" هنر ما "
هر چند که در کنج قفس ریخت پر ما
بیرون نرود شوق پریدن ز سر ما
در حسرت پرواز نشستیم و شب افتاد
کی بگذرد این تیره گی از بام و در ما
آفاق همه غرقه نورست ، خدایا
افتاد چرا در دل این شب گذر ما
پر سوخته هر چند مرا آتش بیداد
پروانه وش از شعله نباشد حذر ما
گردون نتوانست مرا پشت شکستن
حاشا که ستم ، خم بنماید کمر ما
بی تابی موجیم و چنان غرش تندر
از رعد بپرسید و ز طوفان خبر ما
تا منزل مقصود اگر راه درازیست
صبرست و توکّل همه گه همسفر ما
دلبسته حقیم چو حلاج و چو منصور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر