۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

یادگار دوست









سایت زیبایی در مورد موسیقی ایرانی  و امکان دانلود موسیقی ارزش دیدن دارد
http://kasra-avaz.blogfa.com/cat-6.aspx


تصنیف زیبای یادگار دوست کاری است ماندگار .
با آن به آرامش میرسم.
شعر از مولاناست و اجرای بی نظیر شهرام ناظری .
ای دوست قبولم کن وجانم بستان ,مستم کن وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرارگیرد بی تو ,آتش به من اندر زن و آنم بستان
ای زندگی تن و توانم همه تو , جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی ازآنی همه من , من نیست شدم در تو از آنم همه تو
بازآ که تا به خود نیازم بینی , بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا , کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زارتراست , وز من دل بی رحم تو بی زارتراست
بگذاشتیم ،غم تو نگذاشت مرا , حقا که غمت از تو وفادارتر است
برمن دروصل بسته می دارد دوست , دل رابه عطا شکسته می خواهد دوست
زین پس من و دل شکستگی بردراو , چون دوست، دل شکسته می دارد دوست
خود ممکن آن نیست که بر دادم دل , آن به که بر سودای توبسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل , دل را چه کنم بهر چی می دارم دل
درعشق تو هرحیله که کردم هیچ است , هرخون جگرکه بی توخوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست , درمان که کند مرا که دردم هیچ است
من بودم ودوش آن بت بنده نواز , از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید , شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
دل تنگم و دیدار تو درمانم است , بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی , آنچه کز غم هجران تو بر جان من است
ای نور دل و دیده و جانم چونی , وی آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس , تو بی رخ زرد من ندانم چونی
افغان کردم برآن فغانم می سوخت , خامش کردم چون خامشانم می سوخت
از جمله کرانها برون کرد مرا , رفتم به میانی، در میانم می سوخت
من درد تو را زدست آسان ندهم , دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم , که آن درد به صد هزار درمان ندهم
در عشق توام نصیحت و پند چه سود , زهرآب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید , دیوانه دل است پای بر بند چه سود
من ذره وخورشید لقایی تو مرا , بیمار غمم عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو می پرم , من که شده ام چو کهربایی تو مرا
غم را بر او گزیده می باید کرد , وز چاه طمع بریده می باید کرد
خون دل من ریخته می خواهد یار , این کار مرا به دیده می باید کرد
آبی که از این دیده چو خون می ریزد , خون است بیا ببین که چون می ریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند , دل می خورد و دیده برون می ریزد
عاشق همه سال مست و رسوا بادا , دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هوشیاری غصه هر چیز خوریم , چون مست شدیم هرچه بادا بادا
دل در غم عشق مبتلا خواهم کرد , جان را سپر تیر بلا خواهم کرد
عمری که نه در عشق تو بگذاشته ام , امروز به خون دل  قضا خواهم کرد
از بس که برآورد غمت آه از من , ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که زهجران تو ای جان جهان , خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد , بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق , اما نه چنین زار که این بار افتاد
سودای تورا زمانه می بس باشد , هرگوش تو را ترانه می بس باشد
در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا , ما را سر تازیانه ای بس باشد
ما کار و دکان و پیشه را سوخته ایم , شعر و غزل و دوبیتی آموخته ایم
در عشق که او جان و دل ودیده ماست , جان ودل ودیده هر سه را سوخته ایم
اندر دل بی وفا غم وماتم باد , آن را که وفا نیست زعالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد , جزغم ، که هزار آفرین برغم باد






--
 
شکوه ای نیست زطوفان حوادث ما را
 
دل به دریا زدگان خنده به سیلاب کنند
 




--
 
شکوه ای نیست زطوفان حوادث ما را
 
دل به دریا زدگان خنده به سیلاب کنند
 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر