۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه

[گروه لیمو:9966] شاهرخ


پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم نمی توانست کاری کند. هیکلش درشت بود و بزن بهادر. هیچ کس جلودارش نبود. هر شب کاباره ، دعوا ، چاقو کشی...
سند خانه همیشه روی طاقچه بود. مادرش تقریباً ماهی یکبار برای سند گذاشتن به کلانتری محل می رفت! رئیس کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود
با تمام اینها مادرش هر وقت می خواست دعا کنه ، می گفت: خدایا شاهرخ مرا از سربازان امام زمان عج قرار بده. خدایا عاقبت بخیرش کن.دیگران به او می خندیدند و می گفتند : شاهرخ و سربازی امام زمان عج ؟!
تا اینکه دعای مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام. پای سخنرانی امام گریه می کرد. رفت جبهه. شده بود سرباز واقعی امام زمان عج. شهید که شد حتی پیکرش هم پیدا نشد ، شاید دلش می خواست حضرت زهرا س براش مادری کنه...





--
سياستمدار كسي است كه بگويد در آينده چه پيش ميآيد و اگر پيش نيامد دليل محكمي داشته باشد
 




--
روزی هزار بار دلت راشکسته ام            بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی            هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر