۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

به یاد زندانیان آگاه و عاشق




 
6007178.jpg
 
 

سلام و درود و مهر

هرگاه که سر بر بالش مینهم ،  یاد سلولهای زندان اوین می افتم و ناخودآگاه لبخند میزنم. لبخند به روی دوستان همسلولی ام .

خانمها و دختران جوانی که بیگناه  در سلولهای نمور زندان اوین گرفتار شده بودند.

چقدر فهیم و با شخصیت و مهربان بودند. همه تحصیلکرده و آگاه. از دانشجو گرفته تا فوق لیسانس

الان نمیدانم کجا و در چه شرایطی هستند اما همیشه به یادشان هستم و با تداعی خاطرات همان چند روز که مثل چند قرن بر من گذشت، با یاد اشکهایشان اشک میریزم و با یاد خنده هایشان میخندم.

در این دو سال اخیر، " خواب، پتو، بالش ، لباس، حمام ، صبحانه، ناهار، شام، هواخوری، در، دیوار، صندلی، و ظرف یکبار مصرف، و حتی کافور" برایم یادآور زندان است.

بخصوص پتو ! که وای ! چقدر از این پتو خاطرهء بد دارم.

سال 88 که من فقط شانزده روز در اوین بودم از بوی گند پتوها داشتیم خفه میشدیم.
بدبختی این بود که بالش هم نمیدادند و ناچار بودیم از همان پتوها بعنوان بالش استفاده کنیم.
خاکستری و گاه قهوه ای بودند  و بقدری زبر که صورت و بدن را بشدت میخاراند و میسوزاند، خیلی آزاردهنده بود.
دلم میخواهد یکروز خانمها و دختران مسئولین حکومتی از همان پتوها زیر سرشان بگذارند تا به زبری و بوی گندش پی ببرند.
اصولا در زندان آنچه که نبود نرمی و لطافت بود
همه چی زبر و خشن بود…..دیوارها  و قفلها و لباسها و پتوها
فقط همین
چون در زندان بجز اینها هیچی را نمی دیدیم
با چشم بندی بر چشم که زندانبان گوشهء لباس یا چادر گل منگلی ما را میگرفت و میکشید و ما را کورمال کورمال به اتاق بازجویی میبرد
حتی صندلی اتاق بازجویی هم خشن بود
یک صندلی سرد که با دیوار فقط نیم متر فاصله داشت
حق برگشتن و  نگاه به پشت سرمان را نداشتیم
حال آنکه هیچ زندانیی نیست که در زندان و بعد از زندان به عقب برنگردد و خاطراتش را مرور نکند
مرور و مطالعه و انعکاس خاطرات زندان، شعله های خشمی در دل و جان می افروزد که مهار شدنی نیستند !

کسانی که مردم را زندانی میکنند گمان میبرند که میتوانند با آنهمه اذیت و تلخی هایی که بر زندانی روا میدارند وی را مطیع خود و یا خفه اش کنند

زهی خیال باطل !!!

هیچکس آزاردهندهء خود را دوست نمیدارد مگر اینکه دیوانه یا احمق یا خود فروخته باشد و بر سر قیمت کالای خود با آزاردهنده اش کنار آمده باشد.

من بعنوان یک زن که نه فعال سیاسی بوده ام و نه فعال مدنی و نه حتی هیچگونهء سابقهء زندان و دستگیری داشتم ولی  طعم هجوم وحشیانهء نیمه شب ماموران را به منزلم چشیده ام، و زجر و درد آن روزهای تلخ و سیاه که حتی یکساعت آن برابر با یکسال بود  تا به مغز استخوانم رسوخ کرده است، و بعنوان زنی دردمند از قشر زنان بی حق و حقوق این مملکت ، میخواهم بگویم که آنچه در این سه سال دیدم را در هیچ فیلمی ندیده بودم و در هیچ کتابی نخوانده بودم. در هیچ کجای دنیا و در هیچ فیلمی صحنه ای مشاهده نشده که مامور حکومت که بایستی حافظ جان و امنیت مردم باشد، در گورستان ( بهشت زهرا اول آذر سال 1387) از موهای سر پسر جوان هیجده نوزده ساله بگیرد و کشان کشان ببرد و در همین حین چند مامور دیگر با لگد به پهلوها و شکم و سر او بزنند.

در هیچ فیلمی مشاهده نشده که بر بدن و زانوان کهنسالان عابر که روی پله های یک ساختمان ایستاده اند باتوم بزنند. ( در تظاهرات تابستان 1388 بعد از انتخابات در خیابان انقلاب مامورین عابران را هم با باتوم مورد حمله قرار میدادند در حالیکه اغلب آنها سنین بالایی داشتند و از ازدحام و شلوغی جمعیت به روی پله های ساختمانهای تجاری - اداری واقع در خیابان انقلاب پناه برده بودند، حال آنکه نه راه پیش داشتند و نه راه پس. اگر می ایستادند کتک میخوردند اگر حرکت میکردند هم باز بدست مامورین داخل خیابان و پیاده رو کتک میخوردند!!)، بهرحال من میخواهم بگویم که آنچه مسلم است اینست که هیچ قفل و زنجیری نمیتواند فکر و اندیشه را زندانی کند و خوشبختانه تمام آنهایی که به جرم سیاسی در زندانها بوده یا هستند همگی صاحب افکار و اندیشه هایی میباشند که روز به روز عمیقتر و گسترده تر میشود.
هیچکس با  له کردن میوه ها و کندن برگها و شکستن شاخه های ترد و نازک یک درخت ، نمیتواند از رویش و گسترش ریشه های آن جلوگیری کند و حتی اگر سنگی بر سر راه ریشه ها باشد ریشه های درخت، سنگ را به هیچ شمرده و از کنارش به رشد خود ادامه میدهند.

هیچ قفل و زنجیری قادر نیست  " عشق " را زندانی یا اعدام  کند و " عشق به آزادی و برابری طلبی و انسانیت " ریشه هاییست که در جان انسانها در طول تاریخ، رو به رشد و تزاید بوده و هست و این اندیشه هرگز تسلیم هیچ مانعی نخواهدشد.

آنچه این عشق را فراگیر و جهانی میکند، " آگاهی " است. بر همین اساس است که دشمنان آزادی انسانها تمام کوشش خود را  بر این معطوف کرده اند که با ابزار مختلف سانسور و تحریف از یکسو و از سوی دیگر با تبلیغات مضحک، مطالب پوچ ، اوهام و خرافات ، یا اخبار دروغ  و یا مشکلات روزمرهء زندگی ، مردم را  آنچنان سرگرم سازند که نفهمند که ورای زندگی شخصی شان چه میگذرد و متاسفانه تا حدودی هم موفق بوده اند چراکه لااقل همین ملت ما آنقدر در زندگی روزمرهء خود غرق شده اند که از همسایهء بغلی خود هم خبر ندارند چه برسد به اوضاع کشور و جهان.

نهایت اطلاع و خبرگیری نیز کانال های ماهواره ای هستند که اغلبشان مستقیما" وابسته به منافع همان دشمنان آزادی میباشند و بر همین اساس،  اخباری را به خورد بینندگان و شنوندگان خود میدهند که باب طبع خود و حافظ منافعشان باشد ، بعنوان مثال ماهواره های تحت پوشش دولت امریکا هرگز اخبار واقعی را پخش نمیکنند، چراکه  طبق قوانین امریکا  هر کسی که تبعه و دارای اقامت در امریکاست باید منافع آن دولت را در راس  امور قرار دهد. و اغلب  رادیوها و تلویزیونهایی که در امریکا هستند و صاحبینشان ویزای آن کشور را دارند، بنوعی حافظین منافع امریکا قلمداد میشوند چون کسی که ویزای امریکا دارد، قسم خوردهء حفظ منافع امریکاست. یعنی هیچ کسی که ویزای امریکا دارد حق ندارد بر علیه منافع ملی امریکا ( بخوانید چپاول و غارت دیگر کشورها از جمله ایران) حرفی بزند و رفتاری کند و سیاستی در پیش بگیرد.

و بدبخت ملتی که چشم امیدش به یاری دشمنان انسانیت باشد و سرنوشت خود را  با راهنمایی کشورهای استثمارگر رقم بزند. به همانهایی که از ما جهان سوم ساخته اند !

با احترام و با آرزوی فردایی روشن

ستاره.تهران



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر