۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

::لـیـمـو میـ گهـ::

بسیار دوستش میداشتم ومیدارم

هر روز صبح باطلوع خورشید گویی تابشی گرمتر از قبل از عشقش در من اوج میگرفت

روزها وشب ها و لحظه هایم پرشده بود از عشقش هر چه خواستم فراموش کنم نتوانستم

هنوز هم نمیتوانم نمیدانم چرا دلم چنین شیفته او شده

ما فرسنگها دوریم و نمیدانم از عشق و دوست داشتن من در دلش چیزی باقیمانده یانه؟

خیلی سخت خواهد بود لحظه ای که از دوست داشتن من در او جز هیچ باقی نمانده باشد

بسیار اشفته میشوم وقتی میبینم از وجود من ازرده میشود

کاش مرگم فرامیرسید تا در کنار مرگم عشق سینه ام رانیز با خود به گور میبردم

من توان دیدن ناراحتی هایش اشکهایش و سختی هایش را ندارم

عشق اولین من تا ابد دوستت میدارم

--
دریافتـ اینـ پیامـ بدلیلـ اینکهـ شما یکیـ از بهترینـ اعضایـ شناختهـ شدهـ در گروهـ لـــــــیـــــــمــــــو هستید.
-----------------------------------------------
برایـ دیدنـ از گروهـ :
http://groups.google.com/group/lymoo
-----------------------------------------------
ساده ترینـ راهـ برایـ گذاشتنـ یکـ مطلبـ و فرستادنـ آنـ برایـ همهـ ، استفادهـ از لینکـ زیر استـ ، (مطلب را آماده کنید و به آدرس زیر بفرست) :
(اینـ بهترهـ)
lymoo@googlegroups.com
-----------------------------------------------
برایـ سایر گزینهـ ها ، بهـ اینـ گروهـ مراجعهـ کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa
-----------------------------------------------
ویرایشـ عضویتــ ::
http://groups.google.com/group/lymoo/subscribe?hl=fa_US
-----------------------------------------------
با تشکر:
مـــدیــریــتــــ گروهـــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر