۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

سهراب مختاری: آمران و عاملان قتل های زنجيره ای، نتيجه عکس گرفته اند

 
 

Sent to you by Hot News via Google Reader:

 
 


عنایت فانی

بی بی سی

سهراب مختاری (راست) با عنایت فانی در برنامه به عبارت دیگر

سهراب مختاری، مهمان برنامه به عبارت ديگر، دوازده ساله بود که پدر شاعر و نویسنده اش را از دست داد، ولی نه به مرگ طبیعی. پدرش محمد مختاری برای خرید از خانه ا ش در تهران خارج شد و هرگز به خانه بازنگشت. او یکی از قربانیان سلسله قتل های چهر های سیاسی و فرهنگی بود که به قتل های زنجیره ای معروف شد. حالا که دوازده سال از آن زمان می گذرد او که خود به یکی از فعالان جنبش اجتماعی ایران تبدیل شده قتل پدرش و جامعه ای را که خونش در آن ریخته شد چگونه می بیند؟

آقای مختاری وقتی که پدرتان به قتل رسید، شما دوازده سال بیشتر نداشتید حالا که یک جوان 24 ساله فعال در جنبش مدنی ایران هستنید وقتی که نگاه می کنید به آن زمان و آن اتفاق، چه می بینید؟ احساستان چیست ؟

اتفاقی که دوازده سال پیش برای من و برای ما افتاد، برای من همواره تغییر ناپذیراست. یعنی هر وقت که به آن فکر می کنم در همان شرایطی قرار می گیرم که در آن زمان بودم یعنی یک پسر دوازده ساله که ...

یعنی بیشتر جنبه عاطفی بسیار قوی که آن زمان داشتید هنوز ادامه دارد

صد درصد. یعنی بیشتر برای من جنبه عاطفی دارد به خاطر اینکه پدر من یک انسان خیلی عاطفی بود، شاعر بود و رابطه من هم با او بیشتر از هر چیز یک رابطه عاطفی بود و به همین خاطر بیشتر جنبه عاطفی است که در ذهن من تداعی می شود. ضمن اینکه آن شرایط که شب اول به خانه نیامد و فردای آن روز خانواده، برادرم بخصوص تمام شهر را به دنبال او گشت و به همه جا سر زد از پزشکی قانونی تا نیروی انتظامی، تا نهادهايی که ممکن بود خبری از او داشته باشند و هیچ نشانی از او پیدا نشد. همه ما این بیم را داشتیم که این اتقاق فاجعه بار ممکن است که افتاده باشد و خوب بعد از یک هفته برادرم جسد او را در سردخانه شناسایی کرد.

چطور به شما خبر دادند؟ کی به شما خبر داد ؟

دقیقا پنچ شبنه عصر بود. بک هفته بعد که برادر من بدون آنکه به خانواده بگوید به سردخانه رفته بود، چون بیم آن را داشت که ما نگران باشیم و حول و حوش پنج بعداز ظهر بود که زنده یاد هوشنگ گلشیری به خانه ما تلفن زد و مادرم تلفن را برداشت و من دقیق یادم می آيد که در خانه که دوستان زیادی از پدرم و خانواده آنجا بودند، یک دفعه با جیغ مادرم همه چیز تغییر کرد و من به اتاق پدرم رفتم و آنجا نشستم.

برادرت از کجا خبر دار شده بود؟ یعنی کسی به اوخبر داده بود یا اینکه همین طور داشت می گشت تا اینکه او را در سردخانه پیدا کرده بود ؟

برادرم بارها به پزشک قانونی و به دفتر ریاست جمهوری و هر جایی که می شد کمک بکنند برای پیدا کردن پدرم سر زده بود و از آنها خواسته بود که کمک بکنند و گویا که در آن روز مطلع شده بود که جسدی هست در سردخانه که گویا نشانی های پدرم را دارد و از او خواسته بودند که به سردخانه برود و جسد را شناسایی بکند و وقتی که به آنجا رفته بود، دیده بود که جسد پدرم است.

رابطه خودت به عنوان یک پسر دوازده ساله با پدرت چگونه بود؟

من همان طور که گفتم رابطه خیلی عاطفی با پدرم داشت، اولا دورانی که من به دنیا آمدم تازه پدرم از زندان آزاد شده بود. پدرم سال 63 از زندان آزاد شد و در واقع با یک ناامیدی خیلی ویژه ای بعد از آن شکست بزرگ و آن همه فاجعه ای که تجربه کرده بود، به عنوان یکی از فعالین کانون نویسندگان ایران، دوستان زیادی از او کشته شده بودند و یا در زندان بودند و خوب طبعا من با یک امید خاصی به دنیا آمدم.

حتی یادم می آید که وقتی من به دنیا می آیم با اینکه دقيق نمی دانستند من پسرم و با اینکه آنها بیشتر دوست داشتند که من دختر باشم، ولی پدرم حتی اسم من را هم انتخاب کرده بود: سهراب مثل برادرم سياووش که هر دو هم از شاهنامه می آيند.

پدرتان مدت ها روی شاهنامه کار کرده بود

بله دربنیاد شاهنامه با آقای مجتبی مینوی سال ها کار کردند اما خوب بعد از انقلاب بنیاد شاهنامه را بستند و او هم طبعا دیگه نتوانست آن جا کار کند اما تحقیقاتی کرده بودند روی شاهنامه و این دو شخصیت خیلی براش مهم بودند و دو شخصیتی هستند که رابطه خاصی هم با پدر دارند اگر چه که هر دو به نوعی مستقیم یا غیر مستقیم توسط پدرشان رانده وکشته می شوند.

پدر شما همانطور که خود شما گفتید در کانون نویسندگان ایران فعال بود، بیش از هر چیز دیگر شاعر و نویسنده بود شما آن موقع فکر می کردید که چرا پدر شما باید به این شکل کشته بشود ؟

دقیقا من خیلی به این موضوع فکر کردم و اگر سوال را این جوری بپرسم که پدر من چکار کرده که باید این جوری کشته شود هیچ وقت به جوابی نرسیدم به خاطر این که تا انجایی یادم می اید در آن دوازده سالی که با پدرم زندگی کردم او مثل هر نویسنده ای در هر گوشه دنیا اکثر ساعات زندگیش را مشغول نوشتن و خواندن بود، تحقیق می کرد می نوشت، شعر می نوشت و کتاب هایش را آماده چاپ می کرد که متاسفانه اکثرا زیر تیغ سانسور می ماند و یکی از مهمترین کارهای او که آنتولوژی شعر عاشقانه معاصر فارسی است هفت سال زیر سانسور ماند از سال 70 تا 77 که البته بعدها بعد از این فجایع برادرم به زحمت همه کتاب ها را سعی کرد چاپ بکند.

یعنی به هر حال به هیچ نتیجه ای نمی رسیدید که چرا پدر شما یکی از نویسندگانی است که باید کشته بشود ؟

شما دیگر نویسندگانی هم که به قتل رسیدند مثل احمد تفضلی، سعیدی سیرجانی، غفار حسینی و محمد جعفر پوینده این ها همه کارشان بیشتر نوشتن ، تحقیق و ترجمه بوده است و هیج کاری به غیر از خدمت به جامعه و فرهنگ نکردند ، من فکر می کنم برای رسیدن به این جواب باید سوال را این گونه طرح کرد که چرا کسانی که طراحی این قتل ها را کرده اند به این نتیجه رسیده اند که باید این افراد را کشت .

من سوالم مخصوصا این بود که در آن زمان فکر شما در این مورد چی بود؟ البته جوابم را گرفتم اما حالا که نگاه می کنید و به هرحال اطلاعات بیشتری افشا شده است و مردم اطلاعات بیشتری دارند و بسیار هم در این مورد نوشته شده است شما خودتان فکر می کنید که چرا در آن زمان سراغ این افراد رفتند؟

ببینید یک بینشی حاکم بود در همان سال ها و سال های پیش که در وزارت اطلاعات شکل گرفته بود امثال سعید امامی و آقای فلاحیان که پیش از دری نجف آبادی وزیر اطلاعات بودند، اینها در واقع این بینش را نه تنها به شکل نظری در روزنامه هايی مثل کیهان بررسی می کردند، آقای سعید امامی مقالات متعددی در روزنامه کیهان چاپ کرد و در آن مقالات هم بارها به مساله کانون نویسندگان ایران و مساله تهاجم فرهنگی که نقطه ای بود که در موردش تاکید داشت وباید با آن مبارزه می کردند صحبت می کرد و بارها نام پدر من و نویسندگانی که فعال بودند مثل زنده یاد هوشنگ گلشیری و آقای براهنی را بارها نام بردند و برنامه هويت را درست کردند. در واقع هدفشان از بين بردن کانون تفکر و انديشه ای بود که پس از انقلاب بخصوص در بين روشنفکران سکولار در کانون نويسندگان فعال بود.

آن طور که ما از پرونده قتل ها بعدا مطلع شديم، اينها پروژه های تحقيقاتی در وزارت اطلاعات داشتند. اشخاصی در باره مقالات و نوشته های کسانی امثال پدر من و نويسندگان ديگر تحقيق می کردند و تعيين می کردند که خط فکری آنها چيست.

اکثر اين انديشمندان، روشنفکرانی بودند که بعد از انقلاب به مساله جامعه مدنی، گفت و گو، دمکراسی، مدارا و مسايلی که در آن واقع جامعه روشنفکری در آن زمان مطرح کرده بود و بخصوص در کانون نويسندگان با منشور کانون نويسندگان و متن بيانيه 134 نويسنده اين انديشه و کانون فکری در معرض عموم قرار گرفت و توانست به سرعت در سطح جهان هم منتشر شود و نويسندگان بزرگ جهان مثل آرتور ميلر و واتسلاو هاول هم از آن پشتيبانی کردند.

من فکر می کنم هدف آنها از يک طرف مبارزه با تهاجم فرهنگی بود و از طرف ديگر هم نگاه فاشيستی آنها بود به جامعه مدنی. يعنی آنها نمی توانند تحمل کنند که جامعه مدنی مستقل از حاکميت به فعاليت خودش ادامه دهد.

امثال پدر من يا زنده ياد پوينده، کارشان مقاله نوشتن و کار فرهنگی بود. قصد نداشتند رئيس جمهوری شوند، يا مبارزه سياسی بکنند. قصدشان اين بود که در عرصه فرهنگ کار کنند و سعی کنند فرهنگ جامعه ايران را اعتلا بدهند.

سهراب مختاری

ولی به هر حال، پدر شما و امثال پدر شما، در يک برهه زمانی تغيير نظر داده بودند. يعنی روشنفکران ايرانی قبل از انقلاب، بخصوص آنها که مخالف نظام شاهنشاهی بودند، اصولا گرايش هايی به سمت انقلاب و شورش داشتند. يعنی خشونت به نوعی زمينه کارشان هم بود، نه کار عملی شان، ولی به هر حال گرايشی به سمت خشونت داشتند و از آن طريق می خواستند تغييری در وضع موجود به وجود بياورند. ولی تغيير روشی حاصل شد و پدر شما شايد از کسانی بود که گام اول را در اين زمينه ها تا حدودی برداشته بود. اين تغيير فکر به نظر شما چطور به وجود آمد؟

دقيقا. اين نکته خيلی مهمی است بخصوص در رابطه با کارهايی که پدرم و کسانی مثل او کردند. اگر شما نگاهی به آخرين کتاب های آنها بيندازيد همين نکته ديده می شود. آخرين کتاب زنده ياد پوينده، ترجمه اعلاميه جهانی حقوق بشر است و نام آخرين کتاب پدر من هست "تمرين مدارا". در واقع آنها کسانی بودند که بخصوص پدرم با تجربه انقلاب 57 به اين نتيجه رسيده بود که جامعه ما يک کمبود فرهنگی دارد که او آمد با طرح بازخوانی فرهنگ، گامی در بهبود و روشنگری در زمينه فرهنگی بردارد.

پدرم هم در کتاب "تمرين مدارا" و هم در کتاب "چشم مرکب"، وقتی به بازخوانی فرهنگی اشاره می کند، می گويد انقلاب ذات ما را عريان کرد. ما توانستيم ببينيم که چی بوديم. به هر حال خيلی ها ممکن است فکر کنند که توطئه هایی شده که به اينجا رسيده، ولی من فکر می کنم جامعه ای که به چنين فاجعه بينجامد بعد از انقلاب آزاديخواهانه ای که مردم ايران کردند، بايد ديد آن ريشه های فرهنگی و ريشه های تاريخی که باعث چنين فاجعه ای شده است، چيست. يعنی آن را پديدار شناسی کرد و از طريق اين پديدار شناسی، راهکارهای فرهنگی پيدا کرد که در غرب هم ما شاهدش بوده ايم که روشنفکران و فيلسوفان اين کار را کرده اند. در جامعه ما هم به چنين چيزی نياز بود.

ما برای اولين بار می بينيم که انديشه مدارا، انديشه حقوق بشر به شکل محوری برای روشنفکران طرح می شود. پيش از انقلاب هم ما شاهد اين بوديم که به هر حال فعالان حقوق بشر کار می کردند و آزادی خواهی وجود داشت، اما به شکل محوری طرح نشده بود.

يکی از علت هايش من فکر می کنم کودتای 28 مرداد بود که محور فکری جامعه ايران را بيشتر از آنکه تغيير و نقد فرهنگ خودی سوی آن را تعيين بکند، بيشتر سوی خارجی آن را تعيين کرده بود، به دليل آنکه ملت ما از طريق کودتای 28 مرداد و دولت های آمريکا و انگليس تحقير بزرگی شده بود و به همين دليل، محور فکر جامعه بيشتر رو به بيرون بود.

به همين دليل است که می بينيم در جامعه روشنفکری هم کسانی مثل جلال آل احمد، دکتر شريعتی، دکتر شايگان و ... بحث هايشان بيشتر بازگشت به خويشتن است و دفاع از هويت ايرانی در برابر هويت بيگانه. در صورتی که روشنفکری پس از انقلاب، اين بيگانه ستيزی را ديگر ندارد. متوجه اين می شود که اتفاقا اين بيگانه ستيزی تا حدی بازتوليد کننده استبداد در انديشه ايرانی بوده است.

شما فکر می کنيد الان و بخصوص بعد از اتفاقات پس از انتخابات رياست جمهوری و پيدايش جنبشی به نام جنبش سبز، اين تا مقدار زيادی بازتاب آن حرف ها و نظراتی است که پدر شما در زمينه فرهنگ مدارا داشتند؟

من فکر می کنم دقيقا برعکس آن چيزی شد که آمرين و عاملين اين قتل ها می خواستند به آن برسند، يعنی نابود کردن اين انديشه. دقيقا برعکس، با اين کار، اين انديشه ها بيشتر رواج پيدا کرد.

سال 1377 من يادم است يکی از دوستان در خانه ما داشت جدول حل می کرد. جدول روزنامه سلام را و يکی از سوال ها اين بود: پرفروش ترين کتاب سال. از من پرسيد پرفروش ترين کتاب سال کدام است؟ من گفتم نمی دانم. بعد نوشت تمرين مدارا. يعنی کتاب پدر من در سال 1377 پرفروش ترين کتاب سال بود. همان طور کتاب های آقای پوينده.

يعنی انديشه های آنها به شکل گسترده ای پخش شد، بخصوص بين جوان ها. و شاهد اين بوديم که انديشه مدارا، درک حضور ديگری، مسايلی که پدرم در کتاب "انسان در شعر معاصر" بررسی کرده بود، توانست با جامعه رابطه برقرار کند.

يکی از نکاتی که به نظرم خيلی جالب است و بعد از انتخابات خيلی به آن فکر کردم اين بود که پدرم يکی از بحث هايش اين بود که فرهنگ ما، يک فرهنگ بی چرا است. ما در تاريخ خود سوال کم پرسيده ايم. از يک طرف حق پرسش از جامعه ما گرفته شده و از طرف ديگر هم جامعه در فرهنگ سنتی خودش عادت کرده که زياد نپرسد.

اما همين جنبش اخير مردم ايران با يک سوال شروع شد و اين برای من خيلی جالب بود. شعار نه فقط به عنوان يک شعار، بلکه به عنوان يک فرهنگ، به عنوان اينکه جامعه به اين شهامت و شجاعت و تفکر و ذهنيت رسيده که بايد سوال کند. وقتی که تحقير می شود، وقتی حقش از او گرفته می شود، بايد حقش را بخواهد و سوال کند. و اين را به شکل سوال طرح کرد با شعار رای من کجاست؟

من فکر می کنم، ضمن اينکه اين مساله يک پديده سياسی است و می توان تحليلی سياسی از آن کرد، اما از نظر فرهنگی يک فرهنگ سازی با آن اتفاق افتاد و آن فرهنگ پرسيدن بود. جامعه سوال می کند.

از اين نظر، اين بايد برای بازماندگان پدر شما و کسانی مثل پدر شما که اين تفکر را راه انداختند و در موردش می نوشتند تا حدودی ارضا کننده باشد که به هر حال آن چيزی که مطابق ميل آنها بود الان دارد در جامعه پا می گيرد؟

دقيقا. من بارها به اين فکر کرده ام که ای کاش آنها زنده بودند و می ديدند چه تحولات بزرگ فرهنگی دارد در جامعه ايران اتفاق می افتد و نويد يک آينده خوب را می دهد و اميدوارم استبدادی که متاسفانه همچنان بر جامعه ما حاکم است، نتواند جلو اين اتفاق را بگيرد.

آن زمان هم، آن اتفاقاتی که افتاد گفتند که کار يک جناح خاص در وزارت اطلاعات بود که اين کارها را می کرد و نمی شد همه حاکميت را مقصر دانست، آن طور که آن زمان گفته می شد. برخورد اقشار يا افراد مختلف در داخل حاکميت جمهوری اسلامی ايران در آن زمان با شما چگونه بود؟ يعنی شما تفاوتی حس می کرديد؟

درواقع، خانواده من و پدر من، فرهنگی بودند و مستقل از حاکميت ها در تمام دوران ها. اين استقلال طبعا فاصله ای را بين هر دولت يا سياستی با خانواده ما به وجود می آورد و فکر می کنم خيلی هم خوب است. به خاطر اينکه روشنفکران و اهل فرهنگ بايد استقلال خودشان را حفظ کنند.

سوال من اين بود که بعد از اين اتفاقاتی که افتاد، شما خواه ناخواه بايد با دستگاه های دولتی و اداری و قضايی جمهوری اسلامی ايران سر و کله می زديد. افراد مختلفی در آنجا با گرايش های فکری مختلف حضور داشتند. ممکن است کسانی بودند که چندان هم ناراحت نبودند و کسانی هم شايد واقعا ناراحت بودند؛ کما اينکه دولت آقای خاتمی اعلام کرد و خود رهبر جمهوری اسلامی همه اينها را به شدت محکوم کرد و گفت جنايت های منزجر کننده ای است که به هيچ عنوان نمی شود از آن دفاع کرد. سوال من اين است که در اين پروسه، برخورد افراد چطور بود؟

البته در باره محکوم کردن، اگر بشود من به نکته ای اشاره می کنم. آيت الله خامنه ای در نماز جمعه ای که بعد از اين اتفاقات افتاد، اين قتل ها را کار اسرائيل و آمريکا دانست و اگر هم محکوم کرد، از اين زاويه بود. يک سناريويی وجود داشت که می خواستند اين قتل ها را به بيگانگان نسبت بدهند، اما خوشبختانه به دليل فضای بازی که به ويژه در روزنامه ها به وجود آمده بود، افشاگری هايی که در باره اين قتل ها شد، باعث شد اين سناريو ناکام بماند.

ما می دانيم اين پروژه، پروژه ای نبود که در دوران آقای خاتمی اتفاق افتاده باشد بلکه از پيش شاهد قتل دگرانديش ها بوديم. اما در آن مقطع، افشای گسترده ای که شد و خبررسانی گسترده ای که شد، پرسش در جامعه مدنی به وجود آمد و فعالان حقوق بشر و وکلا پيگيری کردند و اين باعث شد که حاکميت نتواند اين قتل ها را به بيگانگان نسبت دهد.

ضمن اينکه کميته ای توسط آقای خاتمی تشکيل شد که موضوع را پيگيری کند و فورا مطلع شدند که اين قتل ها در وزارت اطلاعات طراحی شده و مديران بلندپايه وزارت اطلاعات در اين قتل ها نقش داشته اند. شخص آقای دری نجف آبادی مستقيما در اين قتل ها نقش داشته است و حتی آقای عبدالله نوری در استيضاح خود گفت که آقای دری نجف آبادی مستقيما در اين قتل ها نقش داشته است.

در آن زمان، رئيس کميسيون اصل 90 مجلس شورای اسلامی، بعد از شکايت خانواده ها در باره قتل ها، اعلام کرد که ما در پيگيری اين پرونده به اسامی رسيده ايم که اگر آنها را فاش بکنيم، منافع نظام در خطر می افتد.

شما و ديگر خانواده های قربانيان قتل های زنجيره ای، در پروسه شکايت خود ديديد که به جايی نمی رسيد و نهايتا شکايت خود را پس گرفتيد و گفتيد پرونده را از مراجع بين المللی و از طريق سازمان ملل پی می گيريد. در اين زمينه به کجا رسيديد؟

پيگيری بين المللی طبعا به مراتب دشوارتر از پيگيری داخلی است. اما در داخل، متاسفانه به دليل وابسته قوه قضاييه به حاکميت و مشکلات ديگری که می دانيد، رسيدگی به اين پرونده امکان ناپذير بود.

من فکر می کنم ما بايد اين قتل ها را ريشه شناسی کنيم و آن را نه به عنوان يک موضوع منتزع از قتل ها و جنايت هايی که در 30 سال گذشته اتفاق افتاده ببينيم. من فکر می کنم يک سياست کلان و طرح های بزرگ حذف دگرانديشان در 30 سال گذشته وجود داشته، که ما اخيرا هم شاهد شکل بسيار فاجعه باری از آن بوديم که خوشبختانه به دليل حضور رسانه ها، خبررسانی در باره اين جنايات به طور گسترده صورت گرفت ولی متاسفانه اين اتفاق برای جنايت های دهه شصت نيفتاد.

بايد اين پيگيری، با هماهنگی بيشتر خانواده ها و حقوقدانان و فعالان حقوق بشر و وکلای بين المللی صورت بگيرد، کما اينکه اين اتفاق هم می افتد. بايد ليست هايی تهيه شود، بخصوص از کسانی که در اين مقطع، در يکی دو سال گذشته اين جنايت ها را مرتکب شده اند.

ما شاهديم که پس از آمدن آقای احمدی نژاد به پست رياست جمهوری، تمام باند جنايتکاری که اين قتل های سياسی را طراحی کرده بود، پست های مهم دولتی را گرفت.

آقای دری نجف آبادی که در زمان آقای خاتمی زير فشار دولت آن زمان مجبور شد استعفا کند، با آنکه نامش را از پرونده حذف کردند و نامی از او نبردند، در دوران آقای احمدی نژاد شد دادستان کل کشور يا امروز دادستان کل کشور آقای محسنی اژه ای است که آقای سحرخيز را گاز گرفته بود.

پس از اينکه پروسه دادگاه طی شد و يکی دو نفر هم محکوم به اعدام شدند، شما از قصاص صرف نظر کرديد. شما و ديگر خانواده های قربانيان قتل های زنجيره ای، بر اساس ديدگاه هايتان و مخالفتی که با اعدام داريد، اين کار را کرديد. ولی در عين حال، اين سبب شد عده ای که قتل کرده بودند آزاد شوند. شما از اين بابت پشيمان هستيد يا فکر می کنيد کار درستی کرده ايد؟

چنين نيست. اصلا در پرونده ای که به جريان افتاده بود، خانواده ها طی اعلاميه ای وکلای خود را عزل کردند و گفتند که ما از اين به بعد ديگر اين پرونده و اين دادگاه را اساسا به رسميت نمی شناسيم. يعنی اين طور نيست که اگر قاتل ها آزاد شده اند برای آن بوده که خانواده ها اين طور خواسته اند.

به هر حال اين چيزی بود که به اين شکل اعلام شد

جمهوری اسلامی از آغاز سعی می کرد که از خانواده ها بالاجبار رضايت بگيرد. به خانواده ما فشار بسيار زيادی آوردند که رضايت بگيرند و می خواستند از اين رضايتنامه استفاده سياسی کنند. ولی خب اين اتفاق نيفتاد. در باره خانواده ما قطعا می توانم بگويم و همين طور در باره ديگر خانواده ها.

اما مساله ای که خانواده ها طرح کردند اين بود که اگر ما می خواهيم حقايق اين قتل ها روشن شود، اگر ما می خواهيم هويت آمران و عاملان اين جنايات برای همگان افشا شود، دليلش اين نيست که می خواهيم انتقام بگيريم، دليلش اين نيست که حس کينه ورز و انتقامجويی داريم، نه...

می خواهيد حقايق روشن شود

از يک طرف حقايق روشن شود و علاوه بر آن، اگر شما به تاريخ ما نگاه کنيد می بينيد که در طول تاريخ از منصور حلاج گرفته تا پدر من و قربانيان امروز، يک سيکل و چرخه معيوبی از جنايت وجود دارد که يک روز بايد تمام شود و يکی از مهم ترين اهدافی که می تواند به جنايات دولتی پايان دهد، لغو حکم اعدام است.

بنابراين اگر ما خواهان قصاص کسی نيستيم و دنبال انتقامجويی نيستيم، برای اين است که مخالف اعدام هستيم و حاضر نيستيم که هيچ کس، حتی کسانی که پدر من يا هر کس ديگری را به قتل رسانده اند، اعدام شوند.

آقای مختاری، شما علاوه بر اينکه در جنبش مدنی فعال هستيد، کار فرهنگی و ادبی هم می کنيد. شما الان چه کار می کنيد؟ پا جای پای پدر گذاشته ايد؟

من خيلی کوچک تر از آنم، اما از بعد از اين اتفاق من سعی کردم اين گفت و گويی را که با پدرم داشتم و متاسفانه در دوازه سالگی قطع شد به خاطر اين فاجعه، در ادبيات ادامه بدهم هم با خواندن کارهايش و هم سعی کنم به نوعی با کار خلاق و تحقيقی کار او را ادامه بدهم. و اتفاقا اخيرا روی شعرهای پل سلان، شاعر آلمانی کار کرده ام و کتابی هم در باره اش نوشته ام که اميدوارم به زودی چاپ شود. پدرم اولين کسی بود که شعرهای او را به فارسی ترجمه کرد و در باره اش نوشت.


 
 

Things you can do from here:

 
 

--
این پیام از گروه اخبار داغ رسیده است
"HOT NEWS" group.
برای عضویت ایمیل بزنید به:
hotreads@gmail.com
برای حذف عضویت ایمیل بزنید به
hotreads+unsubscribe@googlegroups.com
برای تنظیمات بیشتر
http://groups.google.com/group/hotreads?hl=fa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر