۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

صدای خس وخاشاک را بشنوید: چرا نسل انقلاب باید اعتراف کند؟



بهزاد راد
تجربه گرانبهای همزیستی دیدگاه‌های مختلف در جنبش سبز اینک زمینه‌ای را فراهم آورده‌است تا کوشندگان آن تلاش کنند بر این زمینه برای بازبینی تجارب سی‌ساله حکومت و ایجاد پیوندهایی مستحکم‌تر برای آینده‌ سود ببرند. در این نوشته که اول بار در سایت امروز منتشر شد بر این مهم تاکید شده‌است.
در جوامع دموکراتیک سیاستمداران، هنرمندان و فعالانِ اجتماعی به راحتیِ بیشتری در مقابل عموم به اشتباهات گذشته خود اعتراف می‌کنند. همواره برایِ من این سوال پیش می‌آمد که چرا چنین الگویِ رفتاری‌ای در جامعه ایرانی خیلی کمتر وجود دارد؟ چرا «نخبگان» ما به خطاهایِ تاریخی خود کمتر اشاره می‌کنند و بیشتر سعی در توجیه آنها دارند؟ در پاسخ به سوالم به دو جنبه متفاوت ولی در پیوند تنگاتنگ با همِ با این پدیده برخورد کردم. یکی جنبه جامعه شناسانه و دیگری جنبه روانشناسانه آن. برخورد با «اعتراف کننده» در جوامع مختلف، متفاوت است. درحالی که در جوامع دموکراتیک اشتباه امری انسانی و عادی است و نظر مردم درباره شخص «اعتراف کننده» کمتر دچار نوسان می‌شود و حتی گاهی این احتمال وجود دارد که چنین الگویِ رفتاری‌ای باعث اعتماد بیشتر به این شخص شود، در جامعه ایرانی «نخبه» جایگاهش در اوج است و به او به عنوان یک «انسانِ کامل و بی نقص» نگریسته می‌شود. با یک اعتراف و اذعان به خطاهای گذشته، جایگاه‌اش را به شدت از دست می‌دهد و به اصطلاح بت‌اش شکسته می‌شود. از سوی دیگر از زاویه‌ای روان شناسانه که در ارتباط تنگاتنگ با نگاه جامعه شناسانه نخستین است، می‌توان گفت که خود «نخبگان» نیز با الگوهای رفتاری و احساسی شان در تولید و بازتولید چنین تصویری نقش بارزی داشته اند. ترس از از دست دادنِ «ارزشِ خویش» هم نزد دیگران وهم نزد خود است که به‌صورت خودآگاه و ناخودآگاه مانع از «نگاهِ انتقادیِ به خودِ» در این «نخبگان» می‌شود که تصویری آرمانی و بدور از واقعیت از خود دارند و آنرا به نمایش می‌گذارند. از این رو «توانایی فاصله گرفتنِ انتقادی» از تصویر آرمانی از خود، بدون هیچ ترس و واهمه‌ای مقدمه ِضروریِ «نگاه انتقادی به خود» است.
اکنون که جامعه ایرانی در جریانِ جنبشِ حق خواهیِ سبز در یک نقطه برشِ تاریخیِ از الگوهای رفتاری و احساسی گذشته ایستاده، فرصت بسیار خوبی برایِ نوآوری و وداع با الگوهای رفتاریِ پیشین در این دو سطح است. جامعه ایرانی دچار تغییرات ساختاریِ شدیدی شده است و اینک نوبت «نخبگان» و «سران جنبش» است که خود را با شرایط اجتماعی جدید تطبیق بدهند تا بتوانند در جامعه ی جدید هم چنان «نخبه» و «سر» بمانند. در ضمن مفهوم «نخبه» و «سر» نیز در جامعه جدید باید بازتعریف بشود.
آقایِ تاج زاده به زیرکی به این فرصت تاریخی پی برده و به همین دلیل مخاطبِ پیام خود را نه فقط نسل‌های پیشین بلکه همچنین نسل جدید قرار داده‌است. به این دلیل که ایشان درک کرده که این نسل جورِ دیگری قضاوت می‌کند و از نگاه‌های مطلق و سیاه و سفیدِ قدیمی تا حدی فاصله گرفته است. به نظر من این اعترافات آقای تاج زاده صرف نظر از محتوایِ آنها، از جنبه نگاهِ انتقادیِ به خود و فاصله گرفتن از آن نگاه ایده آلی به خویشتن، نقطه عطفی در تاریخ معاصر ما پس از انقلاب خواهد بود. چنین نگاهی نشان از احساسِ عمیقِ مسئولیت پذیری و اعتمادسازی دارد. در این نگاهِ به گذشته تاج زاده همچنین خلوصِ نیت احساس می‌شود. این نگاه تنها از روی مصلحت گرایی و نگاهی ابزارانگارانه نیست که معطوف به امر سیاسی است، بلکه همچنین نشان از قدرتِ «در-خود-اندیشیِ» عمیق انتقادی دارد. این قدرت را همانگونه که اشاره کردم هر فردی نمی‌تواند دارا باشد. چنین فرایندِ «تغییر جهتی» نه فقط از جنس شناخت بلکه از جنس احساس می باشد و به تبع آن دردآور است.
چیزی که هم اکنون مهم است اجتماعی و همگانی شدن این نگاهِ انتقادیِ به خود در سطح «سرانِ و نخبگانِ» جنبش سبز است. تنها راه در ارتباط ماندنِ با نسل جدید بازاندیشی و هضم صادقانه گذشته، توسط این گروه‌هایِ سیاسی و اجتماعی است. البته باید تاکید کرد که این ارتباط کاملا دو طرفه است. نسل جدید نیز به این نگاهِ انتقادی به خودِ نسل های پیشین نیاز مبرم دارد. اگر این اعتمادسازی انجام نگیرد امکان انتقال این تجربیات به نسلِ جدید و نسل‌های بعدی نیز بسیار دشوار می‌شود. در جامعه‌ای که تجربیاتِ نسل‌های پیشین به نسل‌های بعدی به هر دلیلی امکان پذیر نشود همواره امکان تکرار آن تجربیات وجود خواهد داشت.
جنبش سبز امکان این خانه تکانیِ رفتاری و احساسی را به‌صورتی وسیع و اجتماعی در اختیار «نخبگانش» قرار داده‌است. نوبت آنان است که از این فرصت تاریخی استفاده کنند و به بازتعریف دوباره تصویر از خود، بر اساسِ شرایط جدید بپردازند. دموکراسی را نباید فقط به جنبه‌های نهادی‌اش تقلیل داد. بدون «دموکراسی منشی»[1]، «دموکراسی نهادی» پایه‌هایش سست و لرزان است. نمونه‌اش را در تاریخ معاصرمان داریم. نگاهِ انتقادی به گذشته خود با محور قرار دادن حقوق بشر آنطوری که آقای تاج زاده انجام داده، فرصت تمرینِ «دموکراسی منشی» را در سطح «نخبگان» بوجود آورده‌است. بیاییم از این فرصت استفاده کنیم و با نگاهی انتقادی راه آینده‌مان را با قرار دادن چراغِ گذشته‌مان روشن تر کنیم. تنها در این چارچوب است که برای‌مان علاوه بر چیزهایی که نمی‌خواهیم، مطالباتی که برایِ آینده داریم مشخص‌تر می‌شوند. هر گونه سَمبِل کاری، تنبلی فکری و چسبیدنِ به تصاویر آرمانیِ «نخبه گرایانه» از خویش، عواقب جبران‌ناپذیری برایِ خود و نسل‌های بعدی مان خواهد داشت. فرایند اعتراف به اشتباه‌های گذشته به معنی فرایندِ هضم آنها و یادگیری از آنهاست.[2]
-----------------------------
[1] Vgl. Gholamasad, Dawud (2001): „Zum Umbruch im nachrevolutionären Iran". In: Orient 42, S. 617-638
[2] جامعه المان بعد از شکست فاشیسم در جریان جنگ دوم جهانی سال‌ها درباره نقش خود در روی کار آمدنِ نظام فاشیستیِ هیتلر سکوت کرد. در جریان جنبش 1968 بود که پاره‌ای از افرادی که بقایایِ نظام فاشیستی را همچنان در نظام سیاسی پس از جنگ می‌دیدند، شروع به سخن گفتن و اعتراف در باره گذشته کردند. مکتب فرانکفورت زاده این جوِ اجتماعی بود که با نگاهی انتقادی به زمینه‌های اجتماعی-روانی فاشیسم پرداخت. این جریان بعدها به جریان «هضم گذشته» معروف شد که هنوز هم ادامه دارد.

--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر