۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه

{تفريح و سرگرمي}, [15895] خلبانی

 



دو خلبان نابينا که هر دو عينک‌هاي تيره به چشم داشتند، در کنار ساير
خدمه پرواز به سمت هواپيما آمدند، در حالي که يکي از آن‌ها عصايي سفيد در


دست داشت و
ديگري به
کمک يک سگ راهنما حرکت مي‌کرد. زماني که دو خلبان
وارد هواپيما شدند، صداي خنده ناگهاني مسافران فضا را پر کرد. اما در
کمال تعجب دو خلبان به سمت کابين پرواز رفته و پس از معرفي خود و خدمه
پرواز، اعلام مسير و ساعت فرود هواپيما، از مسافران خواستند کمربندهاي


خود
را ببندند. در همين حال، زمزمه‌هاي توام با ترس و خنده در
ميان
مسافران شروع شده و همه منتظر بودند،
يک نفر از راه برسد و اعلام کند اين ماجرا فقط يک شوخي يا چيزي شبيه
دوربين مخفي بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپيما شروع به
حرکت روي باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده


مي‌شد چرا که مي‌ديدند هواپيما با سرعت به سوي درياچه کوچکي که در انتهاي
باند قرار دارد، مي‌رود. هواپيما همچنان به مسير خود ادامه مي‌داد و
چرخ‌هاي آن به لبه درياچه رسيده بود که مسافران از ترس شروع به جيغ و
فرياد کردند. اما
در اين لحظه هواپيما ناگهان از زمين برخاست و سپس همه


چيز آرام
آرام به حالت عادي بازگشته و آرامش در ميان مسافران برقرار
شد. در همين هنگام در کابين خلبان، يکي از خلبانان به ديگري گفت: «يکي
از همين روزها بالاخره مسافرها چند ثانيه ديرتر شروع به جيغ زدن مي‌کنند
و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه!»...






در اين لحظه شما پس از خواندن اين داستان کوتاه، با شيوه مديريت دولتي
در ايران آشنا شده‌ايد...!


 
   

   


=






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر