سلام به همه دوستان
سه شبهه زیر بطور گسترده در فضای نت و شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک تا کنون پخش شده است. احتمالا شما نیز تا بحال با این سه شبهه برخورد داشته اید. بنده این سه را برای یکی از متخصصی فرستادم و ایشان لطف کرده به آن جواب دادند. متن هر سه شبهه به همراه پاسخ ایشان به شرح زیر است:
شبهه 1
شهيد محراب حضرت آيت الله دستغيب در كتاب معاد از پيغمبر اسلام نقل قول ميكند كه : هر مومن كه شهيد ميشود ؛ در بهشت ؛ قصري انتظارش را ميكشد كه در آن هفتاد حجره است و هر حجره اي داراي هفتاد تخت است و بر هر تختي هفتاد فرش گسترانيده اند و بر هر فرشي هفتاد حوري نشسته و انتظار آن شهيد كشته شده در راه اسلام را ميكشد !!
راستش را بخواهيد ؛ گيله مردي كه ما باشيم ؛ از ضرب و تقسيم و حساب و كتاب چيزي سرمان نمي شود ؛ اما يك بنده خداي ديگري كه سرش توي حساب و كتاب و رياضيات و اينحرفهاست ؛ نشسته است و چرتكه انداخته است و ميگويد : طبق سخني كه حضرت دستغيب از پيامبر اسلام نقل فرموده اند ؛ در خلد برين ؛ بيش از بيست و چهار ميليون حوري بهشتي فقط در انتظار يك شهيد اسلامي است و اگر قرار باشد اين شهيد اسلام روزي فقط يك ساعت با هر يك از اين حوريان معاشقه و مغازله و معانقه و كار هاي بي ناموسي داشته باشد ؛ دو هزار و هفتصد و چهل سال طول ميكشد تا نوبت به آخرين حوري برسد !! ( طفلكي اين حوري بهشتي بايد چه صبر ايوبي داشته باشد ) .
پاسخ:
حساب و کتاب افراد مادّی، بهتر از این هم از آب در نمی آید.
اهل بهشت، در آنِ واحد، به تعداد دلخواهشان بدن دارند؛ و در آنِ واحد، می توانند به تعداد دلخواهشان کار انجام دهند؛ بی آنکه تداخلی بین کارها و لذائذش پیش آید. چون بهشت، جسمانی است نه مادّی. جسم بر دو گونه است؛ جسم مجرّد، و جسم مادّی. جسم مادّی، در یک آنْ، نمی تواند دو صورت را بپذیرد؛ چون مادّه چنین قابلیّتی را ندارد. امّا جسم مجرّد برزخی و اخروی، در آنْ واحد، می توانند به هزاران صورت ظهور نمایند. در برزخ و آخرت، زمان هم وجود ندارد. چون زمان از ویژگی های مادّه است نه از ویژگی های جسم. البته فهم تفاوت مادّه و جسم، از عهده ی کفّار و مشرکان خارج است. امّا مسلمانان واقعی اگر طالب فهمش هستند، لازم است حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا) را تعلیم بگیرند.
البته در دنیا نیز یک نفر می تواند چندین لذّت را باهم داشته باشد؛ ولی در حدّی بسیار محدود. مثلاً یک نفر، در همان حالی که همسر خود مشغول معاشقه است، هم از راه آلت جنسی لذّت می برد، هم از راه دیدن قیافه ی همسرش، هم از شنیدن صدای او، هم از طریق پوست بدنش و لب و ... . طبق آموزه های فلسفه ی صدرایی، در برزخ و آخرت، وقتی محدودیّت مادّه برداشته شد، زمان نیز برداشته می شود؛ کما اینکه انحصار در یک صورت نیز منتفی می شود. در این حال، شخص هر چه اراده کند، محقّق می شود؛ و امور، با اراده ی صرف، انجام می گیرند. لذا اگر کسی خواست در یک آنْ، با چند میلیون حوری، همبستر شود، خواسته اش محقّق خواهد شد. لذا فرمود: « وَ لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ ــــــ و در بهشت، براى شما هر چه دلتان بخواهد؛ و هر چه طلب كنيد به شما داده مىشود.» (فصلت:31)
گفتنی است که تکثیر بدن، و در یک آنْ در چند جا حاضر بودن، در دنیا نیز برای صاحبان ارواح متعالی، ممکن است. برای مثال، نقل است که امیرمومنان(ع) وقتی از مکّه به مدینه آمدند، چهل نفر، جدا جدا ایشان را دعوت به شام کردند و آن حضرت به همگی جواب مثبت دادند. فردا یکی از آنها گفت: امشب علی بن ابی طالب ما مهمان بود. دیگری انکار کرد و گفت: نخیر مهمان من بود؛ و سومی ادّعا کرد که مهمان من بود؛ و تعداد به چهل رسید. پس مراجعه کردند به رسول خدا(ص). حضرت فرمودند: اتّفاقاً وی امشب میهمان من بود. در این حال جبرئیل نازل گشته فرمود: ای رسول خد ! پروردگار متعال می فرماید که علیّ بن ابی طالب، امشب میهمان من بود. مشابه این امر حتّی از برخی عرفای شیعه نیز دیده شده است. برای مثال، یکی از اهالی نجف به مشهد رفته بوده و آنجا مشکلی برایش پیش می آید. در همان حال، آقا سیّد علی قاضی را می بیند و مشکل خود را با او در میان می گذارد و ایشان مشکل را حلّ می کنند. وقتی آن اهل نجف به شهر خویش مراجعت می کند، ماجرا را نقل می کند. دوستانش باور نمی کنند و می گویند که ما خودمان در همان روز خدمت آقا سیّد علی قاضی بودیم. پس ممکن نیست که او در مشهد بوده باشد. البته دقّت شود که در آن زمان، مسافرتها با اسب و شتر و امثال آن بوده و اتومبیل تازه وارد ایران شده بود. پس همگی پیش آقا سیّد علی قاضی می روند و معلوم می شود که ایشان در همان روز که در نجف بوده در مشهد هم بوده است. شگفت آنکه ایشان، چهار همسر داشتند و هر کدام آنها نیز در شهرهای جداگانه بودند؛ و ایشان هر روز هم کلاس درس داشته اند. و اگر می خواستند با وسائل آن زمان، به همسرانشان سر بزنند، امکانش نبود. چون ایشان هیچگاه کلاسش را تعطیل نمی کرد؛ و رفت و آمد بین شهرها در آن زمان، هفته ها وقت لازم داشت. خلاصه آنکه: « کار پاکان را قیاس از خود مگیر ــ گرچه باشد در نوشتن، شیر شیر». اهل بهشت و امور بهشتی را با اهل دنیا و امور دنیوی نتوان قیاس نمود. دار السلام کجا و دارالبوار کجا؟
همچنین دختر علّامه طباطبایی نقل نموده اند که: روزی به خانه آمدم و دیدم که پدرم در حیاط مشغول قدم زدن و فکر کردن است. سلام و احوال پرسی کردم و داخل اتاق شدم. با نهایت شگفتی دیدم که پدرم داخل اتاق در حال نماز خواندن است. از پنجره حیاط را نگاه کردم؛ دیدم پدر حیات است. وحشت زده رفت به اتاق دیگر و قضیّه را به مادر گفتم. مادرم با آرامش گفت: مهمّ نیست. پدرت خیلی وقت است این حالات را دارد.
شبهه 2
دروغ از کی وارد ایران شد!؟
ديدگاه پارسي :
داريوش هخامنشي: اهورامزدا دروغ را از سرزمين و مردم من بدور نگه دارد.
کوروش بزرگ : مرد پارسي دروغ نگويد حتي بهنگام مرگ در جنگ .
ديدگاه اسلام:
پیامبر ص به علي ع:
اي علي در 3 جا دروغ نيکوست :ميدان جنگ ، وعده به زنان و اصلاح بين مردم.
پاسخ:
الف: اين ادّعا كه اين جملات از جناب كورش و داريوش است، خودش محتاج اثبات مي باشد. در باب كورش و ديگر هخامنشيان چه دروغها و جعليّات كه بر سر زبانها نيست.
از اين گذشته از تاريخ اين دو تن شواهد كافي باقي نمانده است. مثلاً از زندگي كورش جز چند گل نوشته يا سنگ نوشته چيزي در دست نداريم؛ كه قضاوت در مورد شخصيّت او با اين مقدار شواهد، قضاوتي است غير منطقي. چون حتّي اگر در سخنان جنايتكاري مثل هيتلر هم بگرديد مي توانيد صدها برابر آن گل نوشته و سنگ نوشته ها سخنان خوب و پسنديده پيدا كنيد. امّا اگر كلّ سخنان هيتلر يا بخش زيادي از آن را بررسي كنيد آنگاه معلوم مي شود كه هيتلر چه شخصيّتي داشته است. تازه آن گل نوشته ها و سنگ نوشته ها هم توسّط خود آن پادشاهان نوشته شده اند؛ و پادشاهان اغلب چيزي غير از آن بوده اند كه خود را در اين گونه نوشته ها معرّفي نموده اند. مثلاً اكنون سران آمريكا، دعوي طرفداري از حقوق بشر را دارند، امّا در واقع امر كيست كه به اندازه ي آنها حقوق بشر را پايمال كرده باشد؟ تاريخ اسكندر و فرعون و ديگر جبّاران تاريخ هم پر است از تمجيد خودشان؛ و پر است از سخناني كه خوبند؛ امّا اغلب آنها دقيقاً عكس آنچه را گفته اند عمل نموده اند. مثلاً در مورد همين اسكندر مقدوني جنايتكار كه آن همه جنايات در ايران مرتكب شد، آنقدر داستانهاي شكوهمند گفته اند كه بيا و ببين؛ تا آنجا كه عدّه اي او را اسكندر علم گستر يا اسكندر عدل گستر لقب داده اند. چرا؟ چون اين امور را خود او و طرفدارانش در كتيبه ها و تواريخ نوشته اند. آن زمان مثل الآن نبوده كه تاريخ نويسان افرادي خارج از دربار باشند. در آن زمان، تمام تاريخ نويسان و كتيبه نويسان و امثال اينها افراد وابسته به دربار بوده اند. لذا چيزهايي را نوشته اند كه دربار فرمان مي داده است؛ و صد البته شكّ نيست كه پادشاهان دوست داشتند به عدل و داد و خوبي معروف باشند، اگر چه در مقام عمل، اغلب آنها درست بر عكس آن چيزي بودند كه تبليغ مي شدند.
خلاصه آنكه:
اوّلاً با دلائل تاريخي معتبر ثابت كنيد كه اين سخنان را آن دو تن گفته اند. كه البته راهي براي اثباتش نداريد. چون با مشتي كتيبه و گل نوشته چيزي ثابت نمي شود. اسناد تاريخي بايد سلسله سند داشته باشند. مثلاً بايد معلوم باشد كه آن كتيبه را چه كسي نوشته است. و معلوم باشد كه او آن سخن را مستقيماً از خود كورش شنيده يا نقل به واسطه مي كند. اگر واسطه اي هست بايد خود آن واسطه هم شناخته شده باشد. افزون بر اينها خود اين سلسله ي راويان هم شرح حالشان معلوم باشد تا ببينيم افراد مورد اطميناني بوده اند يا نه؟ امّا شكّ نيست كه اين كتيبه ها هيچ سلسله سندي ندارند.
ثانياً انبوهي از سخنان آنها را از زبان ديگران ـ نه از زبان خودشان و در كتيبه هايي كه به دستور خودشان نوشته شده اند ـ بياوريد تا در مورد شخصيّت آنها قضاوت كنيم. چگونه مي توان با ادّعاهاي خود فرد در مورد او قضاوت نمود؟ روشن است كه شخص به نفع خودش حرف مي زند. اينكه با شهادت خود فرد بر خوبي خودش، خوبي او را ثابت كنيم، مصداق بارز آن ضرب المثل است كه مي گويد: « به روباه گفتند شاهدت كيست؟ گفت: دمم.»
ب: خود اين جمله كه، « مرد پارسي دروغ نگويد حتي بهنگام مرگ در جنگ. » خودش يك دروغ شاخدار است. چون تاريخ پر است از مواردي كه مردان پارسي دروغ گفته اند؛ مگر تمام پارسيان معصوم از دروغ بوده اند؟
مگر آنكه بگوييد مرادش از اين جمله خبر نبوده بلكه انشاء بوده است؛ يعني «مرد پارسي نبايد دروغ بگويد حتّي به هنگام مرگ در جنگ».
اگر اين معنا مراد است، پس گوينده اش عقل درستي نداشته است. چون به حكم عقل، براي نجات جان افراد، دروغ گفتن نه تنها بد نيست بلكه خوب است. مثلاً اگر شما ببينيد كه مي خواهند فلان انسان خوب را بدون هيچ گناهي بكشند، و بدانيد كه اگر شما سخني دروغ بگوييد، او از مرگ نجات مي يابد، و آن سخن دروغ را نگوييد، يقيناً شما هم قاتل آن فرد بي گناه محسوب خواهيد شد. بلي دروغ بد است، امّا نجات ندادن جان يك انسان هم خيلي بد است. حال اگر نجات جان يك انسان فقط با گفتن دروغ امكان پذير باشد چه كنيم؟ اگر دروغ بگوييم، كار بدي كرده ايم و اگر دروغ نگوييم باز كار بدي كرده ايم؛ چون نجات ندادن جان يك فرد، هم كار بدي است. امّا كدام بدتر است؟ دروغ گفتن يا نجات ندادن جان يك انسان؟ عاقلان دانند كه نجات ندادن جان يك انسان، خيلي بدتر است. لذا بين بد و بدتر بايد بد را انجام داد نه بدتر را. و شكّ نيست كه بين بد و بدتر، بد را انتخاب نمودن، خودش كار خوبي است.
فرض كنيد در ميدان جنگ هستيد. دشمن شما را اسير كرده است. مي خواهند از شما اطلاعات بگيرند. اگر سخن نگوييد آنقدر شكنجه مي دهند تا زبان باز كنيد؛ و اگر كسي مي گويد هيچ پارسي زير شكنجه زبان باز نمي گويد، دروغ شاخداري گفته است. پس چاره اي جز دادن اطّلاعات نداريد چه با زبان خوش و چه زير شكنجه. حال اگر اطّلاعات دروغ بدهيد، دشمن شكست مي خورد، امّا اگر اطّلاعات درست بدهيد، خودي ها شكست مي خورند و صدها و هزاران نفر از آنها كشته مي شوند. خوب حالا دروغ بگوييم يا راست بگوييم؟ جواب نزد عاقلان روشن است.
حال اگر كسي مي گويد كه در اين شرائط، دروغ گفتن بد است، پس عقل درستي ندارد.
فرض كنيد زن و شوهري با هم اختلاف دارند، و اين اختلاف كم مانده كه زندگي آنها را نابود كند. اين دو نفر از هيچ راهي هم حاضر به كنار گذاشتن اختلاف نيستند. امّا اگر مثلاً دروغي به يكي از آنها بگوييم، آنها اختلافشان را كنار مي گذارند و به زندگي مشترك بر مي گردند.
سوال: آيا حفظ يك زندگي خانوادگي خوب است يا نه؟ يقيناً خوب است. از آن سو، اگر بتوانيم اين زندگي را حفظ كنيم ولي حفظ نكنيم آيا مرتكب كار بدي شده ايم يا نه؟ يقيناً مرتكب كار بدي شده ايم. حال اگر نجات اين زندگي در گرو دروغ گفتن باشد چه؟ يقيناً دروغ گفتن بد است، از آن سو نجات ندادن اين زندگي در حال ويراني هم بد است. امّا كدام بدتر است؟ يقيناً نجات ندادن يك زندگي خانوادگي بدتر است. و بين بد و بدتر، انتخاب بد، خوب است.
البته اختلاف بين دو نفر گاه تبعاتش از اين هم بيشتر است؛ گاه اختلاف بين دو نفر، به قيمت جان كسي تمام مي شود، و گاه دو قبيله را به جان هم مي اندازد؛ و گاه دو كشور را در مسير جنگ قرار مي دهد.
باز فرض كنيد زن به شوهرش گير داده كه فلان چيز را بخر! ــ اگر متأهل هستيد مي دانيد چه مي گوييم، و اگر مجرّد هستيد بزرگ مي شويد مي فهميد كه چه مي گويم ــ . شوهر هم مي داند كه همسرش روي چشم و هم چشمي و فضاي احساسي زنانه اصلاً حالي اش نيست كه شوهرش پول خريد آن چيز را ندارد. از آن سو شوهر مي داند كه همسرش حاضر نيست جواب منفي هم بشنود؛ و مي داند كه اگر جواب منفي بدهد، دعوا بالا مي گيرد و كار به جاهاي باريك مي كشد؛ و پاي فاميل اين طرف و آن طرف به قضيّه باز مي شود و الم شنگه راه مي افتد و در خاتمه از دل يك خواسته ي احساسي زنانه، فروپاشي يك خانواده بيرون مي آيد. در اين حال، شوهر سه راه دارد. يا بايد تن به خواسته ي زن بدهد، كه امكانش را ندارد مگر آنكه برود دزدي كند يا زير بار پول ربا برود يا زير بار قرض و مشكلات بعدي آن برود، يا صريح اعلام مخالفت بكند و زندگي خانوادگي اش را تباه سازد، يا به قول امروزي ها زن را محترمانه بپيچاند؛ و در ظاهر بگويد مي خرم، و آنقدر قضيّه را كش دهد كه يا كم كم قضيّه فراموش شود يا پول خريد آن چيز را جور كند.
حالا عاقلان قضاوت كنند، كه از اين راهها كدامش منطقي است. تسليم شدن به خواسته ي غير منطقي زن و نابود نمود زندگي خود، يا مخالفت صريح با او و نابود نمودن زندگي خود، يا پيچاندن محترمانه ي زن با يك دروغ مصلحت آميز؟
اگر كسي مي گويد يكي از آن دو راه اوّل بهتر است، بد نيست خودش را به يك روانشناس نشان دهد.
البته ممكن است بگوييد: از راه گفتگوي منطقي قضيّه را حلّ كند.
بلي اگر مي شد چه مي شد؟ امّا وقتي زن چشمه ي احساسات زنانه اش به جوش آمده و چشم منطقش را بسته و حاضر نيست گفتگوي منطقي كند چه كنيم؟ روشن است كه تا امكان دارد نبايد متوسّل به دروغ مصلحت آميز شد، امّا وقتي همه ي راهها بسته است چطور؟
بلي اين جمله كه « دروغ در هر حال بد است» براي افراد كم عقل و احمق خيلي خوش آيند است؛ امّا عاقلها اين جمله را نمي پذيرند. عاقلان دانند كه در مواردي، دروغ نگفتن مساوي است با گناهي بسيار بزرگتر مثل قتل و كشتار و نابودي زندگي ها و ... . لذا در مواردي دروغ گفتن تنها راهكار عقلاني است.
اسلام دين زندگي حقيقي است، و براي زندگي حقيقي برنامه مي دهد؛ و با مردم حقيقي سر و كار دارد. اسلام داستان رستم و اسفنديار نيست كه زندگي هاي افسانه اي را ترسيم كند و براي زندگي هاي افسانه اي و مردمان افسانه اي برنامه ارائه كند. در زندگي واقعي، گاه يك سخن راست، كشوري را به نابودي مي كشاند و هزاران نفر را به كشتن مي دهد؛ و گاه يك دروغ مصلحت آميز جان هزاران نفر را نجات مي دهد. كما اينكه گاه يك سكوت بي جا، موجب هلاكت عدّه اي مي شود يا زندگي ها را تباه مي كند؛ و از آن سو گاه يك حرف زدن بي جا چنين آثاري دارد.
لذا اگر كسي بگويد: « دروغ مطلقاً بد است.» احمق است. كما اينكه اگر كسي بگويد: « راست گفتن مطلقاً خوب است» باز احمق است. حقيقت مطلب آن است كه «دروغ در اغلب موارد بد است جز در مواردي، و راستگويي در اغلب موارد خوب است جز در مواردي.» آن موارد نادر را هم بايد دين الهي مشخّص كند؛ و دين الهي از دو بخش عقل و نقل تشكيل مي شود.
شبهه 3
این متن را از کتابی با عنوان کتاب انسان(جامع النورین) تألیف شخصی به نام ملا اسماعیل سبزواری نقل می کنند. بنده خودم سرچ کردم همچین حدیثی نیافتم اما احادیث مشابه وجود دارد. به هر حال متن کتاب این است:
«یکی از وقتهائیکه شیطان حضور بهم می رساند،وقتی است که مردی میخواهد با زوجه اش نزدیکی کند.اگر بسم الله نگفت شیطان هم با او دخول می کند.آنوقت نطفه،هم از پدر است هم از شیطان.وقتی هم طفل بدنیا می آید.شیطان حاضر است وانگشتش را میرساند به ماتحت آن فرزند.(فرمایش امام جعفر صادق است،ازخود نمی گویم).می آید انگشتش را به مقعد آن بچه فرو می کند،آنوقت که بزرگتر شد اثرش این است که بچه،ابنه ای می شود.واگر هم دختر بود هنگامیکه بزرگ شد،فاحشه می شود و هر شب را در خانه کسی سپری می کند.»
یک جائی که این متن را گذاشته بودند کامنت های جالبی گذاشته بودند مثلا یکی گفته بود من رفتم از پدرم سوال کردم که شما آیا بسم الله گفتید یا خیر؟! پدرم هم گفت من کلا بسم الله نمی گویم. ابنه هم نیستم پس حدیث مزخرف است. یکی دیگر گفته بود یعنی یا باید بسم الله گفت یا طرف حتما ابنه یا فاحشه می شود؟! یکی دیگر گفته بود که الان اینهمه غیر مسلمان که طبیعات بسم الله نیز نمی گویند همه ابنه یا فاحشه هستند!؟ البته قطعا در بین مسلمین نیز افراد زیادی هستند که بسم الله نمی گویند. پس حتما همه اینها یا ابنه یا فاحشه هستند!؟ یکی دیگر گفته بود پس قبل از اسلام چون کسی بسم الله نگفته پس همه افراد قبل از اسلام ابنه یا فاحشه هستند؟! یکی دیگر گفته بود چون این حدیث نافی اختیار است و بنده اختیار را قبول دارم پس حدیث را نمی پذیرم. چون حدیث می گوید اگر پدر و مادری بسم الله نگفتند پس بچه یا ابنه یا فاحشه می شود و این یعنی نفی اختیار.
پاسخ:
الف: مگر هر حديثي درست است؟ حديث را بايد سند شناسي كرد. كسي كه بدون توجّه به سند، به آن حمله مي كند، يقيناً عقل درستي ندارد. اوّل ثابت كن كه امام چنين حرفي زده بعد حمله كن!
ب: به فرض كه حديثي سندش درست است، مگر علما متن هر حديث صحيحي را بي چون و چرا مي پذيرند؟ حديث، عامّ و خاصّ دارد، مطلق و مقيّد دارد، محكم و متشابه دارد؛ و ... . اجتهاد هم براي همين به وجود آمده كه شخص بتواند مقصود حقيقي حجّت خدا را به دست آورد.
ج: بلي اگر كسي بسم الله نگويد، راه ورود شيطان باز است؛ امّا اين بدان معنا نيست كه حتماً هم شيطان وارد صحنه مي شود. بلي اگر كسي بسم الله گفت، حتماً راه شيطان در آن صحنه ـ نه هر صحنه اي ـ بسته است. از آن سو، تنها عامل ابنه يا فاحشه شدن، بسم الله نگفتن پدر نيست، بلكه اين تنها يكي از عوامل است. لذا برخي ابنه ها و فاحشه ها پدرشان بسم الله نگفته اند؛ امّا هر كه بسم الله نگفت، لزوماً فرزندش ابنه يا فاحشه نمي شود. كما اينكه ممكن است كسي بسم الله بگويد ولي باز فرزندش ابنه يا فاحشه شود. چون او با بسم الله گفتن يكي از راهها را بسته است نه تمام راههاي نفوذ شياطين را. در خود حديث هم اگر دقّت شود همين مطلب فهميده مي شود. در حديث آمد: « «يكي از وقتهائي كه شيطان حضور بهم مي رساند،... .» يعني اين تنها يكي از مواقع دخالت شيطان است؛ يعني او در مواقع ديگر هم امكان دخالت دارد. ضمناً هيچ جاي اين حديث نيست كه شيطان حتماً در اين موقع حاضر مي شود، بلكه فرمود: اين موقع يكي از آن مواقعي است كه شيطان حاضر مي شود. اين جمله نه قيد هميشه دارد نه قيد بعضاً. لذا به اصطلاح اهل منطق، اين قضيّه يك قضيّه ي مهمله است؛ و اهل منطق دانند كه قضيّه ي مهمله در حكم قضيّه بعضيّه است نه در حكم قضيّه ي كلّيّه. مثلاً اگر بگوييم: «انسان زيانكار است» در حكم « بعضي انسانها زيانكار هستند» مي باشد نه در حكم « هر انساني زيانكار است.» يا اگر بگوييد: « حميد سر ساعت هشت وارد مدرسه مي شود.» معناي اين جمله آن نيست كه هر گاه ساعت هشت شد، حتماً حميد وارد مدرسه خواهد شد؛ چون روزهاي جمعه ساعت هشت او اصلاً به مدرسه نمي آيد. مقصود اين جمله آن است كه: « هر گاه حميد به مدرسه بيايد، سر ساعت هشت وارد مدرسه مي شود.» در حديث نيز، نگفته كه شيطان حتماً در آن موقع وارد صحنه مي شود، بلكه مقصود آن است كه اگر شيطان بخواهد وارد صحنه اي شود يكي از آن صحنه ها صحنه ي آميزش زن و شوهري است كه بسم الله نگفته اند.
البته اين حرفها براي طرّاح اين شبهه زيادي گنده است. اين گونه افراد اگر در اين حدّ فهم و شعور داشتند كه در دام اين گونه شبهات پيش پا افتاده نمي افتادند.
چند نكته:
1ـ ابنه و فاحشه بودن، بر دو گونه است؛ ابنه و فاحشه ي بدني و ابنه و فاحشه ي روحي. برخي مردان هستند كه روحشان ابنه است، يعني دائماً ديگران در روحشان به صورت نامشروع دخول مي كنند، كه خود ابليس در رأس اين دخول كنندگان است. برخي زنان هم چنين هستند. از اين قضيّه سر بسته مي گذرم؛ چون براي دركش عرفان لازم است.
2ـ قبل از اسلام نيز مؤمنان بسم الله مي گفتند. مراد از بسم الله، صرفاً لفظ عربي آن نيست؛ بلكه بردن نام خدا به هر زباني، رادع شياطين است. مگر قبل از اسلام، مؤمن به خدا نبوده است.
3ـ امّا كفّار، تمام وجودشان را شيطان احاطه نموده است. لذا كافري نيست مگر آنكه شياطين دائماً در روحش دخول مي كنند.
4ـ اين مطلب با اختيار هم منافات ندارد. چون دخالت شياطين، اقتضاي ابنه و فاحشه بودن را موجب مي شود نه فعليّت آن را. اساساً تمام دخالتهاي شياطين به نحو اقتضائي است. لذا دخالت شياطين در امور انسانها هيچگاه منجر به جبر نمي شود.
--
=>=>=>=>=>=>=>=> ما بايد عادت كنيم، براى خودمان فرهنگ كنيم، براى خودمان يك فريضه بدانيم كه هر كالائى كه مشابه داخلى آن وجود دارد و توليد داخلى متوجه به آن است، آن كالا را از توليد داخلى مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجى بجد پرهيز كنيم
امام خامنه ای حفظه الله <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر