۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

::لـیـمـو میـ گهـ::

من بودم و تاریکی

تاریکی بود وتنهایی

تنهایی بود و سکوت

سکوت بود و سکوت

هیچ از رنجش این راه طولانی و سخت در خاطرم نمانده

گویی هیچ برمن نگذشته

اماصدای گریه ها و ناله های کودکانه ام هنوز در خاطر مادرم برجای مانده

او از سختی هایی میگوید که من برای پای نهادن به درگاه زمین و زمینیان به خود دیده ام

اما من...!!من هیچ در خاطرم نمانده !!

براستی اگر از تقدیر زمانه میدانستم ....

من با تاریکی خو خواهم گرفت اما نه باسیاهی
 
 

--
دریافتـ اینـ پیامـ بدلیلـ اینکهـ شما یکیـ از بهترینـ اعضایـ شناختهـ شدهـ در گروهـ لـــــــیـــــــمــــــو هستید.
 
برایـ دیدنـ از گروهـ :
http://groups.google.com/group/lymoo
http://groups.google.com/group/lymoo
http://groups.google.com/group/lymoo
 
 
ساده ترینـ راهـ برایـ گذاشتنـ یکـ مطلبـ و فرستادنـ آنـ برایـ همهـ ، استفادهـ از لینکـ زیر استـ:
http://groups.google.com/group/lymoo/post
 
یا می توانید پستـ خود را به آدرسـ زیر بفرستید :
(اینـ بهترهـ)
lymoo@googlegroups.com
 
 
وبسایتـ عمومیـ :
http://www.lymoo.wordpress.com
 
 
my mail: mj.shadmehr@gmail.com
 
 
 
برایـ سایر گزینهـ ها ، بهـ اینـ گروهـ مراجعهـ کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa
 
با تشکر:
مـــدیــریــتــــ گروهـــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر