۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

صدای خس وخاشاک را بشنوید: خودنویس 01 مهرماه 89

Email not displaying correctly? View it in your browser.
این خبرنامه حاوی عکس است. لطفا امکان دیدن عکس را در ایمیل خود فعال کنید.



نطق معجزه هزاره سوم در UN
 


آزادی پسر «شهید» باکری

به گزارش سایت کلمه، احسان باکری  که در سالروز آغاز «هشت سال دفاع مقدس»، پس از اعتراض به ضرب و شتم مادرش توسط  لباس شخصی‌ها در جلوی منزل مهدی کروبی، بازداشت شده بود که دقایقی پیش آزاد شد و به خانه بازگشت.

آسیه باکری، خواهر احسان  به کلمه گفته: «ابتدا ما آقای کروبی را دعوت کرده بودیم، اما کمی بعد ایشان تماس گرفت و گفت نمی‌گذارند من بیایم و زنگ زده و گفته‌اند که اگر بخواهی از خانه بیرون بروی، بسیجی‌ها را دم در خانه‌ات می‌ریزیم! مادرم که این موضوع را شنید، تصمیم گرفت برای دیدار با آقای کروبی به منزل وی برویم. اما جلوی منزل ایشان، ماموران جلوی ما را گرفتند و مانع ورودمان شدند. یکی از آنها مادرم را تهدید کرد و گفت: "اسلحه را روی شقیقه‌ات می‌گذارم و راحتت می‌کنم." احسان هم به شدت عصبانی شد و وقتی یه سمت آنها رفت که اعتراض کند، آنها هم او را بردند.»

بنا به گفته آسیه باکری، ماموران مادرش را به شدت کتک زده‌اند و نصف صورت همسر «شهید باکری» بر اثر پاشیدن گاز فلفل سوخته است.

 


تیم فوتبال ذوبآهن اصفهان به مرحلهی نیمهپایانی جام باشگاههای آسیا راه یافت
 


ایران...
 
 
نشسته کرکسی بر خوانٍ ایران...
 
کمین کرده به قصدٍ جانٍ ایران,
 
همان بهتر که سر بر تن نباشد,
 
نبینم اشک در چشمانٍ ایران...!
 
                                       م_ر_ا

 


جنگی که هنوز قربانی می گیرد / انفجار بمب در مراسم رژه سالگرد جنگ هشت ساله در مهاباد

 .برخی از خبرگزاری از احتمال بمبگذاری خبر داده‌اند و رجا نیوز  و فارس نیوز این حادثه را حمله انتحاری اعلام کرده‌اند. عيسي قنبري، معاون امنيتي - انتظامي استاندار آذربايجان غربي نوع بمب را صوتی اعلام کرده و تاکنون گروه و شخصی مسئولیت بمب گذاری را برعهده نگرفته است


به گزارش ایسنا، رييس اورژانس كشور با اعلام اين‌كه دو تن از مجروحان حادثه انفجار در مراسم رژه هفته دفاع مقدس در مهاباد دقايقي پيش جان خود را از دست دادند، گفت: «تعداد شهداي اين حادثه به ۱۲ تن رسيده. بر اساس آخرين آمار رسمي دريافتي تعداد مجروحان اين حادثه به ۷۵ تن افزايش يافته است.»


مدير بيمارستان مهاباد از اعزام ۲ تن از مجروحان حادثه به اروميه خبر داد و گفت: «در حال حاضر امکانات بيمارستان پاسخگو است و کمبودي در زمينه امکانات رسيدگي به مجروحان وجود ندارد.»


همچنين دکتر حميدرضا عمراني، رييس مرکز حوادث و فوريت‌هاي پزشکي آذربايجان غربي گفت: «نمي‌توان در مورد شهدا و مجروحان اين حادثه اطلاعات دقيقي داد چراکه عمق فاجعه زياد است و هر لحظه آمار جديدي در اين رابطه منتشر مي‌شود.»


عيسي قنبري، معاون امنيتي - انتظامي استاندار آذربايجان غربي نيز در پي اين انفجار گفت: بيشتر مجروحان مداواي سرپايي شدند، اما هم‌اکنون ۱۲ نفر به علت شدت جراحات در بيمارستان بستري هستند.و این بمب را از نوع صوتی معرفی کرد. وي با اشاره به اين‌که «در بين شهدا و مجروحان اين حادثه يک پسر بچه ۶ ساله نيز بود» گفت: «علاوه بر اين پسر بچه، مابقي شهيدان و مجروحان اين جنايت بانوان تماشاگر رژه بودند.»


به گفته این مقام امنیتی، هیچ عضو نیروهای مسلح در میان کشته شدگان وجود نداشته است.


وي با بيان اين‌که «هنوز گروه يا فرد خاصي مسووليت جنايت به وقوع پيوسته را بر عهده نگرفته است» خاطرنشان کرد: «فعلا در حال بررسي ابعاد اين حادثه هستيم و به زودي اطلاعات کامل آن را منتشر مي‌كنيم.»


بمب‌گذاري شهرستان مهاباد از طريق مواد منفجره‌اي که درون ساک جاسازي شده بود در زمان تماشاي رژه نيروهاي مسلح رخ داد.


جلال زاده، استاندار آذربایجان غربی در گفت و گو با مهر مدعی شد «ضد انقلاب این بار در روزهای بزرگداشت اوج اقتدار نیروهای نظامی به مردم حمله کرده است». او ادعا کرد که این حادثه توسط ضد انقلاب در بین بانوان حاضر در مراسم سان و رژه نیروهای مسلح روی داده است. وي خاطرنشان كرد: «مردم حاضر در مراسم رژه مردمي بودند كه آمده بودند، از فرزندان خود در نيروي انتظامي تقدير و تشكر داشته باشند و در اين واقع اين حركت كور حمله به مردم بود و اين حركت توسط اقشار مختلف مردم و سر عشيره‌ها و عشاير مهاباد محكوم مي‌شود.»

 


ماجرای امتحان دادن ما


از شدت تنهایی و غریبی (در وطن خودت)، علی‌رغم داشتن دو پسر شیطان و یک شوهرِ از صد پسربچه بچه تر، تصمیم می‌گیری در یک کلاس تابستانی شرکت کنی تا احساس کنی هنوز آدمی، نه یک ماشینِ غذاساز و رُفت و روب و شستشو.


بعد از یکی دو ماه  تازه متوجه می‌شوی که همیشه شبِ قبل از هر کلاس، آن یکی پسر دل‌درد دارد و غذای مخصوص می‌خواهد و برای فردایش کلی چیز میز باید بخری و آن یکی خشتک شلوارش پاره شده و فردا باید عدل همان را بپوشد و شوهرجان برعکس شب‌های دیگر که برای کمک حداقل دستی بر ظرف‌ها می‌زد یا جارو برقی‌ای می‌کشید لنگش را جلوی مبل دراز کرده و مدام اُرد می‌دهد و اگرخواسته‌اش اجابت نشد بدون تعارف می‌رود روی اصل موضوع که:

- برای خودت می‌گم عزیزم! می‌دونی که من مرد روشنفکری هستم اما اگه واقعا نمی‌رسی مجبور نییستی کلاس بری. خودتو خسته نکن.(هیچوقت نمی‌گوید مجبور نیستی شب قبل از کلاس علاوه بر شام شب ناهار فردا رو هم آماده کنی)


با هر سختی شده،  اوضاع  را طوری رو به راه می‌کنی تا دهان بچه و شوهر و مادرشوهر و خواهر شوهر و مادر و  خواهر خودت و کل همسایه‌ها را ببندی. بخصوص آن آقای همسایه که وقتی تورا کتاب به دست در راه پله می‌بیند نچ نچی می‌کند و  با تاسف سری تکان می‌دهد(از دهان زنش شنیده‌ای  که اگر جای شوهر تو بود در جا طلاقت می‌داد و  به او تاکید کرده با تو نگردد. دقیقا به خاطر همین حرفهاست که شوهرت خودش را روشنفکر می‌داند)


خلاصه... هر طور شده تیر و مرداد را رد می‌کنی. ماه شهریور می‌رسد و جلسه‌های  آخر کلاس. امتحان نزدیک می‌شود. به امید آنی که در روزهای پایانی آنچنان درسی بخوانی که  همکلاسی‌های ازدواج نکرده‌ی از هفت دولت آزاد، انگشت به دهان بمانند که تو با چند سر عائله چه گلی می‌کاری.


 اما هیهات... شک نکن همیشه دقیقا در این روزهاست که به بلاهایی عظیم نائل می‌شوی.


اگر لوله‌ای قرار است بترکد  یا ماشین لباسشویی و جارو برقی و کولر و اتو و  کامپیوتر و ... از کار بیافتد، یا زن  همسایه بغلی درد زایمان بگیرد، حتما بدان درست در همین روزها اتفاق می‌افتد. از همه مهم‌تر:

پسر خاله‌ای که در عمرت ندیده‌ای، چون قبل از به دنیا آمدن تو به خارج از کشور رفته و تا به حال حتی یک بار هم تلفن نزده حالت را بپرسد(دروغ چرا، یک بار هفت سال پیش زنگ زد ببیند زمین های مهرشهرشان متری چند شده و آیا دولت همه شان را تصرف کرده یا نه) ناگهان با صدایی که انگار می‌خواهد مژده‌ای بدهد می‌گوید الان ایران است. از واشنگتن دی سی(که تا به حال فکر می‌کردی سی دی است) خسته شده و تصمیم گرفته سورپرایزت کند و  بیاید کرج آپارتمانی بخرد و تا آخر عمر با شادی و خوشی در نزدیکی‌های خانه تو زندگی کند. (آخر در تهران دیگر فامیلی نمانده. فقط مانده جوجه اردک زشت فامیل در دهات کرج). هر چه می‌خواهی منصرفش کنی که زندگی در آمریکا کجا و کرج کجا، توی گوشش نمی‌رود. او هم به پسران اُرد بده خانواده اضافه می‌شود. صبح تا شب می‌بری‌اش این بنگاه آن بنگاه خانه نشانش می‌دهی. بدون اینکه تشکری کند موقع پیاده و سوار شدن زرت زرت درِماشین را چنان می‌کوبد انگار سوار  ماشین دشمن شده. تقریبا تمام اقصی نقاط کرج را گشته‌اید تا  بالاخره چند آپارتمان کاملا باب میلش و به قول خودش – با  ویوی عالی- پیدا می‌کنید اما می‌فهمی خانه‌گردی بیشتر حالت تفریح برایش دارد تا خرید واقعی. تا می‌گویی فلان ساعت کلاس داری با قهر می‌گوید «اگر مزاحمم بروم هتل». اما مگر تو می‌توانی بگذاری!


عادت غذایی بخصوصی دارد و هر چه می‌پزی ایراد می‌گیرد و باید ببریش رستوران که آیا بوی غذای بخصوصی توجهش را جلب کند یا نه و از صبح هر جای خانه که می‌روی دنبالت راه می‌افتد و هی حرف می‌زند و حرف می‌زند،( به قول خودش حرف‌هایی که سی سال هیچکس گوش نداده. زن هم هیچوقت نداشته تا انرژی لایزالش به حرف زدن  را تحلیل ببرد) حتی با ذوق از  چگونگی دست به یکی کردن خاله‌ها و دایی‌ها برای بالا کشیدن ارث مادرت تعریف می‌کند و تو دم بر نمی‌آوری چرا که ایرانیان مهمان نوازند.


 قفل توالت خراب است می‌ترسی دنبالت آنجا هم بیاید.


کافی است در بین صحبت‌هایش  جمله‌ای حتی به همدردی بپرانی یکهو براق می‌شود که وای... شما ایرانی ها چقدر حرف می‌زنید. و باز خودش هی حرف می‌زند و حرف می‌زند. موقع حرف زدنش حتما باید در چشمانش نگاه کنی و سرت را عین بز اخوش تکان بدهی وگرنه بی‌ادبی است و این مساله عصبانی‌اش می‌کند. اگر غذا هم در حال سوختن باشد باید بایستی تا کلماتش کاملا منعقد گردند که هیچگاه نمی‌گردند. اگر شوخی یا تیکه‌ای  بپرانی تا جو را عوض کنی، متوجه نمی‌شود. به او بر می‌خورد و حالا جناب خر را بیاور و چیزی بارش کن.


آخر کاری پسرخاله‌جان خجالت! را کنار می‌گذارد و می‌گوید هوس تریاک کرده، شنیده است در ایران تریاک‌های خوبی پیدا می‌شود. هاج و واج می‌مانی چه بگویی که می‌گوید دیشب توی ساختمانتان بوی عطرش پیچیده بود برو از آنها بگیر. می‌گویی این چیزها در ایران جزء اسرار مگوست. اگر همه بدانند یکی می‌کشد رسم نیست به رویش بیاورند. اگر هم- بستش نباشی ممکن نیست مقر بیاید. اما حالی‌اش نیست. ناگهان به بهانه خریدن سیگار بیرون می‌رود و بدون خداحافظی می‌رود جایی دیگر. بعد زنگ می‌زند که شما ایرانی‌ها عجب عوض شده‌اید. هر جا می‌روم دعوایم می‌شود. باز صد رحمت به تو. بعد می‌گوید به زودی برمیگردد.

خوشبختانه هنوز یک جلسه دیگر از کلاس مانده برای رفع اشکال و تمرین. اما این بار هم امیدت ناامید می‌شود. درست شب قبلش  زن دایی بزرگه که  لوس آنجلس زندگی می‌کند زنگ می‌زند  و قربان صدقه‌ات می‌رود که الان فرودگاه  امام ... (بوق) است و کسی را مثل تو  لایق میزبانی‌اش  نمی‌داند. می‌خواهی از شنیدن صدایش ذوق کنی که یادت می‌آید چند سال پیش که  همین زن دایی برای شرکت در عروسی پسرش آمده بود ایران تنها کسی که دعوت نکرد تو بودی چرا که با زندگی در کرج کلاس خانواده را آورده‌ای پایین. چقدر آن روزها غصه خورده بودی. اما با یادآوری رسم مهمان نوازی ایرانی‌ها، شوهرت را می‌فرستی فرودگاه و خودت سرگرم رتق و فتق امورات خانه و درست کردن اتاق بچه  برای او می‌شوی.


 زن دایی خانوم جلوس می‌فرمایند و چنان به در و دیوار و مبلمان ساده دانشجویی‌ات نگاه می‌کند که انگار وسط کلبه قبایل آدم‌خوار نشسته. بعد از مدتی به خودش می‌آید و هدف مسافرتش را گشتن و خریدن سوغاتی اعلام می‌کند و اینکه تمام امیدش تو هستی که شنیده است خیلی مهربان و زرنگی.


اسم جلسه آخر کلاس فردایت  را که می‌آوری آنچنان براق می‌شود که نفس کشیدن یادت می‌رود.


فردا صبح زود زن دایی‌جان بیدارت می‌کند و وادارت می‌کند پاشنه ها را ور بکشی و همراه او در بازارهای مختلف برایش دنبال کیسه حمام جاجیمی، سنگ پای مشکی متالیک قزوین، گوشت کوب فلزی، اسفند دود کن و سیخ و روشور و  قاشق چوبی و بادبزن حصیری و روسری و شال و انگشتر  و النگو و... می‌گردی. از هر کدام چهل پنجاه تا! چهار شاخ می‌مانی که در بورلی هیلز لوس آنجلس چه کسی روسری و شال سر می‌کند اما جرات نمی‌کنی بپرسی. هر شب خسته و کوفته و لنگ لنگان با کیسه‌های بزرگ و سنگین خرید برمی‌گردی. زن دایی جان سنی ازش گذشته(۷۰ سال) و از ادب به دور است بدهی کیسه حمل کند.


آداب غذا خوردن او از پسرخاله جان هم جالب‌تر است. بعد از شستن تو، او خودش یاید  شخصا ظرف و  یا لیوانش را آب بکشد تا دلش بیاید چیزی که دستور داده برایش درست کنی میل کند. با اینکه با چشم خودش دیده میوه ها را ۲۰  دقیقه در آب و مایع ضد عفونی گذاشته‌ای و بعد چندین بار آب می‌کشی باز موقع خوردن میوه آنها را اول آب می‌کشد.  اما در خیابان هوس کثیف‌ترین خوراکی‌هایی که تو تا به حال جرأت خوردنشان را نداشته‌ای  می‌کند  و با لذت تمام می‌خورد.


 هر دقیقه و ساعت هوس چیزهای عجیب غریب می‌کند و تو باید نصف شب خسته و خوابالود برایش آماده کنی. مثلا کباب کردن ۵ کیلو بادمجان روی ذغال و درست کردن کشک بادمجان با آن  البته به همراه دوسه نوع غذای دیگر. چون از قدیم گفته‌اند کشک و بادمجان آدم را گرسنه می‌کند. امروز گوشتخوار است و فردا قسم می‌خورد که گیاه خوار است و پس فردا می‌گوید جز ماهی غذایی نباید خورد که برای قلب مفید است.


جلوی شوهرت مرتب از زندگی اشرافی در بورلی هیلز و خریدهای کیف و کفش و لباس چند هزار دلاری مارکدار و رفتن هفتگی‌اش به لاس وگاس و بازی قمارش می‌گوید و موقع خرید کیسه و روشور و لنگ و قاشق چوبی آنقدر چانه می‌زند که به گریه می‌افتد و می‌گوید از دست حکومت اینجا فرار کرده و آنجا در فقر کامل زندگی می‌کند که زیر بار ذلت نرود گوله گوله اشک می‌ریزد و فروشنده یک هو زیر قیمت خریدش می‌دهد(تو که خودت را متخصص چانه زدن می‌پنداشتی فک‌ات می‌افتد.  زن دایی جان گاهی تا یک پنجم قیمت اصلی می‌خرد) بعد از خرید، فروشنده را تشویق  می‌کند که کمکش می‌کند به آمریکا برود چون ایران دیگر جای زندگی نیست. حواسش به فیلمی که قبل از خرید بازی کرده نیست و  از بورلی هیلز و ماهی ۲۰،۰۰۰ هزار دلار عایدی و کلفت‌های مکزیکی و  لاس وگاس رفتن‌هایش و شوهای خواننده‌های لوس آنجلسی می‌گوید. تو از شدت خجالت می‌آیی بیرون و روی پله مغازه به روز امتحان فکر می‌کنی.


شب روز امتحان وقتی زن دایی جان هوس پارک گردی نصف شبانه کرده، سفت می‌ایستی که باید درس بخوانی چون فردا امتحان داری. زن دایی جان لب و لوچه ور می‌چیند که از آن بابا این چنین دختری هم باید! ناچار با شوهرت می‌فرستی‌اش.


اما مگر می‌شود این چند ساعت را درس خواند. حالا کرم از خودت است. تا می‌آیی یک خط بخوانی یاد کثیفی روی یخچال(که کسی هم نمی‌بیندش)، یاد نوبت شستن ماشین، زدن بنزین، یاد کثیف شدن سطل آشغال، پر شدن سبد رخت چرک، یاد نوبت گردگیری اتاق پسرها، لک داشتن شیرهای آب، یاد تمام شدن قریب القوع نان و گوشت و مرغ، یاد خالی کردن جا کفشی از کفش‌هایی که دیگر پا نمی‌کنید و یاد یه عالمه چیزهای با ربط و بی ربط می‌افتی.


فردا زیر نگاه‌های سنگین زن دایی صبحانه مفصلی درست می‌کنی و می‌روی امتحان بدهی به امید اینکه بتوانی در تاکسی دوسه خطی بخوانی که از شانس تو راننده آهنگ جواد یساری به صدای بلند گذاشته و همراهش بشکن می‌زند.


موبایلت زنگ می‌زند، صدای همسرت را به سختی می‌شنوی. از راننده خواهش می‌کنی چند ثانیه بشکن نزند. مرام به خرج می‌دهد و ضبط را هم می‌بندد. حالا می‌شنوی.


- از دست این فک و فامیل‌هایت،  عمه جانت از انگلیس آمده، نمی‌دونم شماره موبایل مرا را از کجا آوردن. من که نمی‌تونم دائم کارمو ول کنم، نه سر ازدواجمون و نه سر بچه دار شدنمون یک تبریک خشک و خالی نگفتن، دریغ از یک تلفن در این سال‌ها و حتی یک سوغاتی کوجک.


نمی‌خواد بری امتحان بدی. خودت برو دنبالش.  من نمی‌دونم این وسط کلاس و امتحان برای چیته؟ چقدر گفتم بمون سر خونه زندگیت. زنی که بچه داره شوهر داره...
گوشی را قطع می‌کنی. به راننده می‌گویی نگهدارد. پیاده می‌شوی. روی جدول خیابان می‌نشینی و...

 


حمایت نهادهای مدافع آزادی بیان از «هودر»
در حال حاضر تعدادی از فعالان شبکه‌های اجتماعی به شبکه دفاع از حسین درخشان در فیسبوک پیوسته‌اند.
روزنامه کانادایی تورنتو ستار امروز درباره حسین درخشان می‌نویسد که دولت کانادا با آنکه جمهوری اسلامی شهروندی دوگانه را به رسمیت نمی‌شاسد، اما به خاطر شهروندی کانادایی‌اش تمام تلاشش را برای کمک به او به کار خواهد گرفت.
روز گذشته نیز رئیس انجمن قلم کانادا نسبت به درخواست اعدام برای درخشان واکنش نشان داد. الن سلیگمن، رئیس این انجمن گفت که امروز، روزی سیاه برای کسانی است که حقوق بشر و آزادی بیان را پاس می‌دارند.
رئیس انجمن روزنامه‌نگاران حامی آزادی بیان کانادا نیز گفت که چون دولت ایران به ندای اعتراض‌آمیز از خارج کشور توجه می‌کند، پس باید صدای‌مان را «الان» به گوششان برسانیم.
دیروز نیز رامین مهمان‌پرست، سخنگوی وزارت خارجه گفت که ایران تابعیت دوگانه را به رسمیت نمی‌شناسد و «حسین درخشان مطابق قوانین ایران محاکمه می‌شود». به گزارش «سرخط» سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی در پاسخ به پرسشی درباره وضعیت حسین درخشان، وبلاگ‌نویس زندانی در ایران، گفته است: «ما در ایران تابعیت مضاعف را به رسمیت نمی‌شناسیم و کسی را که دارای دو تابعیت باشد قبول نداریم. این فرد تابعیت ایران دارد و مطابق قوانین ایران به وضعیت او رسیدگی می‌شود».
روزنامه سراسری گلوب‌اندمیل کانادا که نیز نوشته است که وبلاگ‌نویس کانادایی-ایرانی ممکن است با حکم اعدام مواجه شود.
روزنامه مونترآل گزت نیز نسبت به احتمال صدور حکم اعدام برای درخشان واکنش نشان داد.
روزنامه‌های گاردین لندن و نیویورک تایمز نیز به این ماجرا اشاره کرده‌اند.

 


پسر «شهید» باکری بعد از دیدار با مهدی کروبی بازداشت شد
با آنکه گفته شده بود که حصر خانه میرحسین موسوی شکسته شده، اما خانواده‌های همت و باکری موفق به دیدار با او نشدند.
به گزارش سایت جرس خانواده «شهیدان» باکری و همت هنگامی که قصد ملاقات با مهدی کروبی را داشتند با اسپری گاز اشک آور مورد حمله نیروهای لباس شخصی قرار گرفتند و در جریان این حمله پسر «شهید» باکری بازداشت شد. احسان باکری در پی هجوم نیروهای لباس شخصی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد.
مهدی کروبی پس از تماس تلفنی صبح امروز با این خانواده و دلجویی بابت اتفاق به وقوع پیوسته مقابل منزل میرحسین موسوی، از خانواده این شهدا برای حضور در منزلش دعوت به عمل آورده بود.
به گزارش سحام نیوز در این دیدار که همسر و فرزندان این دو فرمانده جبهه‌های «دفاع مقدس» حضور داشتند، ابتدا خانواده‌های باکری و همت از مقاومت و شجاعت آقای کروبی در مقابل «پایمال کنندگان حقوق ملت» و «حرمت شکنان خون شهیدان» قدردانی کردند.
 
 به گفته سحام نیوز در این دیدار این خانواده‌ها به کروبی گفتند: «شما با ایستادگی و مقاومت خود به روحانیتی که در این چند سال اخیر ضربه خورده بود عزت و افتخار دادید. شما با صبر و استقامت از آرمان های امام، خون شهدا و حقوق مردم شجاعانه دفاع کردید .شما به حق، از شاگردان و یاران باوفای امام هستید و خواهید بود.»


مهدی کروبی نیز در پاسخ گفت: «این دو "شهید" خدمات زیادی را برای این ملت انجام دادند ولی متاسفانه بعد از ارتحال امام، خانواده این دو عزیز با بی مهری‌هایی مواجه شدند. بطوری که صلاحیت همسر شهید باکری درمجلس چهارم رد شد!»


دبیرکل حزب اعتماد ملی در ادامه سخنان خود از این دو مادر تقدیر کرد و افزود: «شما دو مادر با تمام سختی‌ها و فشارها، فرزندان برومندی را برای این جامعه به یادگار گذاشتید و این فرزندان ادامه دهنده راه پدرانشان هستند و خواهند بود.»

نیروهای لباس شخصی هنگام مراجعت خانواده شهید همت و باکری به منزل کروبی به آنها حمله ور شدند و احسان باکری را بازداشت کردند.
 
  برخوردهای «اهانت‌آمیز» با خانواده‌های باکری و همت بی‌سابقه نیست. چندی پیش زهرا باکری به رادیو فردا گفته بود: «توهین‌هایی که در جمهوری اسلامی دیدیم در زمان شاه هم ندیده بودیم.»
 
دوشنبه  گذشته، فاطمه امیرانی، همسر حمید باکری، در نامه‌ای خطاب به محمدعلی جعفری، فرمانده کل سپاه از عملکردهای این فرمانده ارشد نظامی اعتراض کرد  و اتفاقات «چند سال اخیر» در ایران را «چیزی شبیه به کودتا» خواند.


خانم امیرانی در این نامه از جمله به عملکرد آقای جعفری در جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری اعتراض کرده و می‌پرسد: «شما که افراد متولی برگزاری این انتخابات را می‌شناختید، چگونه توانستید ساکت بمانید و این امانت عظیم را به چنین افرادی بسپارید؟ اگر فرض بگیریم که هیچ تقلبی نیز نکردند، با تناقض در برگزاری انتخابات و اعلام نتایج آن باعث ایجاد شبهه شدند. البته بنده دلایل موثق برای خودم دارم که خیلی از تخلفات انجام شده است».


وی همچنین ضمن انتقاد از نحوه برخورد با معترضین نتایج انتخابات گفته است: «آیا خیانت در امانت نیست که فرزند شهیدی را چند ساعت دستگیر کنند و به بدترین صورت توهین و فحاشی و شکنجه و در نهایت تهدید به ... کنند؟ همان که سران نظام همواره منکر انجام آن بوده‌اند. می‌خواهم بگویم من با تمام وجود درک می‌کنم که چه به روز دستگیرشدگان بعد از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری رفته است. وقتی فرزند شهید به این مزخرفات تهدید شود، بر سر دیگر جوانان چه آمده است».


 امیرانی در ادامه در اعتراض به نحوه عملکرد سپاه در مقابل معترضان نوشته است: «به جای آن‌که به معترضان جوابی قانع کننده و عقلانی بدهید از اولین ساعات پس از اعلام نتایج با روشی غیر منطقی و غیر انسانی با مردم برخورد کردید. واقعا پاسخ سوال خانواده‌های باکری و همت در مورد ابهامات برگزاری انتخابات باید باتوم فرود آمده بر فرق مصطفی همت می‌بود یا شوکی که به ناحق بر گردن احسان باکری نشست؟ و یا باتومی که به کمر جراحی شده خانم همت در ۲۳ خرداد خورد.»
 
همسر باکری همچنین در این نامه تجمع افراد لباس شخصی به مدت پنج روز در مقابل منزل آقای کروبی در اواسط شهریورماه را محکوم کرده و از «خدمت» کروبی به خانواده‌های «شهدا» سخن به میان آورد. وی در پایان این نامه با اعلام این‌ که ترجیح می‌دهد در کنار مظلوم قرار بگیرد و نه ظالم، می‌نویسد: «امروز از مردمی که امیدوارانه و صادقانه در انتخابات شرکت کردند و در ماجراهای بعد از آن اکثرا بی‌گناه آسیب دیده‌اند شرمنده‌ام.»

 


یک استاد دیگر دانشگاه کشته شد
به گزارش سایت آفتاب، در پی این حادثه وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی طی نامه‌ای از فرمانده نیروی انتظامی خواستار شناسایی عاملان سوء قصد به سودبخش شد. مرضیه وحید دستجردی در نامه خود به سردار اسماعیل احمدی مقدم آورده است: «وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ضمن محکومیت این اقدام نابخردانه، با همسر و فرزندان آن مرحوم ابراز همدردی نموده و تسلیت خود را به این عزیزان و اعضاء محترم جامعه پزشکی کشور ابراز و درخواست دارد عاملین این حادثه سریعاً شناسایی و مجازات شوند.»
دكترعبدالرضا سودبخش دانشيار بخش عفوني بيمارستان امام خميني، از سال ۱۳۶۹ عضو هیات علمی این دنشگاه بود.
هنوز هیچکس مسوولیت این قتل را بر عهده نگرفته است و نظر مشخصی در باره انگیزه‌های احتمالی آن اعلام نشده است.
پس از ترور دکتر مسعود علی‌محمدی، استاد فیزیک دانشگاه تهران، سوال‌های زیادی در باره آغاز مجدد برخورد با استادان دانشگاه شکل گرفت که هنوز بی‌پاسخ مانده است.
در دهه‌های ۶۰ و ۷۰، تعدادی از اساتید دانشگاه‌ها توسط عوامل «ناشناس» کشته شدند که بعدها در مواردی نامی از عوامل مرتبط با وزارت اطلاعات به عنوان مجری عملیات به میان آمد.
در سال‌های ۷۰ نیز تعدادی از استادان، از جمله اساتید دانشگاه تهران در دفاتر کار خود مورد حمله عواملی که خود را مجری فرامین شرعی معرفی کرده بودند قرار گرفتند. از جمله دو نفر از اساتید دانشکده علوم دانشگاه تهران که تا سال‌ها مجبور بودند در مقابل سوال‌های دانشجویان خود نیز سکوت کنند.دکتر عارف، رئیس وقت دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۳ هیچگاه پاسخی برای دانشجویانی که پیگیر علل ضرب و شتم استاد خود بودند ارائه نکرد. عارف بعدها معاون اول رئیس جمهوری شد.

 


فقاهتی یا غیر فقاهتی؛ اسلام یعنی همین

آقای گنجی  مطلب بسیار  مفید و جالبی‌ در مورد حاکمیت فقها بر ایران نوشته‌اند. استنباط من از این نوشته این است که آقای گنجی سعی‌ کرده اند گناه ۳۲ سال جهل و جنون و جنایت را یک‌باره بر گردن فقها انداخته و دامان اسلام را از این جنایت تبرئه نمایند. ایشان به شکل ماهرانه‌ای توپ را از زمین اسلام به زمین فقها انداخته و تلاش کسانی‌ چون کدیور در رد فقیه بودن آقای خامنه‌ای را تلاشی برای تبرئه فقها قلمداد کرده‌اند، غافل از آنکه خود ایشان  یعنی‌ آقای گنجی پا را فراتراز اين نهاده و سعی‌ در  تبرئه کليت اسلام را دارند.

  هم از آقای کدیور و هم از آقای گنجی سوالي دارم: اسلام فقاهتی  یا غیر فقاهتی یعنی‌ چه؟ اسلام قوانین ثابتی بر پایه شریعت دارد و اعمال این قوانین چه از طرف فقیه باشد و چه از طرف غیر فقیه آیا فرقی‌ در نوع اعمال آن دارد؟ آیا اساسا اسلام اجازه میدهد قوانین موجود در آن تغییر کند؟

ممکن است مجری تغییر نماید اما قانون همان قانون است. بحث بر سر عامل وآمر همان خلط مبحثي است که دايما درگير آن بوده‌ايم؛ عامل می‌تواند متفاوت باشد اما آمر همان آمر است آمر اصلی‌ همان اسلام و کتاب پیامبر آن یعنی‌ حضرت محمد است که خود را در مقام نماینده و  فرستاده خدا  اوامر خودرا اوامر خدا دانسته و تخطی از آنرا جایز نمی‌شمارد.

هم آقاي کديور وهم آقاي گنجي می‌خواهند قوانین موجود در اسلام را تفسیر به رای نموده و در شرایطی دامان اسلام یا مجریان شرايع اسلامی چه فقيه و چه غير فقيه را از ناپاکی‌ها و بی‌عدالتیهای موجود پاک و منزّه سازند. جنگ لفظی و نوشتاری آقایان گنجی و کدیور بر سر چیست ؟هر دو یک حرف را می‌زنند هر دو اسلام را دین مهربانی و عطوفت و عدالت مینامند اما هر کدام قرائت متفاوتی ارائه می‌دهند یکی‌ از اسلام فقاهتی دفاع می‌کند یکی‌ از اسلام غیر فقاهتی  اما هیچ‌کدام به این امر مهم نمی‌پردازند که قوانین واجب الاطاعه اسلام غیر قابل تغییر است و خشونت موجود در این قوانین به عنوان جوهر اسلام و عنصر ثابت آن است نه عرضي که بتوان با تفسیر‌های مشتری پسند مک‌دونالدی آنرا تغییر داد.

هم آقای گنجی و هم آقای کدیور هر دو علم فلسفه را به خوبی‌ می‌دانند  و درست بر همین اساس و با استفاده ماهرانه فلسفی از کلمات و واژه‌ها عامدانه صورت اصلی‌ مسئله را پاک می‌کنند در واقع فلسفه تبدیل به تیغی در دست آنها شده است تا به  پیرایش اسلام پرداخته و سعي در تغيرشکل ظاهری آن نمايند بدون آنکه امکان تغییر بطن و جوهر اسلام را داشته باشند. آقایان گنجی و کدیور اصل سوال را به بوته فراموشی می‌سپارند؛ سوال این است آیا قوانینی همچون سنگ‌سار و شلاق با تغییر نگرش و از بین رفتن یا ماندن نگرش فقیهانه قابل تغییر است؟

آیا می‌توان سوره توبه را از قرآن حذف کرد یا حداقل آیه‌هایی  که در آن دستور قتل و کشتار و خشونت داده می‌شود را می‌توان با نگرش‌های فیلسوفانه نیم بند شما حذف و یا تعدیل نمود؟ صد البته که کلماتی‌ نظیر قتل و رجم و تازیانه و کشتن و کشته شدن جوهر این کتاب آسمانی‌است و نمی‌شود اسلامی داشته باشيم بدون کتاب آسماني‌اش! آقايان آیا شما در صدد آوردن اسلام جدیدی با کتابي جديدهستید؟

توصیه می‌کنم اگر از فلسفه سخن میگویید همه سوالات و جواب‌ها را مطرح کنید و گرنه  برداشت‌ها و توضیحات گزینشی از فلسفه مطابق همان فلسفه‌ای که شما سنگ آنرا بر سينه مي‌زنيد جزسفسطه چيز ديگري نیست.

 

--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر