۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

[گروه لیمو:9804] .............

یکی بود ، یکی نبود

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

ابن جوزی در کتاب مدهش می نویسد: مردی از پرهیزگاران وارد مصر شد.
آهنگری را دید که آهن تافته را با دست از کوره بیرون می آورد و حرارت آن به دست او هیچ تأثیری ندارد. با خود گفت این شخص یکی از بزرگان و اوتاد است.
پیش رفت سلام کرده ، گفت : تو را به حق آن خدایی که در دست تو این کرامت را جاری کرده ، دعایی درباره ی من بکن . آهنگر این حرف را که شنید ، شروع به گریستن نمود .
گفت : گمانی که درباره ی من کردی، صحیح نیست من از پرهیزگاران و صالحان نیستم . پرسید : چگونه می شود با این که انجام چنین کاری جز به دست بندگان صالح خدا نیست ؟! پاسخ داد: صحیح است ولی از دست من هم سببی دارد آن مرد اصرار ورزید تا از علت امر مطلع شود . آهنگر گفت: روزی بر در همین دکان مشغول کار بودم . زنی بسیار زیبا و خوش اندام که کمتر مانند او دیده بودم ، جلو آمده اظهار فقر و تنگدستی شدیدی کرد.
من دل به رخسار او بستم و شیفته ی جمالش شده ، گفتم : اگر راضی شدی کام از تو بگیرم، هرچه احتیاج داشته باشی برمی آورم.
با حالتی که حاکی از تأثیر فوق العاده بود، گفت: ای مرد! از خدا بترس، من اهل چنین کاری نیستم .

 گفتم : در این صورت برخیز و دنبال کار خود برو.
برخاست و رفت. طولی نکشید دو مرتبه بازگشت و گفت: همان قدر بدان ، تنگدستی طاقت فرسا مرا وادار کرد به خواسته ی تو پاسخ دهم.
من دکان را بستم با او به خانه رفتم . وقتی وارد اتاق شدیم ، در را قفل کردم. پرسید: چرا قفل می کنی؟ اینجا کسی نیست . گفتم : می ترسم یک نفر اطلاع پیدا کند و باعث رسوایی شود. در این هنگام زن چون برگ بید به لرزه افتاد قطرات اشک چون ژاله از دیده می بارید، گفت: پس چرا از خدا نمی ترسی؟!! پرسیدم : تو از چه می ترسی که این قدر به لرزه افتاده ای ؟!!!
گفت : هم اکنون خدا شاهد و ناظر ما است .چگونه نترسم ؟!! با قیافه ای بسیار تضرع آمیز گفت: ای مرد! اگر مرا واگذاری، به عهده می گیرم خداوند پیکر تو را به آتش دنیا و آخرت نسوزاند. دانه های اشک او با التماس عجیبش در من تأثیر به سزایی کرد، از تصمیم خود منصرف شدم احتیاجاتش را برآوردم . با شادی و سرور زیادی به منزل خود برگشت .
همان شب در خواب دیدم بانویی بزرگوار که تاجی از یاقوت برسر داشت، به من فرمود: یا هذا ! جزاک الله عنا خیرا (خدا پاداش نیکویی به تو عنایت کند) پرسیدم : شما کیستید؟ گفت:من مادر همان دخترکم که نیازمندی او را به سوی تو کشانید ولی از ترس خدا رهایش کردی اینک از خداوند می خواهم که در آتش دنیا و آخرت تو را نسوزاند
پرسیدم : آن زن از کدام خانواده بود؟ گفت : از بستگان رسول خدا . سپاس و شکر فراوانی کردم به همین جهت حرارت آتش در من اثر ندارد.



--

امید مداح

http://omiddobala.blogfa.com


دلـــــتــــنــــگــــــی پــــــیــــچـــیـــــــــده نــــــیــــســــــتــــــــ . . . ! 

یــــــکـــــــ دل . . . ! یــــــکـــــــ آســـــــمـــــان . . . ! یــــــکـــــــ 
بــــــغـــــض . . . ! و آرزو هــــــــای تـــــــــرکـــــــ خـــــــورده . . . ! 

بـــــــه هــــــمـــــیـــــن ســـــــادگـــــــی . . . !

 



--
=>=>=>=>=>=>=>=> ما بايد عادت كنيم، براى خودمان فرهنگ كنيم، براى خودمان يك فريضه بدانيم كه هر كالائى كه مشابه داخلى آن وجود دارد و توليد داخلى متوجه به آن است، آن كالا را از توليد داخلى مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجى بجد پرهيز كنيم
امام خامنه ای حفظه الله <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
 
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر