باز برمي گردم
باز با شور و نشاط
باز با شوق و اميد
باز با يك سبد از عشق و گل سرخ و غزل هاي قشنگ
باز برمي گردم
تا كه بر دست توانمند تو يك بوسه نهم از سر مهر
و تو را باز، به گرمي بكشم در آغوش
و بگويم كه سه سال
بي تو هرلحظهء من با تو گذشت
و بگويم كه سه سال
محبس تنگ و شپشدار و عفونت زا را
من به عشق تو تحمل كردم
و به روي بند بند جملات تو تامل كردم
***
باز برمي گردم
با دو صد خاطرهء تلخ و سياه
شرحي از مريم و ليلا و پريسا و نگين
شايد آن روز ، بدون وحشت
بتوانم بنگارم همه را
آن كتابي كه پر از خاطره هاست
بعد
تقديم به تاريخ كنم
با همين دست كه بر ناخنهام
لاك قرمز زده ام
***
تو هم از قلهء تاريخ مرا مي نگري
از همان بالاها
_ كه پر از آگاهيست _
از همان بالاها
تو مرا مي نگري،
اين پايين
يك زن كوچك و ساده كه تنش زخمي و خسته است
ولي نشكسته
***
باز هم دست مرا مي گيري، و به من ميگويي:
"يادت هست كه به تو ميگفتم:
............ ، اين ايمان است!؟"
و من آهسته به تو ميگويم:
" آه آري آري
همه را يادم هست!"
و به تو مي گويم:
" من به ايمان تو ايمان دارم! "
ستاره.تهران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر