۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

[گروه لیمو:9832] ذوالنون

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . 

داستان ذوالنون و مریدش

ذوالنون  مریدی داشت که چهل چله به مراقبت نفس پرداخت و چهل سال به پاسبانی حجره دل نشست. روزی به نزدیک ذوالنون آمد و گفت : چنین کردم و چنان ،با این همه رنج، دوست با ما هیچ سخن نمی  گوید. نظری به ما نمی کند و به هیچم  بر نمی گیرد و هیچ از عالم غیب مکشوف نمی شود و این همه که می گویم خود را ستایش نمی کنم بلکه شرح حال می دهم که این بیچارگی که در توان من بود  به جای آوردم و از حق شکایت نمی کنم. شرح حال می دهم که همه جان و دل درخدمت او دارم اما غم بی دولتی خویش می گویم و حکایت بدبختی خویش می کنم ؛ و نه از آن می گویم که دلم از طاعت کردن خسته شد، لکن می ترسم که اگر عمری مانده است آن باقی نیز همچنین خواهد ماند. من عمری حلقه به امیدی می زدم که از آن آوازی نشنیده ام، صبر بر این بر من سخت می آید. اکنون تو  طبیب غمگنانی و معالج دانایانی، بیچارگی مرا تدبیر کن .

ذوالنون گفت: ‌برو و امشب سیر بخور و نماز شب مکن، و تمام شب بخواب، تا باشد که دوست اگر به لطف نمی آید، به خشم گرفتن بیاید. اگر به رحمت در تو نظری نمی کند، به قساوت در تو نظری کند.

درویش برفت و سیر بخورد ولی دلش نداد که نماز شب ترک کند. نماز شب بگزارد و بخفت. مصطفی را به خواب دید که گفت: ‌دوستت سلام می گوید و می فرماید که بی غیرت و نامرد باشد آنکه به درگاه من آید و زود سیر شود که اصل در کار، استقامت است و ترک ملامت. حق تعالی می گوید :‌خراج چهل ساله در کنارت نهادم و هر چه امید می داری بدانت برسانم و هرچه مراد تست به تو دهم، ولیکن سلام ما بدان رهزن مدعی ذوالنون برسان و بگوی: ای مدعی دروغزن، اگر رسوای شهرت نکنم نه خداوند توام، تا بیش از این با عاشقان و فرو ماندگان درگاه مکر نکنی و ایشان را ازدرگاه ما دورشان نکنی.

 مرید بیدار شد. گریه بر او افتاد. بر ذوالنون آمد  و حال بگفت. ذوالنون این سخن بشنود که خدای مرا سلام رسانیده است و به من مدعی دروغزن گفته، از شادی به پهلو می گردید و به های و هوی می گریست .

 داستان ذوالنون و عابد

ذوالنون گفت : وقتی در کوهها می گشتم، قومی مبتلایان دیدم گرد آمده بودم، پرسیدم شما را چه رسیده است؟  گفتند: ‌عابدی است اینجا در صومعه، هرسال یکبار بیرون آید و دم خود برین قوم دمد ،همه شفا یابند. باز در صومعه  شود تا سال دیگر بیرون نیاید. صبر کردم تا بیرون آمد. مردی دیدم زرد روی، نحیف شده، چشم در مغاک افتاده، از هیبت او لرزه برمن افتاد، پس به چشم شفقت در  خلق نگاه کرد، آنگاه سوی آسمان نگریست و دمی چند در آن مبتلایان افکند. همه شفا یافتند. چون خواست در صومعه شود، من دامنش بگرفتم، گفتم : از بهر خدای علت ظاهر را علاج کردی، علت باطن را علاج کن. به من نگاه کرد و گفت:  ذوالنون، دست از من بازدار که دوست از اوج عظمت و جلال نگاه می کند، چون ترا بیند که دست به جز از وی در کسی دیگر زده ای، تورا به آنکس باز گذارد و آنکس را به تو، و هر یکی به یکی دیگر هلاک شوید. این به گفت و در صومعه رفت .

 داستان ذوالنون و شیطان

در صحرا بودم، ابلیس را دیدم که چهل روز سر از سجده برنداشت. گفتم یا مسکین ! بعد از بیزاری و لعنت این همه عبادت چیست؟ گفت: یا ذوالنون! اگر من از بندگی معزولم  او از خداوندی معزول نیست !

 داستان ذوالنون و قضاوت

مرد جوانی به نزد "ذوالنون مصری" آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان.
ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت: این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟
مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد.

مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف کرد.
ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است.
در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند!

مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت.
پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است.
قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری!

خدایا چنانم دار که هرگز ناآگاهانه قضاوت نکنم.



--

امید مداح

http://omiddobala.blogfa.com


دلـــــتــــنــــگــــــی پــــــیــــچـــیـــــــــده نــــــیــــســــــتــــــــ . . . ! 

یــــــکـــــــ دل . . . ! یــــــکـــــــ آســـــــمـــــان . . . ! یــــــکـــــــ 
بــــــغـــــض . . . ! و آرزو هــــــــای تـــــــــرکـــــــ خـــــــورده . . . ! 

بـــــــه هــــــمـــــیـــــن ســـــــادگـــــــی . . . !

 



--
=>=>=>=>=>=>=>=> ما بايد عادت كنيم، براى خودمان فرهنگ كنيم، براى خودمان يك فريضه بدانيم كه هر كالائى كه مشابه داخلى آن وجود دارد و توليد داخلى متوجه به آن است، آن كالا را از توليد داخلى مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجى بجد پرهيز كنيم
امام خامنه ای حفظه الله <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
 
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر