۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

مشاعره و مناظره باراني

من همان بارانم
وای، باران؛
باران؛
شیشه پنجره را باران شست .
از اهل دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .
می پرد مرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پر مرغان نگاهم را شست .

خواب، رویای فراموشیهاست !
خواب را دریابم،
که در آن دولت خاموشیهاست .
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من میگوید :
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار،
سحر نزدیک است

دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند .

از گریبان تو صبح صادق،
می گشاید پرو بال .
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه؟
از آن پاکتری .
تو بهاری ؟
نه،
بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .

هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
حمید مصدق
...............................
پاسخ من:
من همان بارانم
من همان بارانم
من که می شویم
از در و پنجره ها
گرد و غبارِ غم و درد
من ز آسمانت
ابر را خواهم شست
تا شود آبی
آسمان دل تو
می آیم
تا شود جاری
چشمه ها از دل تو
قطره های باران
می نوازد جسمت
تا که احساس کنی
زیربارانی تو
خیس باید شد
غرق باید شد

مهدی خزعلی "

تو همان بارانی که به سیل انجامی!
تو همان بارانی
که به سیل انجامی
تو همان بارانی
وچه بد بارانی
که ز قهر ازلی پیدا شد
که زمین از مَطَرُ السُوء(سوره فرقان آیه 40) چه بد زخمی خورد
تو همان بارانی
که ز تکذیب بسازی ابرت
که ز جهلت بنمایی ظلمت
و زمین یکسره از بوی تو گردد لعنت
تو همان بارانی
از سر نادانی
خلق را یکسره زان غیظ سوی شیطان رانی
ورنه دردت چه که بابا به سوی خود خوانی
تو همان بارانی
عجبا نه تو همان کنعانی
که به کشتی پدر خود به تمسخر خوانی
ورنه تو عشق چه می فهمی چیست!
نقد عشق تو مطهر نکند جهل تورا
آن مطهر که بگفت از سر دلسوزی بود
از سر علم شهودی سرزد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
حافظ این بار جوابت بدهد:
طبيب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشه ی خطا ببرد
تو همان بارانی ............

تقدیم به آقای طبیب مهدی خزعلی (ادام مَطَره الشدید )


عرفان عراقی


................................................................
پاسخ من:

این همه آتش و دود
این همه سوز نهان
من چه دارم ، ای دوست؟
جز ترنم، جز صدای باران؟
هیچ، هیچ!

من همان بارانم
رونق بستانم

می شناسی تو مرا
این صدای پا را
از میان ناودان
یا میان گلدان
یا که بر پنجره ها
یا که بر کنگره ها

من همان بارانم
مرهم و درمانم
مهدی خزعلی(باران)

بــــزن بـــــاران
..
بزن باران بهاران فصلِ خون است

خیابان سرخ و صحرا لاله گون است

بزن باران که بی چشمان ِ خورشید

جهان در تیه ِ ظلمت واژگون است

.

بزن باران نسیم از رفتن افتاد

بزن باران دل از دل بستن افتاد

بزن باران به رویشخانهء خاک

گـُل از رنگ و گیاه از رُستن افتاد

.

بزن باران که دیوان در کمین اند

پلیدان در لباس ِ زُهد و دین اند

به دشتستان ِ خون و رنج ِ خوبان

عَلمداران ِ وحشت خوشه چین اند
.

بزن باران ستمکاران به کارند

نهان در ظلمت ، اما بی شمارند

بزن باران ، خدارا صبر بشکن

که دیوان حاکم ِ مُلک و دیارند
.

بزن باران فریب آئینه دار است

زمان یکسر به کام ِ نابکار است

به نام ِ آسمان و خدعهء دین

بر ایرانشهر ، شیطان شهریار است.

.

بزن باران وگریان کن هوا را

سکون بر آسمان بشکن ، خدارا

هزاران نغمه در چنگ ِ زمان ریز

ببار آن نغمه های آشنا را

.

بزن باران جهان را مویه سرکن

به صحرا بار و دریا را خبر کن


بزن باران و گــَرد از باغ برگیر

بزن باران و دوران دگر کن

.

بزن باران، به نام هرچه خوبی ست

بیفشان دست ، وقتِ پایکوبی ست

مزارع تشنه ، جوباران پُر از سنگ

بزن باران که گاه لایروبی ست
.
. .

بزن باران و شادی بخش جان را

بباران شوق و شیرین کن زمان را

به بام ِ غرقه در خون ِ دیارم

بپا کن پرچم ِ رنگین کمان را

.

بزن باران که بی صبرند یاران

نمان خاموش ، گریان شو ، بباران

بزن باران بشوی آلودگی را

ز دامان ِ بلند ِ روزگاران

خیابان سرخ و صحرا لاله گون است

بزن باران که بی چشمان ِ خورشید

جهان در تیه ِ ظلمت واژگون است

.

بزن باران نسیم از رفتن افتاد

بزن باران دل از دل بستن افتاد

بزن باران به رویشخانهء خاک

گـُل از رنگ و گیاه از رُستن افتاد

.

بزن باران که دیوان در کمین اند

پلیدان در لباس ِ زُهد و دین اند

به دشتستان ِ خون و رنج ِ خوبان

عَلمداران ِ وحشت خوشه چین اند
.

بزن باران ستمکاران به کارند

نهان در ظلمت ، اما بی شمارند

بزن باران ، خدارا صبر بشکن

که دیوان حاکم ِ مُلک و دیارند
.
. .

بزن باران فریب آئینه دار است

زمان یکسر به کام ِ نابکار است

به نام ِ آسمان و خدعهء دین

بر ایرانشهر ، شیطان شهریار است.

سکوت ِ ابر را گاه ِ شکست است

بزن باران که شیخ ِ شهر مست است

ز خون ِ عاشقان پیمانهء سرخ

به دست ِ زاهدان ِ شب پرست است

.

بزن باران وگریان کن هوا را

سکون بر آسمان بشکن ، خدارا

هزاران نغمه در چنگ ِ زمان ریز

ببار آن نغمه های آشنا را

.

بزن باران جهان را مویه سرکن

به صحرا بار و دریا را خبر کن

بزن باران و گــَرد از باغ برگیر

بزن باران و دوران دگر کن

.

بزن باران به نام ِ هرچه خوبی ست

بیفشان دست ، وقتِ پایکوبی ست

مزارع تشنه ، جوباران پُر از سنگ

بزن باران که گاه ِ لایروبی ست
.
. .

بزن باران و شادی بخش جان را

بباران شوق و شیرین کن زمان را

به بام ِ غرقه در خون ِ دیارم

بپا کن پرچم ِ رنگین کمان را

.

بزن باران که بی صبرند یاران

نمان خاموش ، گریان شو ، بباران

بزن باران بشوی آلودگی را

ز دامان ِ بلند ِ روزگاران
" بهار "

بزن باران درختان زرد تر کن
تن سرد زمین را سرد تر کن

به خشم خود چو لاله سر برافراشت
بزن رعدی او را خون جگر کن

بزن رعدی و گو ما بیشماریم
زمین را آسمان را خیره سر کن

ببار ای وحشی سیلاب گونه
لجن ها را تو تنها سبز تر کن

ببار ای مایه ی خشم الهی
دل شیطان ز خویشت شادتر کن

تو باران نیستی بل چرک حقدی
ز حقد خویش بارش بیش تر کن

ببار از غرب زین قطب بلا خیز
پدر را از خودت نومیدتر کن

بزن باران که فردا روز مرگ است
به مرگ خویش گریه بیشتر کن
عرفان عراقي (اسم مستعار)

بزن باران، درختان سبزتر کن
تن سرد زمین را گرم تر کن
به یاد خون، چو لاله سر برافراشت
به رعدی، دشمنش را در بدر کن
بزن رعدی و گو " ما بیشماریم "
زمین و آسمان را خیره تر کن
ببار ای آیت مهر الهی
تن کوه و دمن را سبز تر کن
ببار ای مایه رحم الهی
دل شیطان ز خود بیگانه تر کن
تو باران نیستی، تو لطف حقی
ز لطفش، بارشت را بیشتر کن
ببار از رنج این قوم بلا خیز
پدر را با خودت همراه تر کن
بزن باران، که فردا مرگ جهل است
به درد جهل، گریه بیشتر کن!
مهدي خزعلي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر