۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

باز برميگردم

باز برمي گردم
 

باز برمي گردم

باز با شور و نشاط

باز با شوق و اميد

باز با يك سبد از عشق و گل سرخ و غزل هاي قشنگ

باز برمي گردم

تا كه بر دست توانمند تو يك بوسه نهم از سر مهر

و تو را باز، به گرمي بكشم در آغوش

و بگويم كه  سه سال

بي تو هرلحظهء من با تو گذشت

و بگويم كه سه سال

محبس تنگ و شپشدار و عفونت زا را

من به عشق تو تحمل كردم

و به روي بند بند جملات تو تامل كردم

***

باز برمي گردم

با دو صد خاطرهء تلخ و سياه

شرحي از مريم و ليلا و پريسا و نگين

شايد آن روز ، بدون وحشت

بتوانم بنگارم همه را

آن كتابي كه پر از خاطره هاست

بعد

تقديم به تاريخ كنم

با همين دست كه بر ناخنهام

لاك قرمز زده ام

***

تو  هم از قلهء تاريخ مرا مي نگري

از همان بالاها

 _ كه پر از آگاهيست _

از همان بالاها

تو مرا مي نگري،

               اين پايين

يك زن كوچك و ساده كه تنش زخمي و خسته است

                            ولي نشكسته

***

باز هم دست مرا مي گيري، و به من ميگويي:

"يادت هست كه به تو ميگفتم:

 ............ ، اين ايمان است!؟"

و من آهسته به تو ميگويم:

" آه آري آري

همه را يادم هست!"

و به تو مي گويم:

" من به ايمان تو ايمان دارم! "

ستاره.تهران

 
cid:4C505EFCA87644BC9A6EE82107C54FEB@home4x2pmzmmv4

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر