۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

ویژه نامه شب یلدا

کار ما آگاه کردن شماست، شما  خود باید بدانید‌ که چه می‌خواهید .ما مسئول نوشته ديگران نيستيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای با ما بودن و با ما شدن

E-Mail: iran7031@googlemail.com
http://iran7031.blogspot.com/
http://www.youtube.com/iran7032

مدیر مسیول : بابک خرمدین
هر گاه  دوست  نداشتید که این پیام نامه را دریافت کنید  به ما ایمیل بزنید تا نام شما را از لیست مشترکین پیام نامه  خارج کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تارنمای رسمی دولت موقت
www.Iran7033.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«پسر برتر از دخترآمد پديد»
پسر جمله را گفت و چيزي نديد

نگو دخترك با يكي دسته بيل
سر آن پسر را شكسته جميل

بگفتا:«جوابت نباشد جز اين
نگويي دگر جمله اي اين چنين

!وگرنه سر و كار تو با من است
كه دختر جماعت به اين دشمن است.»

پسر اندكي هوشياري بيافت
سرش چون انار رسيده شكافت

پسر گفتش:«اي دختر محترم
كه گفته كه من از شما بهترم؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

كه دختر جماعت به كل برتر است
ز جن تا پري از همه سر تر است

پسر سخت بيجا كند،مرگ بيد
كه برتر ز دختر بيايد پديد!»

پس آن ضربه خيلي نشد نابه جا
كه يك مغز معيوب شد جابه جا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ااندر حکایت حکم محارب بودن سبزها

زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد. زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد. ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: قرآن را بیاور! گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد. گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟ گربه گفت: مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟ گربه ها گفتند قرآن کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟ گربه گفت اشتباه شما همین جاست ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر طنز عروسی

آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید


ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید


بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید


تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید


البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید


میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید


گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید


موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید


هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید


در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید


گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه
چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید


ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک
دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید


لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست
از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید


البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای
پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید


حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری
با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید


کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید


در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.

او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد. مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت:من میدانم که شما چه فکری میکنید، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم.

حدود یک هفته بعد ‎ ویکی، به مسعود گفت: از وقتی که مادرت از اینجا رفته، ظرف نقره ای من گم شده، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد؟

مسعود جواب داد: خب، من به مادرم شک ندارم، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد.

او در ایمیل خود نوشت:

مادر عزیزم ، من نمی گم که شما ظرف نقره را از خانه من برداشتید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید، اما در هر صورت واقعیت این است که آن ظرف از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده.
‎با عشق ، مسعود

روز بعد ، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود:

پسر عزیزم، من نمی گم تو با ویکی رابطه داری و در ضمن نمی گم که تو باهاش رابطه نداری. اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید، حتما تا الان ظرف را پیدا کرده بود.
با عشق ، مامان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ملا سوار خر شد گفتند این سیاسی ست
بایرامقلی پدر شد گفتند این سیاسی ست

در داستان گلعنبر نُه بار بچّه زایید
نُه تا همه پسر شد گفتند این سیاسی ست

دل می خورند و قلوه خوبان شهر با هم
تا شام ما جگر شد گفتند این سیاسی ست

هنگام آب خوردن دستم به مانعی خورد
لیوان ما دمر شد گفتند این سیاسی ست

یارو قمر قمر گفت گفتند بی خیالش
تا ماه ما قمر شد گفتند این سیاسی ست

دانشجویی ز کرمان از بخت بد هنر خواند
یک روز باهنر شد گفتند این سیاسی ست

یک چشم عمه چپ بود گفتند اجتماعی ست
بابا بزرگ کر شد گفتند این سیاسی ست

اشتر جملچه زایید گفتند این عجیب است
گاو حسن بقر شد گفتند این سیاسی ست

گفتند اعتراضات کار برنج هندی ست
کوبا پر از شکر شد گفتند این سیاسی ست

روزی کنار دریا موجی عظیم آمد
شلوار شیخ  تر شد گفتند این سیاسی ست

در فوتبال روزی دروازه بان زمین خورد
دردش که بیشتر شد گفتند این سیاسی ست

عطّار نسخه ای بست گفتند شبهه ناک است
خیّام کوزه گر شد گفتند این سیاسی ست

شاعر به فکر افتاد مردن چه چیز خوبی ست
آماده سفر شد گفتند این سیاسی ست

شعر از عليرضا قزوه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل
به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را
مينويسد اما در تايپ آدرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه
را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه
از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد
تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل
هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي
افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش
زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:
گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم
ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا
کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته
.من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکجا مشکلات پابرجاست/ یا خرابی به نحوی از آنجاست
بی گناهند جمله مسئولان / مطمئن باش بی کم و بی کاست
علتش بدحجابی زن هاست!

گر هدفمند گشته یارانه/ هیچ کس را اگر که یارا، نه
کی به تو گفت کار یارانه؟/ خوب بنگر، دلیل آن پیداست
علتش بدحجابی زن هاست!

هرکه معتاد بنگ و تریاک است/ آزمایش نشان دهد پاک است
پرقاچاق، ولوو و ماک است/ جنس هرآنچه خواستی اینجاست
علتش بدحجابی زن هاست!

نان فهمیده ها شده آجر/ کار پیدا نمی کند دکتر
شد اداره ز بی سوادان پر/ دور، دور صعود جاهل هاست
علتش بدحجابی زن هاست!

مردم آزرده اند و افسرده/ شور و شوق و امیدشان مرده
گفت با من زنی سیه چرده/ موقع خودکشی همین حالاست
علتش بدحجابی زن هاست!

گر ترافیک می شود افزون/یا که همچین شده است یا همچون
یا زمستان، هوا شود وارون/ یا دی اکسید کربنش بالاست
علتش بدحجابی زن هاست!

نیست بنزین به کارت ها کافی/ ولی از ما نبوده اجحافی
از چه بیخود دلیل می بافی؟/ این قَدَر هی نکش تو مو از ماست
علتش بدحجابی زن هاست!

از الف تا ی را گران کردیم/ قیمت خون جدّمان کردیم!
دلمان هرچه خواست، آن کردیم/ شد گران، گوشت، میوه، سبزی، ماست
علتش بدحجابی زن هاست!

هر دهاتی گذارمان افتاد/ زده شعبه، کمیته امداد
باز هم فقر می کند بیداد/ ریشه کن کردنش فقط رویاست
علتش بدحجابی زن هاست!

دوست داری که میلیونر باشی؟/ زود باید مامان و بابا شی!
گر به زیر مخارجش تا شی/ آن به ما چه؟ خودت دلت می خواست!
علتش بدحجابی زن هاست!

چون شود گم زجیبمان میلیارد/ یا بگیریم رو به مردم گارد
کلت و باتوم و پنجه بوکس و کارد/ بینمان این همه اگر بلواست
علتش بدحجابی زن هاست!

شده ملت مریدِ فارسی وان/ ماهواره مهمتر است از نان
هرکه دیدم نشسته پای آن/ بیست و سی وانهاده، بیند لاست!
علتش بدحجابی زن هاست!

مردها جفت و تاق می خواهند/ یک دو لاغر، دو چاق می خواهند
نصف زن ها طلاق می خواهند/ به خدا این یکی دگر سرراست
علتش بدحجابی زن هاست!

غرب را در فساد بینی غرق/ مرد با زن ندارد آنجا فرق
پسران را گرفته موها برق/ و زنان جمله شکل فارافاست
علتش بدحجابی زن هاست!

مگر آنجا نیامده توفان؟/ کرده آتشفشانشان فوران
سیل دائم می آید و بوران/ و زمین لرزه از چپ و از راست
علتش بدحجابی زن هاست!

شکر ایزد که ما مسلمانیم/ آن قَدَر از حجاب می دانیم
کایمن از باد و سیل و توفانیم/این بلایای خارجی ها just
علتش بدحجابی زن هاست!

عکس تفریط بین که افراط است/توی ایران،قطر،امارات است
خشکسالی ز افتخارات است/ورنه بارندگی که سیل آساست
علتش بدحجابی زن هاست!

عذرخواهم اگر خطا کردم/ شرح و تفسیر نابجا کردم
از خودم بیخودی دفا(!) کردم/شعر من گر بد است و گر ناراست
علتش بدحجابی زن هاست!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خدایا چرا من ؟ ...
آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به‌نام خداوند مردآفرین
که بر حسن صنعش هزار آفرین


خدایی که از گِل مرا خلق کرد
چنین عاقل و بالغ و نازنین


خدایی که مردی چو من آفرید
و شد نام وی احسن‌الخالقین


پس از آفرینش به من هدیه داد
مکانی درون بهشت برین


خدایی که از بس مرا خوب ساخت
ندارم نیازی به لاک، همچنین


رژ و ریمل و خط چشم و کرم
تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین


دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست
نه کار پزشک و پروتز، همین!


نداده مرا عشوه و مکر و ناز
نداده دم مشک من اشک و فین!


مرا ساده و بی‌ریا آفرید
جدا از حسادات و بی‌خشم و کین


زنی از همین سادگی سود برد
به من گفت از آن سیب قرمز بچین


من ساده چیدم از آن تک‌درخت
و دادم به او سیب چون انگبین


چو وارد نبودم به دوز و کلک
من افتادم از آسمان بر زمین


و البته در این مرا پند بود
که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین


تو حرف زنان را از آن گوش گیر
و بیرون بده حرفشان را از این


که زن از همان بدو پیدایش‌ات
نشسته مداوم تو را در کمین

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیدگاه خوانندگان در رابطه با این شماره خبرنامه را می توانید در آدرس زیر بخوانید و یا دیدگاههای خود را با دیگران به اشتراک گذارید.
http://www.facebook.com/group.php?gid=342751176306
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من از بالانشینی خس دیوار دانستم که ناکس کس
نمیگردد ازین بالا نشستن ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

--
You received this message because you are subscribed to the Google
Groups "iran7031" group.
To post to this group, send email to iran7031@googlegroups.com
To unsubscribe from this group, send email to
iran7031+unsubscribe@googlegroups.com
For more options, visit this group at
http://groups.google.com/group/iran7031?hl=en?hl=en

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر