پس از حرف و حدیثهایی که در رابطه با امضا کنندگان نا مه روزنامه نگاران تبعیدی به احمدی نژاد به راه افتاد خ انم ژیلا بنی بعقوب در وبلاگ خود در این رابطه مطلبی را نوشته است که توجه بعضی از قسمتهای این نامه بسیار مهم است. او در این نامه به امر اشاره میکند که سو استفاده از عنوان خبرنگار برای استفاده از مزایای مختلف کار جدیدی نیست و به خاطرتی در این زمینه نیز اشاره میکند . قسمتهایی از مطلب خانم ژیلا بنییعقوب: «چند سال پیش در یک کارگاه حقوق روزنامه نگاری شرکت می کردم آنجا تک تک افراد قرار شد که خود و سابقه خود را معرفی کنند .خانم ها و آقایان یکی یکی شروع کردند به معرفی خود :یکی می گفت چهارده سال است که روزنامه نگار است ،یکی می گفت که شانزده سال است که روزنامه نگار است ،همین جور سالها بالا میرفت. خانمی که کنار من نشسته بود ،پرسید: ژیلا !تو چند سال سابقه روزنامهنگاری داری پاسخ دادم: ای !فکر کنم به زور چهارده سالی بشود.» «آن خانم که خودش هم از روزنامه نگاران با سابقه بود گفت که من هم دو سالی از دو بیشتر سابقه روزنامهنگاری دارم اما این خانمها و آقایان که من اصلا نمیشناسمشان سابقه روزنامهنگاری شان از من و تو بیشتر است. با این موضوع سالهاست که روبرو هستیم. مثلا وقتی چند نفر ار نمایندگان مجلس ششم عضو هیدت مدیره انجمن صنفی روزنامه نگاران شدند، کسانی بارها اعتراض کردند که مگر اینها روزنامهنگارند ؟الان نیستند و قبلا هم نبودند. قبلا مدیراجرایی بودند و حالا نماینده مجلس. و پاسخ میشنیدیم اما گاهی در یک روزنامه مقاله مینویسند. ماجرا به همین جا ختم نمیشود حتی کسانی جایزههای روزنامه نگاری از مجامع بین المللی دریافت کردهاند که البته اغلب هم انسانهای خوب و ارزشمندی هستند اما خب روزنامه نگار نیستند. درست مثل این است که بیایید و به یک روزنامهنگار خوب به عنوان پزشک سال جایزه بدهیم. بگذریم!» اما نکته مهم این مطلب اینجاست که خانم بنی یعقوب تهیه این نامه را مورد خطاب قرار می دهد: «کاش کسانی که برای این نامه امضا جمع میکردند اصراری نداشتند تعداد امضاها را بالا ببرند. چه اشکالی داشت آن را با امضای سی نفر منتشر میکردید که واقعا به عنوان روزنامهنگار در جامعه ایران شناخته شدهاند. فکر میکنم با کمی دقت میتوان آسیبهای کمتری به جامعه روزنامه نگاری وارد کرد.» مخالفان محترم، لطفا یک مقدار کمی هم به نکات مثبت سخنان خانم رهنورد توجه بفرمایید. شجاعت خانم رهنورد در بیان مطالبی که بسیاری از آن گریزانند و همین طور جرات ایشان در مصاحبه با خودنویس ستودنی است. لطفا به شرایط موجود ایران و موقعیت کنونی خانم رهنورد هم توجه بفرمایید. دوستان، لطفا توجه بفرمایید که ما برای تغییر در ایران گزینه دیگری جز موسوی نداشتیم. بعد از انتخابات هم به دلیل همراهی ایشان با مردم، این بهترین گزینه، بهترین گزینه ماند. موسوی میتوانست مثل رفسنجانی یا رضایی عمل کند و آن وقت همین صدا هم از ایران به جهان نمیرسید. یادتان نرود که در آن تظاهرات میلیونی، بسیاری شجاعت یا بهتر است بگویم انگیزه آمدن به خیابان را تنها بعد از آمدن موسوی به خیابان، پیدا کردند. خانم رهنورد و آقای موسوی به دیدار خانوادههای «شهدای سبز» میروند، بیانیه میدهند، اعتراض میکنند، گیرم نه آن طور که شما میپسندید، گیرم نه آنگونه که شما میخواهید، ولی همین حرکتها به جنبش یک زندگی داده است. حداقل چیزی هست که درباره آن نوشت و آن را نقد کرد و همین تمرین دموکراسی است. باور کنید، اگر همین بیانیهها را نمیدادند و به این ملاقاتها نمیرفتند، همین شما باز هم اعتراض میکردید که چرا سکوت کردهاید. دوستان، نقد با تهمت زدن متفاوت است. نقد با گفتن اینکه «شما روسری سر نمیکردی و حالا کلاغ سیاهی!» متفاوت است. پس فرق شما با احمدی نژاد چیست؟ یک چیزی از طرف میدانید، گرفتید جلوی طرف، هی میگویید: «بگم؟ بگم؟ بگم بی حجاب بودی؟». یادتان هست که موسوی در صدا و سیما به چشمان ما نگاه کرد و گفت که میخواهد این «پدیده»، این «اخلاق و رفتار» را عوض کند و ما همه خوشحال و موافق بودیم؟ پس چه شد؟ این «پدیده و رفتار» فقط برای احمدی نژاد بد است و برای شما هر وقت و هر کجا که بخواهید، خوب؟ دوستان، گفتن این نظر که آقای موسوی از اعدامها با خبر بوده، نیازمند فحش دادن نیست. موافقان محترم، از چه هراس دارید؟ از این که جنبش سبز ترک بردارد؟ برادر من! جنبشی که قرار است با نقد و آزادی بیان و عقیده ترک بردارد، همان بهتر که بشکند و خورد و خاک شیر شود. پس فرق شما با آنها که نقد از مقامات جمهوری اسلامی را مغایر با مصلحت نظامشان میدانند چیست؟ مگر شما نمیخواهید که آزاد شود این ایران ما؟ مگر شما نمیخواهید که بتوانید از رهبر و رییس جمهور و هر کس که دلتان خواست انتقاد کنید؟ مگر شما جمهوری اسلامی را برای زندانی کردن منتقدان، سرزنش نمیکنید؟ پس شما را چه میشود که نقد بر باورهای خود را بر نمیشمارید؟ دوستان، باز هم میگویم که نقد با تهمت زدن متفاوت است. چرا هر کس که شما را نقد میکند یا باید مجاهد باشد یا کمونیست یا سلطنت طلب یا خارج نشین خوشحال که هری پاتر میخواند!؟ در ضمن مگر شما به آزادی اندیشه اعتقاد ندارید؟ گیرم که منتقدان شما، کمونیست مجاهد سلطنت طلب خارج نشین! خب چه مشکلی دارد؟ هر کس عقیدهای دارد دیگر! شاید پس حرفهایشان چیزی، نکتهای، هر چند کوچک درست باشد. موافقان و مخالفان محترم، ما قرار بود از جنگ قدرت در ایران، به نفع خودمان استفاده کنیم. نه اینکه در تله خودمان بیافتیم و آنها از جنگ ما بهترین استفاده را ببرند. موافقان و مخالفان محترم، مردم ما هستیم. ما مردم هستیم. همه در کنار هم، همه با هم. موافق و مخالف با نظرهای رنگینمان. سبز فقط یک نماد است. نماد تغییر، نماد با هم بودن. هر رنگی که میخواهی باش، تا زمانی که ایرانی بهتر بخواهی، سبز هستی. داستان آقای عبادی و کسانی که به آنها شیاد میگوید پایانی ندارد . او در پست تازه وبلاگ خود دوباره به این مسئله پرداخته و اتفاقات بعد از مقاله قبلی خود اشاره کرده است . او در این مقاله سوابقی را که از نیک آهنگ از خانم سعادت نام برده است به اینگونه زیر سئوال برده است: «اصلا" این چه روزنامهنگاری هست که برای اثبات روزنامهنگاریاش – بجای لینک کردن مطالبی که در طول عمر روزنامه نگاری اش نوشته است – به تماس و تایید شخصی نیک آهنگ کوثر متوسل میشود؟ مگر نمیگویید که خانم آیدا سعادت با روزنامهء اعتماد و و مجلهء چشم انداز کار میکرده است؟ به قول قدیمیها "دزد حاضر ، بز هم حاضر!". هم روزنامهء اعتماد وبسایت دارد و هم مجلهء چشم انداز. خانم آیدا سعادت یا وکیل تسخیری ایشان – جناب آقای نیک آهنگ کوثر – چرا لطف نمیکنند و لینک لااقل ده مقاله و گزارش و مطلبی را که خانم آیدا سعادت در طول همکاریاش با این دو مجله نوشتهاند و منتشر کردهاند را برایمان فهرست بگذارند؟ یا لااقل اینکه تیتر و عنوان و زمان تقریبی انتشارشان را برایمان بنویسند تا خودمان برویم و پیدایشان کنیم. بنده اطلاع دقیق دارم، خانم آیدا سعادت در طول عمر مبارکشان فقط یک مطلبی دربارهء طلاق گرفتن شخص خودش از شوهرش نوشت، یک مطلب دربارهء گدایی کودکان و یک مطلب هم دربارهء رحم های اجارهای زنان. هر سه مطلب را هم توسط دوست صمیمیاش – خانم محبوبه حسین زاده – که در آن سالها چهار سال پیش) در بخش اجتماعی روزنامهء اعتماد کار میکرد ، منتشر نمود و بابتش هم نه پولی گرفت و نه عنوانی . یکبار هم مصاحبهای با دختر مهندس سحابی کرده بود که به مجلهء چشم انداز داد و ظاهرا منتشر هم نشد. این همهء سوابق روزنامهنگاری خانم آیدا سعادت هست . دربارهء نشریهء حدیث قزوین هم همین بس که از اگر اشتباه نکنم شش سال پیش خانم آیدا سعادت یکبار برای این نشریه نامه ای را فرستاده بود که در بخش دیدگاههای خوانندگان آن به جاپ رسیده بود .» که یکی از مهمترین قسمت های این نامه می باشد . او در قسمت به تهیه کنندگان این نامه پرداخته است و تهیه کنندگان اصلی این نامه را آیدا سعادت، پروانه وحیدمنش، حسام میثاقی و کیانوش سنجری میداند. [خوانندگان محترم میتوانند وبلاگ آقای عبادی را مطالعه کنند. از درج اهانتها و اتهامهای مطروحه معذوریم]. در قسمتی دیگر از این مقاله او به استفاده کیهان از مقاله قبلی خود میپردازد و پاسخ کیهان این چنین میدهد: «عملهء حسین شریعتمداری در روزنامهء کیهان معمولا" مطالبشان را بدون اسم و مشخصاتشان مینویسند، در نتیجه من نمیدانم آن شخص مشنگ و احمقی که در آن روزنامه بنده را "همکار سایت بالاترین " نامیده و نوشتهام را نیز "تسویه حسابی درون محفلی" با شیادان و مفسدین معرفی کرده است چه کسی بوده. اما امیدوارم هر کسی که بوده است ، با این توضیحاتی که در اینجا دادهام، آنقدر عقل و شعورش برسد که منبعد در ستون و صفحهای که در اختیار دارد نه بطور مستقیم و نه بطور غیر مستقیم اسمی از من نبرد و بنده را هم به جایی یا جمعی یا جهتی یا خطی و یا ربطی منتسب نکند .» اما مهمترین قسمت این پست وبلاگ آقای عبادی مطلبی است که از صفحه فیسبوک مهرداد فرهمند روزنامه نگار باسابقه و قدیمی مطبوعات کشور و خبرنگار کنونی تلوزیون بی بی سی در لبنان برداشته است که بدین شرح است :« من شانزده نفر از امضاکنندگان نامه را شخصاً و از نزدیک می شناسم و با ده نفرشان همکار بودم و با هم در یک جا کار میکردیم. دو نفر از این شانزده نفر را که کاملاً از نزدیک میشناسم، با اطمینان صددرصد می گویم که هیچگاه روزنامه نگار نبودهاند. چند نفر دیگر از امضاکنندگان را هم هر چند هیچگاه از نزدیک ندیدهام اما نام و گزارشها و مطالبشان را در نشریات یا سایتها دیدهام اما به عنوان کسی که هم به ضرورت کاری و هم به سبب علاقه شخصی سالهاست که هر روزه به سایتها مراجعه می کنم، خیلی از امضاها هیچوقت جایی به چشمم نخورده. نه تا از این نامهای نا آشنا را در گوگل جستجو کردم و غیر از همین نامه هیچ اشارهای به عنوان روزنامهنگار و هیچ مطلبی به نام آنها ندیدم. در وقت و حوصله من نیست که بقیه نامهای نا آشنا را جستجو کنم و علاقهای هم به این کار ندارم …اگر در روزنامهنگاری خدای نکرده آب و نانی هم پیدا شود، مثل همه حرفههای دیگر، روزنامهنگارهای قلابی همیشه از روزنامهنگارهای واقعی جلوترند. الان هم که این عنوان راه مهاجرت و پناهندگی را هموار میکند، خدا میداند چه تعداد به دفاتر سازمان ملل مراجعه و خودشان را روزنامهنگاران تراز اول معرفی کردهاند …یادم هست یکی از کارکنان بخش آگهیهای روزنامه جامعه را مست در خیابان دستگیر کرده بودند و او خودش را خبرنگار معرفی کرده بود، روزنامه کیهان از آن به بعد صد هزاربار نوشت که خبرنگار جامعه را در حالی که مست کرده و در خیابان شعار میداده گرفتهاند، همین آدم را بعدها به صورت خیلی اتفاقی دیدم که به عنوان خبرنگار پناهنده شده بود … افراد متعددی را هم خودم دیدهام و هم از دوستان و همکاران شنیده ام که در حد انشای سوم دبستان هم توانایی دست به قلم بردن ندارند و در تمام زندگیشان شاید یک بار هم روزنامه نخواندهاند اما به عنوان روزنامهنگار از کشورهای اروپایی پناهندگی گرفتهاند. هم خودم چنین اشخاصی دیدهام و هم از دوستان روزنامه نگار موارد متعددی از این قبیل افراد را شنیدهام. یک بار در جمعی به یکی از این پناهنده ها برخوردم که خودش را از خبرنگاران روزنامه جامعه معرفی کرد، وقتی پرسیدم که چطور من او را نمیشناسم و هیچوقت ندیدهام، با کمال پررویی تلاش کرد ثابت کند که این من هستم که دروغ می گویم و اوست که هیچوقت مرا در روزنامه جامعه ندیده». و در پایان این پست به تک نویسی در باره میسح علی نژاد، نیک آهنگ کوثر و مهرداد فرهمند در مورد واکنش آنها درباره مقاله قبلی خود پرداخته است . جلوهگری ديگر بار آفتاب دلنشين مهر يادآور مهر و مهربانی شد و ياد ياران همراه زنده دل را باز در مشاممان ريخت. آنها که بار رشادت را در زمانهای سخت، جانانه بهگرده کشيدند.گروهی برای هميشه ترکمان کردند و در خاطرمان تا ابد سبز و راست قامت ماندند. و دلاوران ديگری که همچنان شيرينی آزادی هر کدامشان يادآور تلخی اندوه اسارت ديگريست، که آنجا که مهر نشسته بر دل از دل نميتوان شست. يک سال پر نشيب و فراز ديگر گذشت و بار ديگر در آستانه مهر و بازگشايی دانشگاهها قرارگرفتهايم. اکنون پس از گذشت يک سال و اندی از انتخابات رياست جمهوری و اتفاقات و فراز و نشيبهای بسيار زياد اين دوره، شرايط ويژهای بر جامعه و کشور حاکم شده است. اقتدارگرايان از چندين سال پيش چشم خود را بر بسياری از واقعيات موجود بسته اند. راه راست اصلاحات تدريجی را با ناسپاسی کنار زده اند و به ناچار بر کجراههای پای نهاده اند که هر چه بيشتر به پيش میروند مشکلاتشان افزون تر و چراغ اقبالشان کم فروغ تر و از راه درست دورتر و دورتر میشوند. آنها واقعيات يک جامعه رشديافته که سطح معلومات و ارتباطاتش رشد قابل ملاحظهای کرده و دنيايی ديگر میطلبد و سياستی نوتر و زندگی متفاوت، را نمیپذيرد و درک نمیکند و بر اداره جامعه و کشور بر اساس روشها و سياستهای ناکارآمد و حاکم کردن ايدئولوژی خود و ارزشهای کم اقبال، سخت جانی میکنند. نيروهای ايدئولوژيک هيچ گاه به ناکارآمدی سياستهای خود باور ندارند و همواره مشکل را جای ديگر و از جانب توطئهگرانی میداند که در اتاقهای توطئه مشغولگره زدن بر دست و پايشان هستند. لذا چاره حل مشکل را در بگير و ببند میبيند. آنها تنها منافذ تنفس و حيات جامعه را میبندند. نهادهای مدنی و اجتماعی را با نگاه توطئه وار به تعطيلی میکشانند. کارشناسان خبره را تنزل میدهند و مداحان چرب زبان را بر صدر مینشانند. مخالفان و منتقدان خود را با تهمت توطئهگر به بند میکشند. اين گونه است که نيازها و مطالبات جامعه روز به روز فزونی میگيرد اما مفری برای بروز و حتی رساندن صدای خود به گوش حاکمان نميابد. در اين شرايط است که اين سياست، کشتی بان را گام به گام به ورطه هلاکت میکشاند. اقتدارگرايان چارهای جز پذيرش واقعيتهای موجود چه در سياست داخلی و خارجی، چه اقتصاد، چه فرهنگ و ديگر زمينهها ندارند. هر چه چشم بر اين واقعيتها بيشتر بسته بماند مشکلات و بحرآنها از هر سو بيشتر فزونی میگيرد. امروز در اثر تصميم گيریهای اشتباه، بحران ناکارآمدی در تمام ارکان و شئون اداره کشور رسوخ کرده است و هر روز وضعيت وخيم تر از گذشته میشود. بيکاری، تورم و رکود صنعتی جلوههايی از ويرانی اقتصاد کشور است. طرح ناگزير موسوم به هدفمند کردن يارانهها پيشاپيش خبر از يک بحران اقتصادی و اجتماعی عظيم میدهد. در حالی که حلقه محاصره جهانی هر روز تنگ تر میشود، سياست خارجی صحنه جدلهای فردی و تصميمات خلق الساعه مقامات شده است. اختلافات و نزاعات گسترده و فرسايشی داخل حاکميت به بخشی جداناپذير از آن تبديل شده است. سياست ورزی و اداره کشور بدل به کلاف سردرگمیشده است که هر روز بر خود میپيچد و هزار آزمون آزموده شده را دوباره میآزمايد و کوره راهی که انتهايش بن بست است را شتابان طی میکند. چه ساده لوحانه اين خيالبافیهای کودکانه را بر زبان میآورند تا به عنوان وزير و معاون نامشان ميان بدنامان تاريخ علم و آگاهی برای هميشه ماندگار شود. دانشگاه همان گونه که پيش از اين هم نشان داده بر ذات خود استوار میماند. حتی اگر چند صباحی استاد و دانشجو و کتاب و درس و مشقش را با هرزهگریهای ايدئولوژيک بفرسايند. مگر ديگر بار، آن هم با شدتی و حدتی بسيار فراتر از اين، دست به تصفيه دانشگاه نبردند و عاقبت کار را همه ديدند و ديديم. چه اين که اين بار اتفاقات تراژيک گذشته به شکل کمدی در حال اجراست. تلاقی نياز عمومیبه اصلاحات اساسی، و اميد و باور جمعی کثير به تبلور اين تغيير از طريق صندوقهای رای وقتی با عهدشکنی مواجه شد، به جنبشی مردمیبدل شد که رشد کرد و سبز شد. اين جنبش اگر چه نتوانسته در کوتاه مدت مطالبه تاريخی ملت ايران را، که همانا آزادی و دموکراسی است، به فعليت بدل کند اما دستاوردهای بزرگ و ستودنی بسياری را تا به امروز به همراه داشته است. به طوری که حتی اگر همه دستاورد جنبش سبز به همين موارد ختم شود خود امری سترگ و ستودنی خواهد بود. همبستگی ملی در شرايط از هم گسيختگی اجتماعی، يک دوره تجربه همگانی تلاش مسالمت آميز و خلق راههای بديع مقاومت مدنی، فراگير شدن مطالبات عمومیاعم از سياسی، اقتصادی، اجتماعی و...، نزديک شدن نظرات عمومیمردم، روشنفکران و سياستمداران در خصوص شناسايی مشکلات موجود و راه حل آنها، فرو ريختن خط قرمزها و ديوارکشیهای تصنعی که در جهت تفرقه عمومیدامن زده میشدند و بسياری دستاوردهای بزرگ ديگر. جنبش سبز در پی سرکوبهای شديد دچار سکوت شده است. اين سکوت به معنای سکون و فقدان و نابودی اين جنبش نيست. جنبشی که زاييده مطالبهای همگانی است با سرکوب از بين نمیرود. تا آن مطالبات پابرجاست جنبش سبز مردم ايران نيز زنده است و به حيات خود ادامه میدهد. پرهيز از تلف کردن پتانسيلهای موجود زير چکمه سرکوب و بی پروا به دامان حوادث زدن خود نمايانگر رشد و بلوغی است که بر پيکره جنبش سبز حاکم است. اين سخن البته به اين معنا نيست که چشم را بر واقعيات موجود ببنديم و سرخوش در عوامل رويا سير کنيم. جنبش سبز امروز نسبت به روزهای نخستين پس از انتخابات، در بعضی شئون به علل مختلف تضعيف شده است. در اين مقطع بر خبرگان و روشنفکران همراه اين جنبش است که دست به بازنگری و بازسازی ساختارها و استراتژی آن بزنند. همچنين بايستی در پی خلق شيوههای نو جهت ايجاد پيوند با اقشار مختلف جامعه بود. در اين ميان دانشگاهها به مثابه بخشی از پيکره اجتماع به تبع ديگر بخشهای آن، متاثر از فشارها و سرکوبهای شديدی که همه روزه بر پيکره کاردآجين شده آن وارد میآيد، روزهای سختی را صبوری میکند. آنان که دشمن دانش و دانشگاه هستند بر مصادر امور تکيه زده اند. روزی يکی از عدم نياز به رشتههای علوم انسانی سخن میگويد، ديگری از عدم پذيرش دانشجو و ديگری سودای با خاک يکسان کردن دانشگاه را در سر میپروراند. و چه ساده لوحانه اين خيالبافیهای کودکانه را بر زبان میآورند تا به عنوان وزير و معاون نامشان ميان بدنامان تاريخ علم و آگاهی برای هميشه ماندگار شود. دانشگاه همان گونه که پيش از اين هم نشان داده بر ذات خود استوار میماند. حتی اگر چند صباحی استاد و دانشجو و کتاب و درس و مشقش را با هرزهگریهای ايدئولوژيک بفرسايند. مگر ديگر بار، آن هم با شدتی و حدتی بسيار فراتر از اين، دست به تصفيه دانشگاه نبردند و عاقبت کار را همه ديدند و ديديم. چه اين که اين بار اتفاقات تراژيک گذشته به شکل کمدی در حال اجراست. در اين ميان غالب دانشجويان که همواره ظرف فعاليتهای سياسی-اجتماعی خود را فضای علنی دانشگاه و تحت شعارها و مطالبات مشخصی تعريف کرده بودند در حال بازتعريف و اتخاذ استراتژیهای جديد برای فعاليت هستند. حرکتهای حق طلبانه، مدنی و شناسنامهدار دانشجويی در طول يک سال اخير با سرکوب شديد نهادهای امنيتی و نظامیمواجه شده است. سرکوبی که باز نمايانگر تلاش برای بستن يکی ديگر از منافذ تنفسی جامعه است. در اين ميان غالب دانشجويان که همواره ظرف فعاليتهای سياسی-اجتماعی خود را فضای علنی دانشگاه و تحت شعارها و مطالبات مشخصی تعريف کرده بودند در حال بازتعريف و اتخاذ استراتژیهای جديد برای فعاليت هستند. سال تحصيلی که اکنون در آستانه آن قرارداريم برای فعالين دانشجويی سال بازتعريف فعاليتها و تدوين استراتژیهای جديد فعاليت است. در اين سال در صورت تداوم سياست سرکوب از طرف حاکميت، فعاليتهای دانشجويی در شکل و قالبهای گذشته کمتر قابل اتکا است و نقش و جايگاه تشکلهای شناسنامهدار در فعاليتهای دانشجويی نيازمند بازنگری است. جنبش دانشجويی به مثابه يک جنبش آزاديخواه که طالب دموکراسی، رعايت حقوق همگان، پاسخگويی حاکمان، به رسميت شناخته شدن سبکهای مختلف زندگی و آزادیهای اجتماعی است، چونان رودی راه خود را عليرغم سنگهای خارای سرکوب که سد راهش شده و میشوند ميابد و آن را تداوم میبخشد. رودخانه جنبش دانشجويی به مقتضای مسير، سطح و عمقش در يک مقطع پرشور و پرحرارت و در مقطعی ديگر آرام در حرکت است. دفتر تحکيم وحدت و انجمنهای اسلامیدانشجويان دانشگاهها اگر چه در يک سال گذشته متحمل سنگين ترين فشارها و سرکوبها بوده اند و احکام صادره برای دو عضو شورای مرکزی اين تشکل، بهاره هدايت و ميلاد اسدی، خود گويای ميزان حساسيت اقتدارگرايان بر اين نهاد مدنی است، اما تمام تلاش خود را کرده و میکند که همچنان حضور و نقش خود را در جنبش پرافتخار دانشجويی ايران حفظ کنند و تداوم بخشند. شورای تهران دفتر تحکيم وحدت ضمن تبريک آغاز سال جديد تحصيلی ۸۹-۹۰ به تمامیدانشجويان و اساتيد بر خود لازم میداند که بر ايستادگی و پايمردی زندانيان سياسی خصوصا دانشجويان و اساتيد در بندی که تاوان آزاديخواهی و حق طلبی خود را میدهند درود بفرستد. بهاره هدايت، ميلاد اسدی، مجيد توکلی، ضيا نبوی، علی مليحی، مهديه گلرو، مجيد دری، ياسر ترکمن، نيما نحوی، علی پرويز، کوهيار گودرزی، ارسلان ابدی، نادر احسنی، صدرا آقاسی، محمد پورعبدالله، سينا گلچين و دهها دانشجوی زندانی ديگر در کنار آقايان محسن ميردامادی، داوود سليمانی و ديگر اساتيد در بند به همراه اعضای سابق دفتر تحکيم وحدت آقايان علی تاجرنيا، عبدالله مومنی، علی جمالی، حسن اسدی و همچنين زندانيان سياسی چون دکتر احمد زيدآبادی، مهندس کيوان صميمی، بهمن احمدی عمويی، منصور اسانلو و بسياری ديگر امروز از جمله سرمايههای جنبش آزاديخواهی ايران زمين اند. در اين ميان بايستی جای خالی ياران دبستانی ديگری که در اين مدت به تيغ کين جان باختند و يا به تيغ حذف و ستارهدار شدنگرفتار آمدند و ناجوانمردانه از ادامه تحصيل بازماندند هم اشاره کنيم. به اين اميد سال تحصيلی جديد را آغاز میکنيم که در آينده نزديک جنبش آزاديخواهی مردم ايران شاهد آزادی را در آغوش بکشد، به اين اميد که ياران و اساتيد در بندمان را به زودی در کلاسهای درس در کنار خود ببينيم، به اين اميد که دوباره در کلاس هی درس اساتيد خبرهای که اخراج و يا بالاجبار بازنشسته شده اند شرکت کنيم، به اين اميد که کليه دانشجويان ستارهدار و محروم از تحصيل حق خود را بازيابند. جمعی از خانواده زندانیان سیاسی پس از انتخابات برای دلجویی از همسر «شهید» باکری به منزل ایشان رفته بودند که نیروهای امنیتی با هجوم به خانه آنها وارد شده و میهمانان را مورد بازخواست و بازجویی قرار دادند. پارلمان نیوز میهمانان را از مجمع زنان اصلاحطلب معرفی کرده که به مناسبت هفته دفاع مقدس و تقدیر از خانواده باکری به منزلشان رفته بودند، که عدهای از ماموران مانع شدند. فخرالسادات محتشمیپور به خبرنگار پایگاه خبری «پارلماننیوز»، گفت: «یک ربع پیش عدهای که میگفتند حکم داریم مانع از ورود مهمانان به خانواده شهید باکری شدند.» وی با ابراز تاسف شدید از این اقدام گفت که همچنان ماموران جلوی منزل «شهید» باکری حضور دارند. محتشمیپور به نقل از خانم باکری گفت:« آیا حق اين است که مردم در هفته دفاع مقدس تنها بروند مسئولين را ببينند و ديدن خانواده شهدا در این هفته جرم است؟ حميد ميزبان است، امروز ميزبان خانوادههای رزمندگان و ايثارگران است ولي متاسفم که آقايان صلاح نمیبينند مردم ما را ببينند.» آسیه باکری نیز در واکنش به این اقدام اظهار داشت:« آقایان ۲۷ سال است نیامدند جلوی در خانه ما ببینند چگونه بزرگ شدیم، حالا که با افتخار بزرگ شدیم برای مهمانان پدر شهیدم در هفته دفاع مقدس مزاحمت ایجاد میکنند.» آسیه باکری فرزند حمید باکری توضیح میدهد: «ساعاتی پیش از این دیدار که همراه با برپایی جلسه ختم قرآن بود، ماموران در مقابل منزل جمع شده بودند و مهمانانی که از راه میرسیدند را به داخل ون برده و سوال و جوابهایی نظیر بازجویی انجام میدادند.» اسیه باکری میگوید: «ماموران لباس شخصی بدون مجوز و به زور وارد ساختمان شدند و باز هم از مهمانان ما بازجویی کردند. رفتار توهین آمیز این ماموران به نحوی بود که یکی از مهمانان از حال رفت و بقیه افراد نیز از برخورد بد ماموران به شدت عصبی شده بودند.» به گفته منابع اصلاح طلب مهمانان امروز خانواده شهید باکری زنان اصلاح طلب. اعضای جلسه قرآن هفتگی خانواده باکری و خانواده های تعدادی از زندانیان و تعدادی از همسران «شهدا» و خانوادههای «ایثارگران» بودند. اگر خاطرتان باشد، ماهها پیش در یادداشتی نوشتم که ای زهرا رهنورد میتواند رهبر جنبش باشد. هنوز هم معتقدم که نیاز به یک زن پیشرو داریم! زنی که «محذورات» مردهای سیاسی را نداشته و پاسخگو است. میدانم سوالهایی که از خانم رهنورد کردهام برای تعدادی از طرفداران سرسخت جنبش قابل تحمل نیست، و کسانی که تحمل من یکی را ندارند از این باب دچار زحمت بیشتری شدهاند، که برای ایشان هم متاسفم. خانم رهنورد میتوانست مانند بسیاری دیگر از غیرپاسخگوها، از کنار سوالهای من بگذرد، اما نگذشت. واکنشهای عصبی بسیاری را دیدهام، و استفاده خارج از کانتکست «راحت نشینان» و «خارجنشینان» ساکن بلژیک را هم خواندهام که جای تقدیر دارد. انتقال غیر مستقیم سوالها به این راحتی نبود، و حتی اشتباه تایپی من شاید در سوال آخر خانم رهنورد را اندکی دچار سو تفاهم هم کرده باشد، که امیدوارم مرا ببخشند. اما نکاتی در پاسخها وجود داشت که شاید گفتن نظر یا سوالی انتقادی خالی از لطف نباشد. از آخر شروع کنیم. - طبیعتا اگر من احساس امنیت میکردم، کار و زندگی و کاشانهام را رها نمیکردم که بیایم اینجا کارگری کنم. من که مثل دوستان عزیزی نبودم که تا رسیدند پول پناهندگی گرفتند. کار کردم، آسیب دیدم و توی زحمت افتادم، اما شاکر بودم. من آن سالهای پرتهدید را سپری کردم و خیال میکردم هوای مرا دارند، اما وقتی «فرزندان نواب» تهدید کردند، حتی کسی از دوستان دولتی حال مرا نپرسید. اما گمانم این همه سال، آقایان محافظ داشتهاند...من نداشتم. من هم دوست داشتم ایران بمانم، اما نشد، نمیتوانستم. خانم رهنورد از من دعوت به بازگشت کردهاند...به نحوی...برگردم که مثل حسین درخشان مرا بگیرند و چپقم را چاق کنند؟ حکم کشیدن کاریکاتور خامنهای چیست؟ مساله هم فقط مساله من نیست. بسیاری از کسانی که مجبور به خروج از ایران، از عهد موسوی تا کنون شدهاند، از قربانیان هستههای گزینش را کسانی که ماندن را بر نتابیدند، همه و همه دلیل کافی برای خروج داشتهاند. اگر در جای گرم نشستن باعث میشود آدم واقعیت را نبیند، میتوانم دهها نویسنده سایتهای سبز در خارج از کشور را برایتان مثال بزنم که از دیدن واقعیتهای ۳۰ سال گذشته ناتوانند و البته هری پاتر نمیخوانند، چون زبان انگلیسی یا فرانسه را یاد نگرفتهاند و مجبورند منتظر رسیدن نسخههای ترجمه داخلی باشند. یا کسانی که در لندن و پاریس و بروکسل و بوستون مینشینند و درد میلیونها نفر از نظام ولایی را حس نمیکنند و احتمالا همزمان با نشستن روی صندلی تابدار، در باره نظام ولایی مورد نظرشان «تز» میدهند میتوانند نمونههای جذابتری باشند. البته خیلی از این نویسندگان فقط قهوه نمینوشند... از آن جالبتر خانم رهنورد، این است که آدم در ساختمانی با محافظ سالها در داخل زندگی کرده باشد و از جنایتهای بی خبر مانده باشد. حالا روی صندلی تابدار نشسته باشد یا روی زمین بنشیند و مثلا کتابهای شولولخوف یا گورکی را بخواند. گاهی نشستن روی فرش مانع شنیدن فریادهای بسیاری از افراد در اوین و رجاییشهر شده. نظر شما چیست؟ - خانم رهنورد مینویسند: «اما به طوری که بارها گفته شده از این جنایت نه آقای خامنهای و نه آقای موسوی هیچ یک اطلاعی نداشتهاند و در حوزه وظایف شان هم نبوده است». برای من مایه تعجب است که چگونه آقای موسوی که رونوشت نامههای مرحوم منتظری را میگرفتهاند، از این وقایع بیخبر بوده است؟ شنیدهام افرادی از خانواده یکی از دوستان مهندس موسوی در نوبت اعدام بودهاند و ایشان هم مطلع بوده است. چگونه میتوان انتظار داشت که میرحسین موسوی از نحوه عملکرد وزارت اطلاعاتش بیخبر بوده باشد، حتی اگر برفرض این وزارتخانه مجری ولایت آیتالله خمینی بوده است. آیا همراهی در بالاترین حد با ساختاری که مرتکب جنایت شده، ایجاد مسوولیت اخلاقی نمیکند؟ آیا توجیه اعدامها در گفتگو با رسانه اتریشی سوال برانگیز نیست؟ چگونه میتوان نخست وزیر بود و بولتن وزارت اطلاعات را دریافت نکرد؟ حالا کسی که در اوج قدرتش بیخبر بوده، در چه شرایطی در زمان حاضر که به قول خاتمی حداکثر یک تدارکاتچی خواهد بود میتواند مجری و نگاهبان قانون اساسی باشد؟ با چه دیدی وارد کارزار شده؟ آیا باز اگر جنایتی رخ دهد با این پاسخ روبرو خواهیم بود که آقای موسوی خبر نداشتهاند؟ برای من البته سوال دیگری که وجود دارد این است که آقای موسوی بنا به ادعای شما از اعدامها و جنایتها بیخبر بوده، ولی دانشآموزان و مردم بسیاری که میدیدند خواهر یا برادر همکلاسیهایشان اعدام شده یا همسایهای سیاهپوش از این جنایتها خبر داشتهاند. آیا آقای موسوی بعد از پایان یافتن جنایتها و کشتارها به دستور آیتالله خمینی، هنوز همان اعتقاد به ایشان را داشتند؟ البته اعتقادات هر کسی محترم است و نمیتوان علاقه آقای موسوی را از این باب زیر سوال برد، ولی ماندگاری این علاقه بعد از مطلع شدن از جنایتی که میفرمایید پاک شدنی نیست چه توضیحی دارد؟ میخواهم بهتر بدانم. چه نکتهای در آیتالله خمینی بعد از دیدن کارهای بزرگ ایشان (تدوام جنگ، از بین بردن بسیاری از پایههای کشور، جنایتهای با نام دین و ....) در آن سالها وجود دارد که هنوز ایشان را برای آقای مهندس موسوی جذاب نگاه میدارد؟ ادامه دارد روز شنبه سوم مهرماه با بازگشايي دانشگاه آزاد رشت انتظامات دانشگاه به دستور حراست از ورود دانشجويان پسری كه لباسهاي آستين كوتاه بر تن داشتند و دانشجویان دختري که به گفته مسوولين حراست پوشش نامناسب داشتند ممانعت به عمل آورد. این در حالی بود که هیچگونه اعلام قبلی و اطلاع رسانی قبلی در این رابطه صورت نگرفته بود. اين برخورد انتظامات دانشگاه موجب آن شد تعداد بسيار زيادي از دانشجويان در مقابل درب ورودي دانشگاه به عدم ورود خود به دانشگاه اعتراض كنند كه در این هنگام انتظامات دانشگاه شروع به ضرب و شتم دانشجويان به منظور پراکنده کردن آنها و جلوگيري از ورود آنان به دانشگاه مینماید. هنگامي كه انتظامات دانشگاه نتوانست مانع دانشجويان براي ورود به دانشگاه شود. نيرويانتظامي در مقابل دانشگاه مستقر شد و دانشجويان را پراكنده كرد و ساعتها بر ورود و خروج دانشجويان نظارت ميكرد. گفتني است ضرب و شتم دانشجويان توسط انتظامات و حراست در دانشگاه آزاد بارها تكرار شده و امری مسبوق به سابقه میباشد تا آنجا که در بسیاری از موارد نیز مسوولان دانشگاه اجازه ورود نيروي انتظامي به درون دانشگاه مي دهند که از آن جمله میتوان به برخورد های صورت گرفته در دانشگاههاي آزاد واحدتهران مركز(مجروح شدن بيش ۱۰ نفر)، واحدمشهد(مجروح شدن بيش از ۲۰ نفر)، واحد نهران جنوب(حبس و ضرب و شتم دو تن از دانشجویان)،واحدرودهن(ضرب و شتم یک دختر دانشجو در خیابان توسط عوامل انتظامات)، واحدکرج و واحدشهركرد و ... نام برد. این شماره که با تیتر نخست «رهبری با نشان پدری» منتشر شده، در بستهای به یاد آیتالله طالقانی، آرا و اندیشههای وی را مرور میکند. «فرآیند صلح خاورمیانه»، «یادمان مهدی اخوانثالث»، «خشونت خانگی علیه زنان»، «مروری بر ادبیات دولت»، «پیامد حضذ یارانهها بر اقتصاد ایران»، «سونامی تغییر روسای دانشگاهها»، «اعتراضها به لایحهی حمایت از خانواده» و «پایان یافتن جنگ عراق» از دیگر پروندههای این شمارهی صبح آزادی است. «صبح ازادی» هفتهنامهای است که در حال حاضر تنها یک شماره در ماه منتشر میشود. بسیاری از روزنامهنگارانی که پساز حوادث انتخابات، همچنان در داخل کشور ماندهاند، در این نشریه مشغول به کار هستند. خیلی از مردم به اینترنت دسترسی ندارند و نامههای محمد نوریزاد رو نخوندند! خیلی از مردم از ایستادگی سید مصطفی تاجزاده در زندان اوین بی خبرند و تعجب میکنند وقتی میشنوند تاجزاده از اوین کودتاگران رو به مناظره دعوت میکند! باور کنید خیلی از مردم هنوز نمیدانند که به مدت یک هفته منزل شیخ مهدی کروبی آماج حملات نیروهای لباس شخصی، آنهم در شبهای قدر بود! خیلی از مردم ماهواره ندارند و از اخبار جنبش سبز اطلاعی ندارند و اگر هم ماهواره دارند، به علت وجود پارازیت شدید به شبکه های خبری مثل بیبیسی و رسا و ... دسترسی ندارند!خیلی از مردم به دلیل نبود روزنامههای مستقل، از فعالیتهای میرحسین موسوی و مهدی کروبی بعد از انتخابات بیاطلاعند! جواب ساده است: سبزها رسانه ندارند! رسانهای که همگانی باشد و سانسور نشود! رسانهای که پارازیت نداشته باشد! اگر هم رسانهای مانند اینترنت یا شبکهی ماهوارهای دارند، مانند صدا و سیمای دولت کودتا در بین تمام اقشار جامعه به علت پارازیت و فیلتر و سانسور دیده نمیشود! در این مدتی که از انتخابات ۸۸ و کودتای سربازان گمنام امام زمان میگذرد، همیشه به فکر کمترین وظیفهای که به عنوان یه عضو کوچک جنبش سبز روی دوشم سنگینی میکرد، یعنی آگاهی دادن و اطلاعرسانی در مورد جنبش سبز، بودم. فکر میکردم در این راه یکی از موثرترین روشها، کانالهای ماهواره ای مانند بیبیسی فارسی و صدای آمریکا باشد، اما با ورود انواع و اقسام شبکههای فارسی زبانی که سریال پخش میکردند، بیشتر موارد با این دیالوگ روبرو میشدی که: «این شبکههای سیاسی اعصاب من رو بههم میریزه بزن یه کانال دیگه!» در واقع ورود کانال فارسیوان و مشابه اون باعث شد که مردم کمتر به کانالهای سیاسی و اخبار سیاسی توجه کنند. به همین دلیل نیاز به یه رسانهی جدید داشتیم تا بتونه مختصر و مفید اطلاعرسانی و دروغهای دار و دستهی حکومت رو افشا و اخبار درست در مورد جنبش سبز و سران اون رو به افکار عمومی جامعه منتقل کند. تا همین چند روز پیش که اولین نسخه روزنامه اینترنتی کلمه در یک صفحه و به صورت مختصر و مفید منتشر شد. در واقع خوندن این یک صفحه نیاز به زمان زیادی ندارد و خواننده خیلی راحت میتواند از اخبار روز جنبش سبز باخبر شود. ظاهرا و طبق آنچه در سایت کلمه منتشر شده، این مدل اطلاعرسانی با استقبال زیادی مواجه شد. اگر سبزها بتونن اون رو به صورت یه روزنامه در فضای عمومی، نه صرفا مجازی، منتشر کنند و در ایستگاههای اتوبوس یا مترو دست به دست کنند، با توجه به اینکه مردمی که آنرا مطالعه میکنند، هزینهای برای آن نمیپردازند و وقت زیادی برای خواندن آن نیاز نیست، مورد استقبال بیشتر جامعه قرار گیرد. و در واقع فکر میکنم این بهترین روش برای اطلاع رسانی است که به قول مهندس میرحسین موسوی چشم اسفندیار کودتاچیان همین آگاهی و اطلاعرسانی است. نتیجه اینکه کمترین وظیفه ما در قبال کسانی که در راه این جنبش شهید شدند و یا به زندان رفتند و یا کسانی که همچنان در زندان بهسر میبرند و یا سران جنبش سبزی که همچنان ایستاده اند، این است که در نشر و پخش این روزنامه اینترنتی در میان مردم قدم برداریم. کاری که به نظر زیاد سخت نیست پس همراه شو عزیز... | | |
--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر