۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

مرا بگذار و بگذر _حمید مصدق

مرا با سوزِ جان بگذار و بگذر          اسیر و ناتوان بگذارو بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان  بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغَ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نا مهربان بگذار و بگذر
دو چشمی را که مفتونِ رخت بود
کنون گوهر فشان بگذار و بگذر
مرا با سوز جان بگذار و بگذر
تو ای نا مهربان بگذار و بگذر
دو چشمی را که مفتونِ رخت بود
کنون گوهر فشان بگذار و بگذر
در افتادم به گردابِ غم عشق
در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر
مرا در ای میان ، بگذارو بگذر


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر