آوردهاند كه در روزگار گذشته، چند شكارچي براي آنكه جانوران را شكار كنند، چاهي ژرف كنده بودند. از شانس بد، يك ببر، يك بوزينه و يك مار در آن چاه افتادند. ناگهان مرد زرگري هم به آن چاه، سرنگون شد. چون هركدام از جانوران در انديشهي چارهاي براي آزادي خود بودند، به آزار مرد زرگر نپرداختند و با او كاري نداشتند. چند روزي همهي آنها در چاه بودند، تا اينكه، مرد جهانگردي از نزديك آن چاه گذشت و آنها را گرفتار ديد. جهانگرد با خود گفت، بهتر است كه اين مرد را از اين بدبختي رهايي بخشم تا با اين كار براي پس از مرگخود، توشهاي فراهم آوردهباشم. پس رسني(:طنابي) را كه با خود داشت در چاه انداخت.
نخست بوزينه آن را گرفت و خود را به بالا كشيد. بار دوم مار و بار سوم، ببر از آن بالا آمدند. چون از آن چاه، رهايي يافتند، به مرد جهانگرد گفتند: تو بر ما نيكي و بخشش بسيار بزرگي كردهاي، اما اكنون نميتوانيم پاسخ درخور و شايستهاي به شما بدهيم. پس هركدام نشاني خود را به جهانگرد گفتند. بوزينه گفت: خانهي من در كوهي است كه دامنهي آن به شهر پيوسته است. ببر گفت: در نزديك شهر بيشهاي است، من آنجا زندگي مي كنم. مار گفت: من در ديوارهاي كاخ آن شهر زندگي ميكنم.
پس از مرد جهانگرد خواستند تا هرگاه كه توانست سري به آنها بزند تا به پاس نيكياي كه به آنها كرده است، پاسخي شايسته به وي بدهند. همچنين آنها از جهانگرد خواستند تا مرد زرگر را از چاه بيرون نياورد، زيرا او نامردي است كه پاداش نيكي را به بدي ميداند و انساني بدگوهر و بيوفا است. جهانگرد پند آنها را نشنيد و بازرگان را بيرون آورد. زرگر از جهانگرد سپاسگزاري كرد و از او خواست تا هرگاه كاري برايش پيشآيد، آگاهش سازد، پس هركدام به راهيرفتند.
پس از گذشت روزگاري دراز، مرد جهانگرد باري ديگر از آن شهر گذر كرد. در بين راه بوزينه او را ديد، پس دُم خود را با فروتني هرچه بيشتر و به نشان دوستي، براي جهانگرد جنبانيد. پس با خود ميوهي بسياري باخود براي جهانگرد آورد. مرد هر اندازه كه ميخواست از آن برداشت و راهي شد.
در بين راه ببر او را ديد و خود را به وي رساند، مرد از ببر ترسيد و خواست كه بگريزد. ببر به او گفت: نترس كه ما هنوز نيكي شما را به ياد داريم. ببر از مرد خواست تا كمي آن جا درنگ كند، تا او به جايي برود و زود باز گردد. پس ببر به باغي رفت و دختر امير شهر را بكشت و پيراهن آن را براي جهانگرد آورد و به او داد. پس مرد جهانگرد از ببر به شوند(:سبب) آن پيشكش سپاسگزاري كرد و راهي شهر شد. چون به شهر رسيد، با خود گفت؛ بهتر است اين پيراهن را براي فروش به نزد مرد زرگر ببرم. پس در شهر مرد زرگر را پيداكرد و پيراهن را به او نشان داد. مرد زرگر با ديدن پيراهن آن را شناخت و بيدرنگ، پيشكار خود را به نزد امير فرستاد تا او را از اين كار آگاه كند. ديري نپاييد كه سربازان امير به خانهي زرگر آمدند و مرد جهانگرد را گرفتند. امير دستور داد تا او را بهخواري در شهر بگردانند و فردا نيز به دار بياويزند. در اين هنگام مار آن جهانگرد را ديد و نزد او رفت. چون داستان را شنيد، بسيار اندوهگين شد و به مرد جهانگرد گفت: مگر به تو نگفتيم كه او را بيرون نياور كه انسان بدي است؟ اما اندوهگين مباش كه من چارهي اين گرفتاري را به تو نشان خواهم داد. مار گفت: من چند روز پيش، پسر امير را نيش زدهام، به گونهاي كه همهي شهر در درمان آن ناتوان هستند. اما درمان اين گياه است كه آن را به تو ميدهم. پس اگر براي چاره به پيش تو آمدند، آن را به پسر امير بده تا بخورد و درمان شود.
پس مار از بالاي كاخ فرياد زد كه درمان مار گزيده نزد آن جهانگردي است كه در زندان است. امير دستور داد تا آن جهانگرد را بياورند. جهانگرد نخست از آنچه بر سرش گذشته بود براي امير سخن گفت، سپس به درمان مارگزيده پرداخت. پس امير با شنيدن داستان جهانگرد و نيز ديدن درمان فرزندش، دستور داد تا جهانگرد را آزاد كنند و به جاي او مرد زرگر را بردار كشند.
--
امید مداح
http://omiddobala.blogfa.com
دلـــــتــــنــــگــــــی پــــــیــــچـــیـــــــــده نــــــیــــســــــتــــــــ . . . !
یــــــکـــــــ دل . . . ! یــــــکـــــــ آســـــــمـــــان . . . ! یــــــکـــــــ
بــــــغـــــض . . . ! و آرزو هــــــــای تـــــــــرکـــــــ خـــــــورده . . . !
بـــــــه هــــــمـــــیـــــن ســـــــادگـــــــی . . . !
=>=>=>=>=>=>=>=> ما بايد عادت كنيم، براى خودمان فرهنگ كنيم، براى خودمان يك فريضه بدانيم كه هر كالائى كه مشابه داخلى آن وجود دارد و توليد داخلى متوجه به آن است، آن كالا را از توليد داخلى مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجى بجد پرهيز كنيم
امام خامنه ای حفظه الله <=<=<=<=<=<=<=<=
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه است گروه Google Groups "لیمو
»« Lemon".
جهت ارسال به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به lymoo@googlegroups.com
برای سایر گزینه ها، به این گروه مراجعه کنید در
http://groups.google.com/group/lymoo?hl=fa?hl=fa
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر