be masi zir beravid:
View > Encoding > Unicode (Utf-8)
چوپان کچلى بود که هر روز گاو و گوسفندهاى اهالى ده را به صحرا مىبرد و
مىچراند و با پولى که از این کار بهدست مىآورد زندگى خود و مادرش را
مىگرداند.
روزى کنار چشمه دختر کدخدا را دید و یک دل نه صد دل عاشق او شد. دختر
براى اینکه کوزه را روى دوش بگذارد از کچل کمک خواست. چوپان کوزه را روى
دوش او گذاشت و صورتش را بوسید. دختر به خانه آمد و ماجرا را براى مادرش
تعریف کرد. مادرش که زن عاقل و فهمیدهاى بود گفت: آن کچل بیچاره تو را
به خیال بد نبوسیده است.
ادامه در لینک زیر
http://peb30.mihanblog.com/post/136
--
شما به این دلیل این پیام را دریافت کرده اید که در گروه Google Groups "وبلاگنوسيان ايراني" مشترک شده اید.
جهت پست کردن مطلب به این گروه، ایمیلی به irwebs_hadi@googlegroups.com ارسال کنید.
جهت لغو اشتراک از این گروه، ایمیلی به irwebs_hadi+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای گزینه های دیگر، از این گروه در http://groups.google.com/group/irwebs_hadi?hl=fa دیدن کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر