۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

::لـیـمـو میـ گهـ:: غزل شماره ۵۴: ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

حافظ

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حال مردمان چون است


به یاد لعل تو و چشم مست میگونت

ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است


ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تو

اگر طلوع کند طالعم همایون است


حکایت لب شیرین کلام فرهاد است

شکنج طره لیلی مقام مجنون است


دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است

سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است


ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی

که رنج خاطرم از جور دور گردون است


از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز

کنار دامن من همچو رود جیحون است


چگونه شاد شود اندرون غمگینم

به اختیار که از اختیار بیرون است


ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ

چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

 


--


--
اگر قصد فوروارد این ایمیل یا هر ایمیل دیگری را دارید، نخست آدرسهای
قبلی را پاک کنید و آدرسهای جدید را در بی سی سی قرار دهید و سپس فوروارد
کنید. پاکیزگی اساس فوروارد کردن ایمیل است
.
.
همین حالا یک مطلب به گروه لیمو ارسال کنید.
درشت بخوانید:
(مطالبی که دارای عکس هستند) حتما برای تماشای عکس برروی گزینه
Display images below
کلیک نمایید
*
http://groups.google.com/group/lymoo
 
حتما برای ارسال مطلب از آدرس زیر استفاده کنید، ابتدا مطلب را آماده سپس به آدرس رایانامه زیر ارسال کنید:(اینـ بهترهـ)
lymoo@googlegroups.com
* -----------------------------------------------
در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم ، شرم خندیدن، به مضحکه هم میهنان مان را بر خود نپسندیم.
کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز...با اراده جمعی این عادت زشت را به ضدارزش تبدیل کنیم.
رخشان بنی اعتماد.
.
با تشکر:
شادمهر
مـــدیــریــتــــ گروهـــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر