۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه
درخواست یافتن تصانیف
در جستجوی تصانیف
که از نو چمن شد رشک گل سر تا پا
چمن از گل ها رنگین شد دمن از صحرا حزین شد
دل من اما خونین شد
نه تو بودی ای مهر جان افروزم چه شد که از غم افسردی
زدی اتش بر جان من بشکستی دل را
زچمن بیرون شد چون گل چه کند در گلشن بلبل نکند اه وزاری بلبل
رهزن ایمانی فتنه دورانی ...
خون دل خوردم مُردم هردم
رنجها کشیدم
تا به دلداری یاری عاقبت رسیدم
ز لعل لبش طعم جان چشیدم
من بسی یاران جانان خوبان دیده ام به دوران ...
گو به اون بی وفا یار ، حال این عاشق زار
گو به هر کوی و برزن ، پیش هر مرد و هر زن
بگذرم چون به زاری همچو ابر بهاری
از دو چشم گهربار ، در فشانم صدف وار
ماه نو چو بر چشم مردم نیاید
هر کسش به انگشت خود می نماید
در غم تو از بس که زار و نزارم
با هلال و یک مو تفاوت ندارم
مرغ اسیری بودم من در بند تو
غنچه عشقم وا شد با لبخند تو
جان پرور نگاه مست تو
آن چشمان خود پرست تو
...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر