۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

"خواجه حافظ شیرازی"

خواجه حافظ شیرازی
"برگرفته ازسایت امید ایران"
 
شمس‏الدین محمد ،"خواجه حافظ شیرازی" ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار، عارف، شاعر و غزلسرای بزرگ و بلند آوازه ایران، در سده هشتم هجری متولد شده است.ا ز تاریخ تولد  مدت عمر و احوال حیات حافظ، آگاهی ما بسیار اندک است  در غالب مآخذ نام پدرش را "بهاء‏الدین" نوشته‏اند. تذکره نویسان نوشته‏اند که نیاکان او از کوهپایه اصفهان بوده‏اند و نیای او در روزگار حکومت "اتابکان سلغری" از آن جا به شیراز آمده و در همان شهر ساکن شده‏اند و نیز چنین نوشته‏اند که پدرش "بهاء‏الدین محمد" بازرگانی می‏کرد و مادرش ا ز اهالی کازرون بوده و خانه ایشان در دروازه کازرون بود.
 
ولادت حافظ در اول قرن‏های هشتم هجری و حدود سال ۷۲۷ در شیراز اتفاق افتاد. پس از مرگ "بهاء‌الدین" پسران او پراکنده شدند، ولی "شمس الدین محمد" که خردسال بود، با مادر در شیراز ماند و روزگار آن دو به تهی‌‏دستی می‏گذشت، به‏همین سبب حافظ همین‏ که به مرحله‏ای از رشد رسید، در نانوایی محله به نانوایی مشغول شد‏، تا آن که عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب‏خانه کشانید و به تفضیلی که در "تذکره میخانه" آمده است، وی چندگاهی ایام را بین کسب معاش و آموختن سواد می‏گذرانید. پس از آن شیوه زندگی حافظ دگرگون شد و او درجرگه طالبان علم درآمد و مجالس‏ درس عالمان و ادیبان زمان را در شیراز درک کرد و به  تتبع و تفحص در کتاب‏های مهم دینی و ادبی پرداخت و "محمد گلندام" معاصر و جامع دیوانش او را چندین بار در مجلس درس " قوام الدین ابوالبقاء"، "عبدالله بن محمد بن حسن اصفهانی شیرازی"(م ۷۷۲ هجری) مشهور به "ابن النفعیه نجم"، عالم و فقیه بزرگ عهد خود، دیده و غزل‏های او را در همان محفل علم واجب شنیده است. چنان‏که از سخن "محمد گلندام" برمی‏آید، "حافظ" در دو رشته از دانش‏های زمان خود یعنی علوم شرعی و علوم ادبی کار می‏کرد و چون استاد او "قوام الدین"، خود عالم به قرات سبع بود، طبعا حافظ نیز در خدمت او به‏حفظ قرآن با توجه به قرائت‏های چهارده گانه ممارست می‏کرد واتخاذ تخلص حافظ نیز از همین اشتغال نشات کرده است.
روزگار جوانی حافظ مصادف بود با امارت "جلال الدین شاه شیخ ابوالاسحاق اینجو"(۷۷۴ تا ۷۵۴ ه ـ ق) در فارس. این پادشاه که ممدوح حافظ شد، پادشاهی هنرپرور، با ذوق و عشرت دوست بود، در سال ۷۴۴ ه - ق بر فارس مستولی شد و خطبه و سکه به نام خود کرد. اما "امیر مبارزالدین مظفر" که مردی متعصب و بی‌رحم بود، با او رقابت داشت. قساوت او تا به این حد بود که توسط دو فرزند خود یعنی "شاه شجاع" و برادرش "محمود مظفری" به وضع دردناکی کور شد (سال ۷۵۴ ه- ق). پس از منازعات بسیار شیراز را گرفت و ۴ سال بعد اصفهان را نیز از دست او خارج ساخت و او را اسیر کرده و به شیراز آورد. در آن جا او را به دست یکی از دشمنان قدیمی‌خود که خون پدر را نیز می‏خواست، همراه با پسر یازده ساله‏اش به قتل رسانید. به هر حال حافظ از عهد او، رجال عصر او و خوشی‏های روزگار پادشاهی او، با شوق و علاقه بسیار در غزل‌هایش یاد کرده است.
 
دوره دوم زندگانی حافظ، مصادف با روزگار حکومت "امیرمبارزالدین محمد مظفر" بوده که دوران تشویش خیال این شاعر بزرگ و شاعران بزرگ و دانشمندان دیگر بوده است، زیرا به تعبیر خواجه از شمشیر او خون می‏چکید و او که خود را "خسرو غازی" پادشاه غازی می‏نامید به قول "محمود کتبی"، مورخ معروف "آل مظفر" هفتصد- هشتصد نفر را به دست خویش گردن زده بود و در سختگیری و تعصب آیتی بود و بدیهی است که چنین شخصی خوش آیند خاطر شاعری بلندنظر و آسان گیر و رند و دشمن ریا و سالوس نمی‏افتاد. اما پسران او شاه "شجاع" و شاه "منصور"، مورد توجه و ممدوح حافظ بوده‏اند، نیز سلاطین دیگر "آل مظفر" چون شاه "یحیی"، شاه "محمود" و "زین العابدین" و همچنین "سلطان اویس" و "سلطان احمد ایلکانی" که در تبریز و بغداد حکومت داشته‏اند، همه در اشعار او یاد شده و شاعر روی هم رفته آن‌ها را ستوده است. اواخر عمر حافظ مصادف با استیلای " امیر تیمور گورکانی" بر فارس بوده است و اگر ملاقات و دیداری، او با حافظ داشته، اواخر عمر شاعر بوده است.
گویند، چون "امیر تیمور" فارس را تسخیر کرد و شاه منصور را کشت، خواجه حافظ شیرازی را طلب کرد، چون حاضر شد، "تیمور" آثار فقر را در چهره او نمایان دید. گفت: ای حافظ ! من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کردم تا سمرقند و بخارا را آباد کنم و تو آن را به یک خال هندو می‌بخشی. می‏گویی:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را                     به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
حافظ گفت: از آن بخشندگی‏هاست که بدین روز افتاده‏ایم!
 
گذشته از مباحث مربوط به توحید و خداشناسی و بیان وحدت هستی و علاوه بر اصل رندی و خوش باشی، مساله ای که ذهن حافظ را به خود مشغول داشته، بیزاری از ریا و سالوس است که به تجهیز، خرمن دل و دین ریاکاران و مردمان را سوخته و خواهد ساخت. حافظ با آن که با صوفیه به ویژه آن گروه که پشمینه پوشی را دکان زراندوزی و صید قلوب ساده عوام ساخته‏اند، نظر خوشی ندارد، در برخی موارد کلام او یادآور مطالب و مقاصد صوفیه است و معلوم می‏گردد که با اصل عرفان و تصوف نزاعی ندارد و خود او نیز سالک آن راه است. نزاع او با کسانی است که این اندیشه عالی و مذهب والا را دکان ساخته‏اند و خرید و فروش می‏کنند. او چندین قصیده عالی و چند منظومه کوتاه محکم و تعدادی قطعات و رباعیات نیز سروده است. اما شهرتش بیشتر در غزل سرایی است و معمولا غزلیات او را کمال این نوع سخن و از هرحیث اوج غزل فارسی می‏شمارند و به ویژه استادی او در سرودن غزل‏های عارفانه به پایه‌‏ای رسیده که تاکنون کسی به مقام او نرسیده است. در سراسر دیوان حافظ غزل‏های عرفانی بسیاری می‏توان یافت که حتی برخی از غزل‏ها که ظاهرا غزل عاشقانه است، می‏توان تعزلی عارفانه شمرد.
 
رند در لغت به معنی زیرک، حیله گر، ریاکار و بی مبالات است. ولی در اصطلاح عارفان و صاحب دلان و اهل شهود معنای آن " آن که ظاهر خود را در ملامت دارد و اندرونش سالم باشد. "لیکن حقیقت رندی به ویژه نزد حافظ یک جنبه، یک بعد ندارد و بلکه ابعاد گوناگون دارد، از آن جمله تجاهل العارف و غنیمت شمردن وقت، ثبات عقیده و مخالفت با دمدمی ‌بودن، انتخاب شیوه عشق و وجدان بر طریقه عقل و برهان، ظرافت طبع و رد خشونت، فرهیخته بودن و به پختگی کوشیدن اعتقاد به جبر و ریشخند به کسانی که به قدر عقیده دارند، بلندی ایثار و تسامح و نداشتن تعصب، سبکباری و ترک جهان گفتن و رهایی از حرصی و هوای نفس است که به همه این موارد، حافظ توجه داشته است. حافظ رند است، یعنی عارفی است که پیش از رسیدن به وادی رندی در ایستگاه‏های مختلف اندیشه توقف کرده، ولی از همه آن‌ها عبور کرده و به رندی رسیده است. به عبارت دیگر، می‏توان گفت که زمانی مانند بسیاری دیگر همه چیز را کامل و بی عیب دیده و اعتقاد بر این داشته است که دور فلک به شیوه عدل است و همچنین باور داشته است که باید آدمی‌دل خوش باشد به این که ظالم راه به مقصود نمی‌برد.
غزل حافظ، هم دارای سطوح عاشقانه چون غزل سعدی است، هم دارای سطوح عارفانه چون غزل عطار و مولانا و عراقی و هم از سوی دیگر وظیفه اصلی قصیده را که مدح است بر دوش دارد. از این رو شعر حافظ نماینده هر سه جریان عمده شعری قبل از اوست و قهرمان شعر او، هم معبود و هم معشوق و هم ممدوح است. شعر حافظ در محور عمودی، بیشتر دنیوی و عاشقانه یا مدحی است و مضامین مختلف از جمله عرفان در محورهای لفظی است و کسانی که شعر او را عرفانی می‌دانند به محور افقی توجه دارند، یعنی ابیات او را مستقل می‏پندارند. در این که بین ابیات حافظ ارتباط هنری ظریفی است هیچ شک نیست. اما باید توجه داشت که ارتباط طولی با وحدت موضوع فرق می‏کند و ارتباط ابیات او با هم گاهی از طریق تداعی واژه‏ها و معناها است. آن چه شعر او را از شعر شاعران گروه تلفیق جدا می‏کند، علاوه بر لطف خدادادی سخن این است که حافظ، شاعری سیاسی و مبارز هم هست و با زبان ایهام و طنز به مسائل حاد اجتماعی دوره خود پرداخته است و با نوع شاهان متظاهر و زاهدان ریایی و صوفیان دروغین به مبارزه ای جانانه مشغول بوده و از این رو شعر او پراز اشاره‏های تاریخی به اوضاع و احوال عصر اوست که بسیاری از آن‌ها برما مجهول است. از سوی دیگر او در به کارگیری زبان ادبی یعنی استفاده کامل از بدیع و بیان و ایجاد روابط متعدد موسیقایی و معنایی بین کلمات گوی سبقت را از همگان ربوده است. در بدیع لفظی بیشتر به انواع جناس و سجع و در بدیع معنوی به انواع ایهام از قبیل ایهام تناسب، ایهام تضاد، ایهام ترجمه و تبادر و ایهام جناس و استخدام توجه دارد و در بیان عمده توجه او به استعاره تثبیه و سمبل است و از طرف دیگر شعر او از تلمیح به نکات و آموزه‏های عرفانی و قرآنی خالی نیست. ایهام در حافظ غوغایی است و بسامد آن از همه صنایع بیشتر است  به نحوی که برخی آن را مختصه اصلی سبک حافظ شمرده‏اند.
 
انواع مختلف ایهام در اشعار حافظ به گونه‏ای است که این دیدگاه وجود دارد که حافظ برای اولین بار این صنعت را کشف کرده است. دیگر از مشخصات عمده شعر حافظ، طنز است که آن را در همه زمینه‌ها از جمله در زمینه خیالی به کار برده است و در زمینه‌های فکری گاهی خیام را به یاد می‏آورد. اما به طور کلی دیوان حافظ خلاصه‏ای از همه جریانات مهم و عهده ادبیات پیش از او است. او به شعر همه شاعران بزرگ مخصوصا به اشعار معاصران خود نیمی ‌از شاعران گروه تلفیق توجه داشت و بسیاری از غزلیات او اقتفای غزلیات آنان است. اما علو بیان ادبی او به همه نمونه‌های اصلی را تحت شعاع قرار می‌دهد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر