۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

{تفريح و سرگرمي}, [10077] Fwd: زنانی که از قارقارها گذشتند








 


 
شماره­ی ۴۸ – زمستان ۱۳۸۹
تصور کنید - دور از جان - به عنوان نوزادی ناخواسته، در روستایی فقیرنشین در دامن
مادری نوجوان که به حرفه­ی مستخدمی اشتغال دارد چشم به جهان بگشایید، بدون آن که
کسی پدرانه آن دور و بر مراقبتان باشد.
 
تصور کنید برای اولین بار در نه سالگی مورد تجـاوز قرار گیرید و بالاخره تجاوزهای مکرر این و آن، که یکی از آن­ها دوست مادرتان باشد شما را در چهارده سالگی حامله کند.
 
 تصور کنید بچه­تان که در طول نه ماه خیلی دوستش داشتید، مرده به دنیا آید.
 
تصور کنید مادرتان – همان مادر نوجوان که اکنون جوان شده  است - بخواهد شما را به کانون اصلاح و تربیت بسپارد تا از شرتان خلاص شود، اما استثنائاً شانس بیاورید که ظرفیت کانون تکمیل باشد. پس شما را نزد مرد غریبه ای بفرستند که این بابای توست و شما مجبور باشید او را پدر خود دانسته و در خانه­اش زندگی کنید …
حالا تصور کنید در این هاگیر و واگیر، سیاه­پوست هم باشید …

تصور کنید بیش از چهار دهه از آن روزگاران گذشته باشد. فکر می­کنید چه بر سرتان
آمده باشد؟
اگر بگویم شما الان یکی از محبوب­ترین زنان دنیا شده­اید، بزرگ ترین نیکوکار تاریخ
آمریکا، ثروتمندترین امریکایی/افریقایی قرن بیستم و تنها بیلیونر سیاه ­پوست شاخ
درنمی­آورید؟

بله … این داستان کودکی اپرا وینفری بود . آن آقا – آقای پدر – با انضباط و
سخت­گیری، اپرای رنجور و غمگین را به زندگی بازگرداند، تشویقش کرد که بهترین باشد.
مثلاً وادارش می­کرد هفته­ای یک کتاب بخواند و مطلبی در مورد آن بنویسد. زحمات
هردوی­شان نتیجه داد. اپرا  استعدادهایش را پیدا کرد.در هفده سالگی مجری رادیوی
محلی­شان شد. برای ادامه­ی این شغل مجبور شد دانشگاه برود و درس هنرهای نمایشی و
ارتباط کلامی بخواند. کم کم کشف و کشف­تر شد . درهمان سال اول تحصیل در دانشگاه، دو
جایزه برای دو نمایش به او تعلق گرفت.
 
 پس از پایان تحصیل گوینده اخبار تلوزیون شد.
کمی بعد علاوه بر گزارشگری و گویندگی به اجرای یک برنامه تلوزیونی موفق پرداخت.
آنقدر موفق که شهرتی به هم زد و برای اجرای یک برنامه صبحگاهی‌ دعوت به کار شد؛
برنامه­ای که در ظرف کمتر از یک سال به پرطرفدار ترین برنامه‌ها تبدیل شد و بالاخره
با گسترش  آن در سپتامبر ۱۹۸۵ به "شوی اپرا وینفری" تغییر نام داد که بی­گمان معرف
حضورتان هست.

معمولاً آدم­ها وقتی آزار ببینند و روح­شان زخمی شود، بدجنس می­شوند، شاید چون
ناخودآگاه درصدد انتقام از زمین و زمان برمی­آیند. حداقلش این است که رفتارهای
نامربوطی می­کنند که دیگران را ناشاد و خودشان را ناشادتر می­کند. اما اپرا برای
التیام درد خاطرات دوران کودکی به کار و خیریه رو می­آورد: پایگاه اطلاعاتی از
محکومان آزارهای جنسی کودکان را درست می­کند، با پخش برنامه­ی باشگاه کتاب­خوانان
از نویسندگان معاصر حمایت می­کند، میلیون­ها دلار صرف ساختن خانه و مدرسه برای
ندارها می­کند، هنرپیشه می­شود و تا مرز اسکار گرفتن می­رود، مجله منتشر می­کند و …
خودش می­گوید زمانی هدفم روحیه دادن به مردم بود، اکنون "ماموریتم ‌این است که
زندگی دیگران را دگرگون کنم و به انها کمک کنم تا خودشان را جور دیگر ببینند و برای
انها شادی و رضایت خاطر به ارمغان بیاورم."


خیلی خوب است آدم همینجور که مواظب است خودش در چمبره­ی قار و قار خفه نشود، دست
دیگران را هم بگیرد و ببرد به آن سوی کویرهای وحشت …



 








--
♥ Mina ♥



--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر