۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

این صدای خس وخاشاک است: چه شد که کار به انقلاب کشید؟

چه شد که کار به انقلاب کشید؟

چکیده :اگر دولت‌ها بپذیرند که مردم صاحب حق هستند و مشروعیت و مقبولیت آنها با خواست و اراده اکثریت تحقق می‌پذیرد، آنگاه سایه شورش، اعتراض، انقلاب و... از سر دولت‌ها کنار می‌رود. اما زمانی که دولت‌ها مردم را رعیت به حساب آورند و حق «انتخاب شدن» و «انتخاب کردن» را از آنان سلب کنند، دیر یا زود دولت‌ها در برابر مردم شکست خواهند...


علی صالح‌آبادی

وقوع انقلاب دارای علت‌ها و پیامد‌های زیادی است که اندیشمندان، روشنفکران، سیاسیون باید به طور مستمر به آن بپردازند و زوایای پیدا و پنهان آن را یافته و برای دیگران بازگو کنند تا از این منظر نقاط قوت و ضعف انقلاب نمایان شود. اگر چنین شود تجربه نسل اولی‌ها و دومی‌های انقلاب به نسل سومی‌ها که نه انقلاب را دیده‌اند و نه آن را حس کرده‌اند، منتقل می‌شود. وظیفه بر دوش آنهایی است که خود در متن رویدادها بوده و شاهد وقایع خرد و کلان دوران انقلاب و پس از آن بوده‌اند. این افراد باید یافته‌های خود را آن گونه که می‌فهمند نه آن طور که دوست دارند یا مصلحت است، بر زبان آورند یا مکتوب کنند تا ماندگار و برای دیگران آموزنده باشد.

اصلی‌ترین دلیل وقوع انقلاب اسلامی حذف مردم از دایره تصمیم‌گیری از سوی تفکر حاکم بر رژیم پادشاهی ایران بود. اگر شاه می‌پذیرفت که در امور خرد و کلان کشور دخالت نکند و آزادی بیان، قلم، حق تعیین سرنوشت، انتخابات آزاد و رقابتی، تشکیل احزاب، رسانه‌های مستقل و دادگستری مستقل را به رسمیت بشناسد و به نقش مثبت این نهادهای مدنی تن دهد، دیگر در کشور انقلاب نمی‌شد، زیرا آنچه که یک جامعه آزاد و دموکراتیک، خواهان آن است به آن داده شده بود و دیگر بهانه‌ای برای اعتراض وجود نداشت؛ زیرا در این صورت امور کشور توسط خود مردم یا منتخبان آنها در دولت، مجلس یا جا‌های دیگر عملی می‌شد.

زمانی که جریان امور خوب باشد، وجدان عمومی مهر تایید بر آن می‌زند و سمت‌گیری جامعه به سوی آرامش، همگرایی، حس مشارکت و فعالیت سازنده است، اما زمانی که یک فرد در یک جامعه قدرت را قبضه کند و امور را طوری سازماندهی کند که دولت، مجلس و دستگاه قضائی گوش به فرمان سلطان باشند، مطالبات مردم بدون پاسخ می‌ماند و با انباشته شدن آنها، نخست انتقاد و اعتراض در جامعه شکل می‌گیرد و در مرحله بعد منجر به دگرگونی، براندازی و ساختارشکنی‌ می‌شود که همان انقلاب است.

رضاشاه و محمدرضاشاه تمام ویژگی‌هایی را که برشمرده شد، دارا بودند. مهمترین آن تسلط بر پارلمان، فرمایشی کردن و تضعیف و بلااثر نمودن نقش و جایگاه این دو نهاد انتخابی بود.

مطالعات نگارنده نشان می‌دهد که رضاشاه پس از به قدرت رسیدن، مجالس هفتم تا سیزدهم پس از مشروطه را کاملاً فرمایشی کرده و به کنترل خود درآورد. محمدرضا شاه که در روز‌های پایانی مجلس سیزدهم روی کار آمد، مجالس مردمی چهاردهم تا هفدهم را که در غیبت رضاشاه شکل گرفتند برنتافت و پس از قدرت گرفتن مثل پدر، مجالس هجدهم تا بیست و چهارم (آخرین مجلس قبل از انقلاب) را در چنگ خود گرفت. آنقدر مجالس فرمایشی، فرمانبردار و گوش به فرمان شده بودند که حتی احمد قوام نسبت به کاستن از نقش نظارتی و بی اثر کردن آن به شاه نامه نوشت و نسبت به عواقب وخیم آن هشدار داد. او به شاه نوشت: «عواقب چنین دخالت‌هایی عصیان عمومی را به بار می‌آورد»، اما شاه که دچار توهم قدرت شده بود زمانی در تلویزیون ظاهر شد و گفت: «من صدای اعتراض و انقلاب شما ملت ایران را شنیدم» که مردم ایران مانند مردم امروز مصر که حالا در میدان تحریر قاهره برای وادار کردن مبارک به کناره‌گیری در کف میدانند؛ در آن زمان هم در کف خیابان‌ها بودند. میدان ۲۴ اسفند در تهران که در مجاورت دانشگاه تهران قرار دارد و پس از پیروزی به میدان انقلاب تغییر نام پیدا کرد، در آن روزها مرکز ثقل مبارزه بود.

اگر اصلاحات بی موقع باشد؛ هر نوع امتیاز دادن به ضد بانیان آن تبدیل می‌شود. مشابه آنچه در سال ۵۷ در ایران اتفاق افتاد و در یک ماه گذشته در تونس، مصر و… در حال اتفاق افتادن است.

مبارک اگر سه ماه پیش انتخابات آزاد را می‌پذیرفت و اعلام می‌کرد که دیگر قصد نامزد شدن برای ریاست جمهوری بعدی را ندارد و همان گونه که چهار سال پیش قانون اساسی مصر را با هدف مادام‌العمر شدن خود تغییر داد، از آن عدول می‌کرد و اعلام می‌کرد، نمی‌خواهد جمال مبارک فرزندش را به جای خود بنشاند، امروز شاهد مصری آرام بودیم.

اگر دولت‌ها بپذیرند که مردم صاحب حق هستند و مشروعیت و مقبولیت آنها با خواست و اراده اکثریت تحقق می‌پذیرد، آنگاه سایه شورش، اعتراض، انقلاب و… از سر دولت‌ها کنار می‌رود. اما زمانی که دولت‌ها مردم را رعیت به حساب آورند و حق «انتخاب شدن» و «انتخاب کردن» را از آنان سلب کنند، دیر یا زود دولت‌ها در برابر مردم شکست خواهند خورد.

رضاشاه، محمدرضا شاه، رهبران اردوگاه سوسیالیستی سابق، سران عرب، رهبر کره شمالی و رهبر کوبا هیچ یک از مولفه‌‌های برشمرده بالا را نه باور دارند و نه به رسمیت می‌شناسند؛ بلکه ماجرای غم‌انگیزتر آنجاست که مطالبات و بانیان آن را سرکوب و به زندان هم می‌اندازند و به جای جامعه چندصدایی جامعه تک صدایی ایجاد می‌کنند. در چنین جوامعی است که انقلاب و شورش بروز و ظهور پیدا می‌کند.

محمدرضا شاه نماد چنین رفتارهایی در ایران بود؛ زیرا ملت ایران قادر نبود از طریق مدنی به خواسته‌هایشان برسند، سرانجام راه پرهزینه انقلاب را برگزیدند.

مهدی بازرگان که گرمی و سردی روزگار را بیشتر از خیلی‌ها چشیده بود، درباره وقوع انقلاب جمله جالبی دارد. او می‌گوید: «انقلاب ایران دو رهبر داشت یکی خود شاه بود که با رفتارهایش باعث انقلاب شد و دیگری رهبری قاطع امام خمینی»؛ بنابراین می‌توان نتیجه گرفت اصلی‌ترین دلیل وقع انقلاب در سال ۵۷ و سرنگونی رژیم پهلوی و ایجاد جمهوری اسلامی عملکرد، نوع نگاه، رفتار، نادیده انگاشتن حق مردم و … بود. هر دولتی که با ملت خود این چنین رفتار کند دیر یا زود مردم را در برابر خود خواهد دید.

بسیاری که در پیروزی انقلاب حضور و نقش داشتند، حالا یا در میان ما نیستند یا به دلایل گوناگون از صف و قطار انقلاب پیاده شده‌اند.

در سالگرد انقلاب بسیاری از نسل سومی‌ها با والدین خود بر سر چرایی انقلاب به چالش و حتی بگومگو می‌پردازند و می‌پرسند چرا و برای چه انقلاب کردید و چه می‌خواستید چه شد و… باید به نسل سومی‌ها به دلیل اینکه با مشکلات فراوانی که با آن روبه‌رو هستند، مانند بیکاری حق داد که سوال و حتی اعتراض کنند، اما در آن سو باید وضعیت نسل اولی‌ها و دومی‌ها را در زمان خود درک کرد و به آنها هم حق داد که انقلاب کردند، زیرا رژیم سلطنتی مطلقه هر نوع اصلاح‌گری را نه تنها بر نمی‌تافت؛ بلکه آن را توطئه و ساخته و پرداخته دیگر کشورها می‌دانست. به نظر شما آیا در چنین شرایطی چاره‌ای جز شورش، عصیان، انقلاب و… وجود داشت؟ دلیل درستی انقلاب در آن زمان آن است که شاه مجبور شد به خطا‌های خود، دولت و مجلس فرمانبردار غیرمردمی و دست نشانده خود اعتراف کند، مانند حسنی مبارک که پنجشنبه شب در برابر مردم به خطاهای خود اعتراف کرد!

به باور نگارنده که خود در سال‌های پایانی رژیم گذشته هم طعم زندان را چشیده است و هم از نزدیک شاهد مبارزات و مطالبات بوده است، شعارهای اولیه انقلاب که عبارت است از: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی که همان خواست اکثریت بود که خواهان آزادی‌های مدنی و حاکم شدن ارزش‌های اصیل دینی، انسانی و اخلاقی بود که این مطالبات کماکان قابل دفاع است.

به محض آنکه مردم رادیو و تلویزیون را تصرف کردند و از دست نیروهای شاه گرفتند، این صدا از رادیو ایران پخش شد:

اینجا تهران است؛ صدای راستین ملت ایران!

منبع: هفته نامه ستاره صبح


--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر