۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

امید

بنی آدم اعضای یک پیکرند            که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار          دگر عضوها را نماند قرار

گلکم
ای گل قاصدکم
دلکت پژمرده ست
دست بیرحم زمان زفلک آشفته ست
زود باشد خرمن زلف سیاه توبه به تاراج رود
من در این سرزمین هنوز
مردمانی دیدم
دست خود شانه موی تو کنند
اشک خود زینت روی تو کنند
خون دل وسمه ابروی تو کنند

نام آنها نیکی ست
گرچه در قصه تو.قصه پر غصه تو
شهرزادش تخته بند قلعه تاریکی ست
دل قوی دار نازنینم
تا سحر راهی نیست
به خدائی که همین نزدیکی ست





تا توانی رفع غم از چهره غمناک کن    درجهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
انجمن حمایت از بیماران سرطانی و کودکان بی سرپرستامید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر