۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

به یاد مشکاتیان...

با سلام  و عرض ادب خدمت همه‌ي دوستان
اي ميل ارزشمندي از دوست عزيزم دريافت كردم كه حيف ديدم براي شما ارسال نكنم
ارادتمند
پوريا
 
 

سعید رضادوست*



1-

بتهوون، سمفونی اروئیک را از روی زندگی بناپارت و برای او نوشت و هنوز در
روی نخستین نسخه ی خطی آن عنوان  بناپارت به خط خود بتهوون باقی است.در
همان اون ناپلئون، عنوان کنسول اول را تغییر داد، خود را امپراطور نامید
و رسما تاج گذاری کرد.وقتی بتهوون این خبر را شنید سخت برآشفت و فریاد
کشد که "پس این هم آدمی عادی بیش تر نبود" و در همان حال خشم صفحه ای که
در آن سمفونی را به بناپارت هدیه کرده بود پاره کرد"...(1)  "و به جای آن
صفحه ی دیگری نوشت و این بار سمفونی را "قهرمانی نامید که قهرمان این
سمفونی، ملت هستند."(2)

2

اگر "ادبیات هیچ نیست جز ارائه ی فرم" و موسیقی ، نغماتی است فرم یافته
که یا "کشف و ابراز " می شوند و یا "خلق و ایجاد" باز هم نمی توان این دو
را و آن همه را در چارچوبی خارج از محیط زیست مشترک انسانی و ارزش ها و
سیستم های اخلاقی و عرفی آن تصور کرد و آن ها را تافته ای جدابافته در
نظر آورد.

استاد شفیعی کدکنی - که دیر زیاد آن بزرگوار خداوند - در عین بیان آن
گزاره ی مشهور مذکور در بالا در تعریف ادبیات، همواره بیان کرده است که
شاعر تنها زمانی می ماند که "شاعر زندگی " باشد و از این سخن گران مایه
چنین مستفاد می شود که اگر چه "فرم" محک ادبیات (به معنای اخص) و غیر
ادبیات است، اما هماره نگرشی هنجاری و ارزش گرایانه در مانایی شعر و شاعر
دخیل اند.

هنوز هم که هنوز است، "انوری" مدیحه گویی درباری است و "فرخی" قصیده سرای
رنگارنگ بینی که دهان اش را از زر آکنده اند و این دو،  صد البته از
سرآمدان ادبیات پارسی اند و در مقابل سخن سرای توس؛ "فردوسی" است که
اگرچه در فرم شاید به اندازه ی آن دوی دیگر اوج نگرفته باشد، اما در این
میان آن که در ذهن و اندیشه ی ایرانیان باقی مانده، پهلوان حماسی سرای
ماست.

نیز کم نبوده اند قهرمانانی که مدال های رنگارنگ جهانی را بر سینه ی خود
نشاندند اما هیچ یک از آن ها جاودانه ای همچون "پهلوان غلامرضا تختی"
نشد.آن چنان که حتی اخبار پیرامون رخت بربستن اش نیز نتوانست نگرش مردم
نسبت به او را تغییر دهد.

به راستی چگونه است که با آوردن نام عام "دکتر"؛ ذهن و اندیشه ی غالب درس
خواندگان این مملکت به سمت "دکتر علی شریعتی" می چرخد؟

 مردم گرا بودن و برای مردم و در میان آنان زیستن، ریل مشترکی است که
لوکوموتیو داستان این مانایی بر آن سیر می کند. و "مردمی بودن" تفاوتی
شگرف دارد با عوامانه رفتار کردن و آنچه در دنیای سیاست با نام
"پوپولیسم" شناخته می شود و تکنیکی است دراختیار مزدورانی که می خواهند
گرگ را در نقاب بره به دشت ببرند.

3-همراه شو عزیز

تنها نمان به درد

کاین درد مشترک

هرگز جدا جدا

                    درمان نمی شود

دشوار زندگی

هرگز برای ما

بی رزم مشترک

                   آسان نمی شود...

این تصنیف میهنی که تا روزگاری قبل، نام شاعرش "آذر برزین مهر" گفته می
شد، بی گمان از شورانگیزترین و خردمدارترین تصنیف های دوران ماست.همان که
بعدها فهمیده شد، شاعرش، آهنگساز چیره دست زمان؛ "استاد پرویز مشکاتیان"
است.

پرویز مشکاتیان (نیشابور1334-تهران1388) سنتورنواز و آهنگساز چیره دستی
که نام اش یادآور رنسانس موسیقی سنتی ایران است و آثارش، هرکدام مانیفستی
برای این امر.

در این نوشتار کوتاه نمی خواهم سخن از مردی بگویم که "دستان" اش ، برترین
اثر از انقلاب 57  به این سو برگزیده شد.

در پی تبیین این مدعا نیز نیستم که مشکاتیان، آگاه ترین آهنگساز موسیقی
سنتی ایران به موسیقی فولکلور بوده و "دود عود" اش آدمی را به "کوچه باغ
های نیشابور" و خراسان کهن می برد...

این نکته را نیز نمی خواهم یادآور شوم که ماناترین آثار پژواک روزگار،
استاد محمدرضا شجریان نیز در رستاخیز آهنگسازی و نوازندگی مشکاتیان
"گلبانگ سربلندی بر آسمان" زده است و...

اما می خواهم بگویم "صدای مردم، صدای خداست"، و مشکاتیان دغدغه ی مردم اش
را داشت و اگر "داد" مردم اش در گنبد گردون پیچید، "بیداد" زمانه را به
گوش جهانی رساند؛

خود را "آیینه ای برای صدا" های مردم اش می دانست و آن چنان که خود در
مراسم نکوداشت اش گفت؛ آرزو داشت باز هم باشد تا غم ها و شادی ها و اشک
ها و لبخند های مردم را به نغمه درآورد.

تاملی در نام گروه اش نیز نکته ای ظریف را آشکار می سازد."عارف" نام
تصنیف سرای وطنی ایران نه چندان دور، هم او که اندوه زمانه پیرش کرد،
همان که " با خون دل زاد" ... و مشکاتیان با نام گذاری گروه اش به نام
"عارف"، بر سه مولفه ی مهم و بنیادین اندیشه اش، انگشت تاکید گذاشته است:

1-وطن؛

2-با مردم و برای مردم زیستن؛

3-فریاد در برابر بیداد.

می خواهم بگویم، مانایی مشکاتیان نه صرفا در خلق فرم های بی بدیل
موسیقایی، که در شاعر و نغمه پرداز بودن لحظات زندگی انسان ها در شادی و
غم و اشک و لبخند های شان است؛

می خواهم بگویم او در تمام حرکت های اجتماعی مردم اش، قلبی تپنده بود؛

می خواهم بگویم

                       "او سبز بود و گرم که

                                                     افتاد".(3)



پی نوشت

1-زندگانی بتهوون، رومن رولان، ترجمه ی محمود تفضلی، انتشارات امیرکبیر،1351، ص 48.

2-بتهوون؛ شناخت و تفسیر سمفونی ها، بی تا، بی جا، بی نا، ص9.

3-بخشی از شعر قیصر امین پور.

*دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق و نوازنده ی دوتار.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر