۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

زن حسابی کی خودتو گفت؟

 

زن حسابی کی خودتو گفت؟

 

 

 

پیرمرد بنگاهی شصت سال رو راحت داشت .... شال سیدی و جای مهر روی پیشونی قیافه ظاهر الصلاحی بهش داده بود ... مخصوصا تسبیحی که تند تند میچرخوند و زیر لب ذکر میگفت...! در بنگاه که باز شد صاحب بنگاه سرش رو بلند کرد و نگاهی به زن و دختر همراهش انداخت ... زن چهل و پنج شش ساله بود و دختر همراهش پونزده شونزده ساله ... زن سلامی کرد و گفت: حاج اقا اتاق خالی دارین ؟ پیرمرد بنگاهی انداز وراندازی کرد و گفت: چن نفرین خواهر جان ؟ زن گفت: من با همین دخترمم حاج اقا .... دونفر !

 


مرد بنگاهی اشاره ای به صندلی کرد و گفت : بشین ببینم !... پس کو شوهرت خواهر ؟ زن همونطور که داشت مینشست گفت : شوهرم مُرده حاج اقا ... بقای عمر شما باشه غشی بود حج اقا ... بار آخرم تو حموم عمومی زیر دوش غش کرد مُرد ... من موندم با همین دختر ویلون و سیلون ... یک اتاقی اگه بشه خوبه.... کرایه زیاد نمیتونم بدم ...خانه های مردم کارگری میکنم که دستم دراز نباشه پیش کسی.
مرد بنگاهی گفت: خدا ساخته برات ... یک اتاق هست با یک اشپزخانه کوچیک ... همین پشته ... انگار اصلا فقط بدرد شما میخوره ... سر مسترابشم یک دوش داره ... برا حموم رفتنم خوبه همونجا

 


زن گفت اجارش چنده حاج اقا ؟ مرد بنگاهی گفت: حرف اجاره نزن خواهرم... شما سایه بالا سر ندارین ... پس مسلمونی کجا رفته؟ خدا و پیغمبر چی؟ مال خودمه اونجا ... دلم میخواد بدم شما بشینین ! زن گفت: حاج اقا اینجور که نمیشه. مجانی که نمیشه خب ! مرد بنگاهی گفت : چرا نشه خواهر ... کار خیر میکنم ذخیره اخرت ...مگه همه چی پوله ؟ ... بخاطر ثوابش ... بخاطر علی ! بخاطر فاطمه ! تازه مگه من گفتم مجانی ؟ مرد بنگاه دار به دختر که داشت روزنامه ها رو نگاه میکرد گفت : دختر جان یک زحمتی بکش برو اون سوپر روبرو بگو سید عباس بنگاه دار گفته یادش نره شیر نگر داره ... دختر گفت چشم و رفت بیرون ... مرد بنگاهی به زن گفت : فرستادمش پی نخود سیا ... راستش من زنم مریضه ... اگه قبول کنی هفته ای یک بار من میام اونجا مهمونتم ... کار خلاف شرعم نمیخام بکنم ... صیغه میکنم که حلال حرومیشم درست بشه ... خدا و پیغمبرم راضی بشن ! چی میگی حالا ؟

 


زن من و منی کرد و گفت : حاج اقا روم نمیشه اما راستشو بخوای حرفی ندرم ....! فقط دلم نمیخواد دخترم بفهمه مادرش صیغه شده

 


مرد بنگاهی گفت: زن حسابی کی خودتو گفت ؟ من دخترتو میخام !
زن مثل ببر تیرخورده از جا بلند شد گفت : خجالت بکش با این سن و سالت پیره سگ ... همین بود برا خدا و پیغمبر ؟ همین بود برا علی و فاطمه ... همین بود برا ثوابش ؟ ای خاک عالم تو او سرت با اون مسلمونی و خدا پیغمبرت ... زن در رو محکم زد به هم رفت بیرون ... بنگاهی از پشت شیشه زن رو دید که دست دخترش رو گرفت و کشید برد ... پیر مرد بنگاهی گفت : آدم اینروزا بیزار میشه از کار ثواب... نمیخوای نخا ... میدمش اجاره ... دخترتم تحفه ای نبود .... دختر لاغر مفتش گرونه .... والله

 

 

 

 تلخ نوشته های مسعود مشهدی 

 

 

 

 

 

 

 

بعضی از ایمیل های این گروه به پوشه اسپم میروند. لطفا پوشه اسپم خود را نیز چک کنید 

 

 

 

 

عضویت در جذاب ترین گروه اینترنتی

    

 

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

--
دریافت این پیام بدلیل عضویت شما در "گروه اینترنتی منصور قیامت" است.
 
 
جهت تماس با منصور قیامت (مدیر این گروه) به این آدرس ایمیل ارسال کنید: Mansour.Ghiyamat@gmail.Com
 
 
اگر ایمیل ها برای شما مزاحمت ایجاد میکنند و مایل به دریافت آنها نیستید کافیست یک ایمیل خالی با عنوان لغو عضویت به "منصور قیامت" مدیر این گروه ارسال کنید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر