۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

نبوغ ملک الشعراء بهار













پدر محمد تقی بهار نیز مانند خود او لقب ملک الشعرایی داشته است. وقتی بهار جوان بعد از مرگ پدر مطرح شد و مدعی عنوان ملک الشعرایی، برخی در قوت طبع شعر او تردید کردند و او را به امتحانی بسیار دشوار مکلف نمودند.

 

امتحان از این قرار بود که بهار می‌بایست در مجلسی حضور پیدا کند و با واژه‌هایی که به او گفته می‌شد، از خود رباعی بسراید که دربرگیرنده همۀ آن واژه ها باشد.

 

اولین سری واژه‌ها از این قرار بود:

خروس ، انگور ، درفش ، سنگ

 

و بهار اینچنین سرود :

برخاست خروس صبح برخیز ای دوست

خون دل انگور فکن در رگ و پوست

عشق من و تو قصۀ مشت است و درفش

جور تو و دل ، صحبت سنگ است و سبوست

 

سپس واژه های :

تسبیح ، چراغ ، نمک ، چنار

 

بهار سرود :

با خرقه و تسبیح مرا دید چو یار

گفتا ز چراغ زهد ناید ا نو ا ر

کس شهد ندیده است در کام نمک

کس میوه نچیده است از شاخ چنار

 

و در آخر:

گل رازقی ، سیگار ، لاله ، کشک

 

و بهار چنین سرود :

ای برده گل رازقی از روی تو رشک

در دیدۀ مه ز دود سیگار تو اشک

گفتم که چو لاله داغدار است دلم

گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک

 

بهار خود می گوید : در آن مجلس جوانی بود طناز و خودساز که از رعنایی به رعونت ساخته و از شوخی به شوخگنی پرداخته با این امتحانات دشوار و رباعیات بدیهه باز هل من مزید گفته و چهارچیز دیگر به کاغذ نوشت و گفت تواند بود که در آن اسامی تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان آوردن من ، بایستی بهار این چهار چیز را بسراید :

آینه ، اره ، کفش ، غوره

من برای تنبیه آن شوخ چشم دست اطاعت بر دیده نهاده ، وی را هجایی کردم که منظور آن شوخ هم در آن هجو به حصول پیوست و آن این است :

 

چون آینه نورخیز گشتی احسنت !

چون اره به خلق تیز گشتی احسنت!

در کفش ادیبان جهان کردی پای

غوره نشده مویز گشتی احسنت
!

  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر