۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

Re: اولین سروده بیژن ترقی

با درود بشما دوست گرامی من با عذر خواهی ناگزیرم مطلب شما را تکذیب کنم.اشنایی اساتید یاحقی و ترقی برمیگردد به ایام نو جوانی انها که احتمالا در روایت های مختلف شنیده اید انان کار های مختلفی با هم داشته اند که به زمانهای خوانندگانی چون داریوش رفیعی و قاسم جبلی و دیگران برمیگردد.زمانی که استاد یاحقی به رادیو ایران امد و بشکل رسمی رهبر ارکستر شماره 3 شد با خانم مرضیه و بیش از  هشتاد در صد ترانه سرایی استاد ترقی بوده است.که هر هفته دو شنبه شبها از ساعت 5/8 تا 9 شب و تکرار ان روز سه شنبه بعد از ظهر از 5/1 تا 2 بود.پس از چند سال استاد یاحقی با بانو دلکش و در همین ارکسترو نیز با شادروان ترقی ادامه دادند.پس ازان نوبت بانو الهه و سپس خانم حمیرا است که با یکدیگر ازدواج کردند و ترانه ای را که نام برده اید استاد یاحقی و استاد ترقی در همان زمانها ساخته و خانم حمیرا اجرا کرده اند که با تاریخ شما حد اقل 12 سال تفاوت دارد. بد نیست به خاطره ای در زمان همکاری ایشان که همچو اضلاع مثلث همواره دو ضلع ثابت بودند و ضلع سوم یعنی خواننده بود که به اقتضا عوض میشد اشاره ای بکنم.در زمان دانشجویی و کار در رادیو دو تن از همکلاسی های ما با هم شرط بندی کرده بودند که اولین اهنگ استاد  یاحقی برای خانم مرضیه کدام است.یکی از انان میگفت: می زده شب است و دیگری اظهار میکرد: بزمانی که محبت شده همچون افسانه است.شروط دانشجویی ان زمانها هم معلوم بود بازنده به دو نفر دیگر نهاری چلوکباب بدهد.ان نفر سوم بنده بودم که از استاد بپرسم ان اولین ساخته کدام است.هم با او و هم با بیژن نازنین. یاران فقیدم دوستی بسیاری داشتم.پرویز را در راهرو رادیو دیدم سلام و حال و احوالی کردیم و سئوالم را مطرح کردم(براستی که یاد ان روزان و شبان بی تکرار بخیر که چه صفایی داشتیم) دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: اینجوری که نمیشه اگه بمن و بیژن هم چلوکباب میدین بگم.گفتم: بیا همین الان بریم .گفت: اون رو که شوخی کردم ولی هر دو باختند.چون اولین کار من و بیژن و مرضیه اهنگ:در دامن مهتاب است(دوستان قدیمی باید بیاد داشته باشند:در دامن مهتاب  زمزمه اب دارد نی و می شور دگری) بهر روی با پوزش عرض کردم دوست عزیز درین سرای گلها سخنان یاران با یکدیگر جمله حکایت است و اصلا شکایتی ندارد بقول معروف گل میگوییم و گل میشنویم اگر توضیح بیشتری هم لازم است در خدمت هستم.با ارزوی سلامتی و بهروزی برای شما.پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد
فرامرز سمیعی


From: ashkan moradi <ashkan_iraj2010@yahoo.com>
To: friends-of-radio-golha@googlegroups.com
Cc: friends-of-radio-golha@googlegroups.com
Sent: Sun, September 12, 2010 1:06:54 AM
Subject: اولین سروده بیژن ترقی

درود بر یاران گلها
اولین سروده استاد بیژن ترقی در جوانی و در دی ماه 1328 غزلی است که به وسیله خانم حمیرا و آهنگسازی استاد پرویز یاحقی اجرا شد
(احتمال می دهم این برنامه ، برنامه شماره 128 گلهای رنگارنگ باشد ولی چون اول و آخر آن معرفی نامه ندارد نمی توان با قاطعیت این را اعلام کرد)
از دوستان عزیزی که در این رابطه اطلاعاتی در دست دارند خواهشمندم به ما نیز خبر دهند
این برنامه با ترانه ای از سروده های بیژن ترقی شروع می شود
اگر گویم من از چشمان او افسانه ای را         حدیث چشم او ریزد به هم میخانه ای را
در این فصل گل ای ساقی که غم بگریزد از دل     چه سازم با غم عشقی که در دل کرده منزل
      رسانی گر به من پیمانه ای را      سر عقل آوری دیوانه ای را
           درون سینه ام پرورده ام بیگانه ای را
      به طوفان داده ام کاشانه ای را       به لبهایم رسان پیمانه ای را
اگر گویم من از چشمان او افسانه ای را         حدیث چشم او ریزد به هم میخانه ای را
       زبس بر دل زدم سنگ محبت       برآید از دل آهنگ محبت
اگر خواهی که از خاطر برم غمهای هستی         مرا با خود ببر یک لحظه در دنیای مستی
     رسانی گر به من پیمانه ای را        سر عقل آوری دیوانه ای را
اگر گویم من از چشمان او افسانه ای را         حدیث چشم او ریزد به هم میخانه ای را
.
.
.
.
.
.
.
            سه بیت ازغزل که به آواز خوانده می شود
چند با یادت فریبم این دل دیوانه را       گرم چون سازم به آهی سرد این کاشانه را
خواهش یاری چو کردم آشنا بیگانه شد    دست بر دامان زنم من بعد از این بیگانه را
گریه مکری که شمع را بر دامن است         می فریبد عاقبت آن ساده دل پروانه را
.
.
.
.
.
.
.
اگر گویم من از چشمان او افسانه ای را         حدیث چشم او ریزد به هم میخانه ای را
در این فصل گل ای ساقی که غم بگریزد از دل     چه سازم با غم عشقی که در دل کرده منزل
      رسانی گر به من پیمانه ای را      سر عقل آوری دیوانه ای را
           درون سینه ام پرورده ام بیگانه ای را
      به طوفان داده ام کاشانه ای را       به لبهایم رسان پیمانه ای را
اگر گویم من از چشمان او افسانه ای را         حدیث چشم او ریزد به هم میخانه ای را
       زبس بر دل زدم سنگ محبت       برآید از دل آهنگ محبت
اگر خواهی که از خاطر برم غمهای هستی         مرا با خود ببر یک لحظه در دنیای مستی
     رسانی گر به من پیمانه ای را        سر عقل آوری دیوانه ای را
اگر گویم من از چشمان او افسانه ای را         حدیث چشم او ریزد به هم میخانه ای را
 
 

             اصل کامل غزل چنین است
چند با یادت فریبم این دل دیوانه را       گرم چون سازم به آهی سرد این کاشانه را
خواهش یاری چو کردم آشنا بیگانه شد    دست بر دامان زنم من بعد از این بیگانه را
گریه مکری که شمع را بر دامن است         می فریبد عاقبت آن ساده دل پروانه را
دل از آن برموج دریای حوادث می زنم              تا بیابم نازنین آن گوهر یکدانه را
درجهان عشاق مست از باده تنهائی اند       زان سبب بگزیده ام من گوشه میخانه را
زندگانی قصه ای بی ابتدا و انتهاست     شب به پایان می رسد کوته کن این افسانه را  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر