۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

قناريهاي همسايه نميخوانند

 
 

قناريهاي همسايه نميخوانند

چراغ آسمان خاموش

چراغ  خانه ها  خاموش

تمام شهر تاريك است و بس دلگير

و روز و شب ندارد فرق

قلم سنگين

ورق تيره

و لبهامان  فرو بسته

و تن ها خسته و مجروح

و فكر و ذهنمان درگير

به دست و پايمان زنجير

تمام بند بند استخوانهامان  پر از درد است

***

فضا بسيار دلگيرست و ،  وحشت مطلق  

و بوي مرگ مي آيد

قفس ها ، تنگتر از قبر

قناريهاي همسايه، نميخوانند

و مرغ عشق عاشق نيست

و من تنها

و تو تنها

و تن ها جملگي تنها

*** 

چراغ خانه خاموش است و من بسيار ميترسم

من از تنهايي و تاريكي اين خانه ميترسم

و بغضم در گلو مانده

پر از فريادم  اما ساكت و خاموش

دهانم دوخته با نخ

نخي از تارهاي عنكبوت پير انباري

و من از عنكبوت و مار و ،  از كفتار ميترسم

من ترسو

توي ترسو

خدا هم مثل ما ترسو

ستاره.تهران

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر