۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

شعر سپیدی عشق

شگفت زده از ستیز بی امان نور و تاریکی
در هراس از پا در آمدن
رستگاری را در رنگ ها جستیم
و در ترنم رنگی بر رنگی
در جستجوی بقا
سده ها را به هم پیوند دادیم
و نایافته
پیکار پیشه ساختیم
با آن چه خود ستم پنداشتیم
تا چون درختان خشکیده
خود را در زمین کاشته بیابیم
و با سرخی خونمان
رنگ پریده ی چهره را بپوشانیم
و بیهوده تر از آنچه که می پنداشتیم
در بازی حرف ها و نقطه ها
سرهای خویش را بر دارها
به بازی دادیم
پس
در سایه ی نوای
دف و تنبور
در گوشه ای
به پرواز در بی نهایت اندیشیدیم
تا چون هزار ساله شدیم
هزار باره دریافتیم
که سیاهی روز های تلخ مان را
تنها سپیدی عشق
پاک می کند
5/1/1984
اگسبورگ
فریبرز همزه ای
از مجموعه ی از کوچه های خاکی سرتپه
تا
خاک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر