۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۰, شنبه

یادی از استاد فقید پرویز شهریاری

 




پرویز دوازده سالگی وقتی ششم دبیرستان را می گذراند پدرش را از دست داد.
پدر یک سال و نیم پیش از آن به خاطر اختلافی که با مالک ده پیدا کرده بود
ناچار به ترک روستا شد و در کارخانه خورشید که به کار ریسندگی می پرداخت
وتازه در کرمان شروع به کار کرده بود، با روزی دوازده ساعت کار مشغول شد.
کسی که از کودکی به هوای آزاد  روستا عادت کرده بود، وارد سالنی شد پر از
گرد و خاک و کار یکنواخت، و این روز به روز او را فرسوده تر می کرد سر
انجام مریض شد. یک سرماخوردگی ساده بود.ولی پزشک کارخانه ( از همان
پزشکان مجازی که هر که به او مراجعه می کرد گردی می داد) داروی عوضی به
او داد و او را کشت. پرویز وقتی که از مدرسه به خانه آمد، پدش را خفته
دید. پدر او را صدا کرد: پسرم با تو حرفی دارم ولی مادر دخالت کرد: اول
برو دو عدد نان بخر بعد با پدرت حرف بزن... . و وقتی پرویز بر گشت دیگر
پدر حرف نمی زد. در چهل و شش سالگی. هنوز وفتی پرویز از پدرش یاد می کتد
به یاد آن غروب وحشتناک می افتد که پدرش چه وصیتی داشت و می خواست چه
چیری را سفارش کند. از مال دنیا که هیچ نداشت حتی یک شاهی.




یاد و خاطره این استاد فرزانه که صاحب حق بسیاراست بر گردن نسل ما و نسل بعد
از ما، و هرآنکه گوشه چشمی به علم ریاضی دارد ، همواره گرامی باد.
در فایل های پیوست با گوشه هائی از اندیشه های ژرف این متفکر فقید آشنا
می شوید. ارادتمند- سلیلی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر