۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

Re: روزها فکر من اینست

کامبیز عزیز. درود بر شما. این غزل در صفحه پانصد و هفتاد و هفت کتاب گزیده غزلیان شمس جناب کدکنی در قسمت غزلیات منسوب به مولانا- ملای روم- آمده است. شاد باشید. لطیف

--- On Mon, 5/10/10, Kambiz Danesh-Yar <kdaneshyar@googlemail.com> wrote:

From: Kambiz Danesh-Yar <kdaneshyar@googlemail.com>
Subject: Re: روزها فکر من اینست
To: naliakbary@yahoo.com
Cc: "Friends of Radio Golha" <Friends-of-Radio-Golha@googlegroups.com>
Date: Monday, May 10, 2010, 9:41 AM

با درود
  سپاس از راهنمائیتان من کلیات شمس ثبریزی بر اساس چاپ شادروان استادبدیع الزمان فروزانفرجاپ انتشارات فکر روز با تصحیح و اعراب گذاری توسط استاد کاظم برگ نیسی که شامل 3229 غزل است و همچنین گزیده غزلیات شمس دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی چاپ سخن پارسی شامل 466 غزل و همچنین گزیده غزلیات عرفانی مولانا به اهتمام دکتر علی احمدی و ترجمه آرتور جان آربری چاپ نشر بوته که شامل 400 غزل عرفانی است را چک کرده ام و این غزل را در هیچ کدام از آنها نیافته ام.  
آیا شما این غزل را که میفرمائید در گزیده ی غزلیات شمس دکتر شفیعی کدکنی وجود دارد شخصا دیده اید اگر چنین است مهربانی کرده و شماره غزل را بفرمائید 
با سپاس فراوان و درود مجدد
کامبیز دانشیار  

2010/5/9 Nasrin Aliakbary <naliakbary@yahoo.com>
Waitlist reason: Nasrin Aliakbary (naliakbary@yahoo.com) is not on your Guest List | Approve sender | Approve domain | Boxbe

سلام
با توجه به روی (حرف پایانی قافیه )غزل این غزل در جلد های آخر دیوان شمس قرار دارد.
راه ساده تر این است به گزیده ی غزلیات شمس از دکتر شفیعی مراجعه فرمایید.
با احترام



From: Kambiz Danesh-Yar <kdaneshyar@googlemail.com>
Sent: Sunday, May 9, 2010 7:48:42
Subject: روزها فکر من اینست

 دوستان گرامی
 این غزل منسوب است به مولانا است
 ولی من هرچه گشته ام آن را در غزلیات شمس که سه جلد متفاوت آنرا دارم پیدا نکرده ام
از دوستان سپاسگزار خواهم شد اگر برایم روشن بنمایند که در کدام منبع این شعر تائید شده که از مولاناست

ارادتمند

کامبیز

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم           که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ازکجــــا آمده ام،  آمدنم بهـــر چــه بود؟           به کجــا می روم؟ آخر ننمائی وطنم   

مانده ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا   یا چه بوده ست مراد وی ازین ساختنم

جان که از عالم علویست، یقین می دانم          رخت خود باز بر آنم که همانجــا فکنم

مـرغ بـاغ ملـــکوتم، نیم از عـالم خاک           چند روزی قفسی ساخته اند از بدنــــم

خرم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست           بــه هوای سر کویش، پرو بـالی بزنم

کیست در گوش که او می شنود آوازم؟            یا کـدامست سخن می نهد اندر دهنم؟

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟   یا چه جان است، نگوئی، که منش پیرهنم؟

تا به تحقیق مــرا منــزل و ره ننمائــی              یک دم آرام نگیــرم، نفسی دم نــزنم

می وصلم بچشـــان، تا در زندان ابـــد              از سر عربدهُ مستانه به هم در شکنم

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم         آنکه آورد مـــرا، بــاز برد در وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم              تا که هشیارم و بیدار، یکی دم نزنم

شمس تبریز، اگر روی به من بنمائی               والله این قالب مردار، به هم درشکنم

 





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر