" امّید بهار "
با دلم مام وطن عشق تو یارست هنوز
کلکم از دولت تو نقش نگارست هنوز
لحظهای نیست که یادت نکنم در همه حال
جان پر مهر من آن عاشق زارست هنوز
گر چه دور از تو در این سوی جهانم اما
دل من با خبر و یاد تو جارست هنوز
یک دم از غارت تاریخ نیاسود تنت
روزت از داغ عزیزان شب تارست هنوز
گویی آسودگیت نیست که درعرصهٔ تو
فتنه انگیز بتی بر سر کارست هنوز
توچه عاشق کشی وهیچ عجب نیست اگر
جای دلدادهٔ تو بر سر دارست هنوز
گل و ریحان همه در باغ تنعّم رویند
حاصل عاشق تو طعنهٔ خارست هنوز
با همه سردی و بیداد زمستان بلند
زندگی بخش تو امّید بهارست هنوز
کاش میشد که بخاک تو به نوروزدگر
آن نبینم که ستم یکّه سوارست هنوز
*****
احمد نیکبخت – آمریکا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر