شیشه ی دیدار یک جنگل پرنده در انتهای حنجره ات می خواند و خواب گندمزار از پلّکان پلک تو جاریست من در برودت دستانت بیدار می شوم اگر خیال تو بنشیند بر شیشه ی دیدار در زلال چشمه ی چشمت خیال عشق می جوشد چون روح آب و گیسوان جنگلیت موسیقی تنهایی مرا تفسیر می کند من در صداقت آفتاب تردید خواهم کرد اگر انفجار مکرّر خود را به بامداد زلف تو نسپارد و شب را که بر زانوی گیسوان تو خفته است با رقص حریر شبنم به میهمانی شقایق نبرد محمد علی - م |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر