۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

::لـیـمـو میـ گهـ:: نامه ای از مهدی به مارک

                         نامه ای از مهدی به مارک

 از مهدي، 25 ساله، مشمول سربازي به مارك عزيز، 26ساله،موسس
facebook و چهره سال تايم
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
سلام رفيق؛
مدت‌ها  طول  كشيد  تا تصميم بگيرم  تو را  با چه خطاب كنم.  آنقدر به چشمان روشنت كه روي مجله تايم نقش بسته‌اند،  خيره شدم تا از بين هزاران حس خوب و بد، عنواني مناسب براي تو پيدا كنم: رفيق. تو يك سال از من بزرگتري مثل ده‌ها دوست نزديك ديگري كه داشتم ودارم. شايد اگر تقدير مكان زندگي ما را يكي مي‌كرد، مثلا در ايران، شايد هم محله‌اي بوديم، روزها فوتبال مي‌زديم  و شب‌ها در خيابان مي‌گشتيم . شايد هم‌خوابگاهي  بوديم،
صبح‌ها همديگر را از خواب بيدار مي‌كرديم، تا  دانشگاه با هم گز مي‌كرديم، بين
كلاس‌ها در بوفه‌ي دانشگاه چاي  مي‌خورديم و شب‌ها ساعت‌ها به بحث وصحبت با هم گرم بوديم.  گرچه  نمي‌دانم  من  اگر آمريكا  بودم  چه‌ها  بر ما  مي‌گذشت   ولي مي‌دانم مي‌توانستيم كنار هم بنشينيم و تو به من بگويي «هي رفيق، ايده‌اي به
سرم زده،پايه‌اي؟
نمي‌دانم چرا وقتي از هزاران هزار كار و حرف و حديث و برنامه و آرزوها و شكست‌ها وموانع و ظلم‌ها و بي‌تناسبي‌ها و عقده‌ها و روز به روز درجا زدن‌ها
وبه ظاهر جدي بودن‌ها و اميدهاي فراموش شده و نااميدي‌هاي قدرت‌مند و هويت‌هاي مشوش وناآگاهي‌هاي  آزاردهنده  و خراب شدن‌ها  و به ذلت راضي‌شدن‌ها و بادروغ زيستن‌ها و باراستي جنگيدن‌ها و از تاريخ و جغرافيا و زمان و خود و خانواده ودوست و آشنا وهمشهري و هموطن و زمين و زمان ناليدن، و از همه اين  تلنبارشده‌هاي كودكي و جواني نكردن‌هايم خسته مي‌شوم، با خيره شدن به آن عكسي از تو كه روي پيشاني‌ات بلند نوشته است     Person of the Year، قصه‌هايي پرغصه در دلم تعريف مي‌شوند كه
مثلا آن «تو»ي وجود من به هنگام هميشگي مرگش آنها را مي‌گويد. نمي‌دانم چرا تو امروز مخاطب ساكت گفتگوهاي دروني‌ام شده‌اي، آن دور، گوشه‌اي از دلم نشسته‌اي و خيره  نگاه مي‌كني.
نه اشتباه نكن، من آنقدر ضعيف شده‌ام كه حسرت موفقيت‌هايت را نتوانم  كشيد و زيرهزاران هزار سنگ و آوار آنقدر خوب شده‌ام كه حسادت نكنم. رفيق، من دوستت دارم تنهابه خاطر اينكه تو آن «من»ي هست كه مي‌توانست باشد ونيست. تو نمودعيان اسطوره‌گونه‌اي از آن چيزي هستي كه قرار بود وجود من آن راحس كند.
نه اشتباه نكن،شهرت براي من دقيقا همانقدر كه (احتمالا) براي تو در اين مسير
بي‌اهميت بوده،بي‌اهميت است. اشتباه نكن، ثروت در وجود ما همچون شكست، نحس نهادينه شده  است.
اشتباه نكن رفيق، من از تو حرف مي‌زنم، از تويي كه 26 ساله شهسوارخود شده‌اي. ازحماسه‌اي كه ساخته‌اي و از وجودي كه فرصت پروراندنش را داشتي. من ازتويي حرف مي‌زنم كه وقتي تنهاست به خودش مي‌گويد «هي مرد، آفرين...». آري من از تويي حرف مي‌زنم كه براي خودت دست مي‌زني، تبريك مي‌گويي، افتخار مي‌كني و فرصت آفرينش استعدادهايت را در توانايي‌هايت به اوج رسانده‌اي.
رفيق، من از اين گوشه دنيا، 25 ساله، منتظرم... 25 سال منتظربوده‌ام. منتظر عبوراز تك تك اين 25 سال. در اين گوشه دنيا، زندگي يعني كسي نيست باخودش
بگويد «آفرين،تو بردي!» اينجا بازي‌ها همه باخت-باخت تمام مي‌شوند. اگربزرگ شوي باختي، اگر كودك بماني باختي؛ اگر دانشجو شوي باختي اگر نشوي باختي؛ اگر پولدار شوي باختي اگر فقيربماني باختي؛ اگر مشهور شوي باختي اگر گمنام بماني باختي؛ اگر سركاربروي باختي،اگر بيكار باشي باختي. اينجا من از دوستان و آشنايان و  همسالانم هيچ احدي رانمي‌شناسم كه احساس كند در زندگي خود «برده» است! تو، اگر دوست من بودي، تنهاترين آنها بودي كه 26 ساله در زندگي‌ات برده بودي. اينجا 26 ساله‌ها يا ترك وطن كرده‌انديا مشغول خدمت مقدس به نظام، يا بيكارند يا بيگاري مي‌دهند،  اينجا يا انتخابي نيست يا اگر هست دست خودت نيست. اينجا نمي‌توان ايده‌اي داشت، اگر ايده‌اي بود نمي‌توان برنامه‌اي داشت، اگر  برنامه‌اي بود نمي‌توان فرصتي يافت، اگر فرصتي بود نمي‌توان اجرا كرد، اگر توان اجرا بود، اجازه اجرا  نبود.
باور كن دوست من، روزهايي كه جسم تو خسته از عملگرايي تكنولوژيكي بود،
 درون من هرروز ساعت‌ها غرق در نظرگرايي هويتي خود بود تا راه چاره‌اي براي اين من وامانده بيابد. دنيا پر است از توجيه. به اندازه تعداد تمام انسان‌هاي روي زمين توجيه براي زندگي كردن وجود دارد.
اينجا همه در تنهايي خود آرزوهايشان را حبس كرده‌اند. اينجا ديگران قاتل استعدادهايت هستند. اينجا پيش هر كسي و هر جايي و هر زماني، تو بايد
آن چيزي باشي كه نيستي. آنقدر نقش بيمار بازي كني تا بيمار شوي. در اين گوشه دنيا،رفقاي هم‌سن تو هر يك به رخوتي گرفتارند. هر روزمان، يك سال باخت و هر سال‌مان يك عمر خستگي است.
راستي رفيق، من 25 ساله‌ام... مي‌توانستيم دوست هم باشيم. چايي بخوريم، فيلم
ببينيم، خيابان گز كنيم، زندگي‌هاي كاريكاتوري مسخره ببينيم و خون دل بخوريم ولي خدا رو شكر، براي تو، كه با من نيستي....
هي رفيق... فردا كه صبح در آينه به خود گفتي «سلام» به ياد داشته باش
كه اينجا
سال‌هاست آينه‌ها شكسته‌اند...

--
اگر قصد فوروارد این ایمیل یا هر ایمیل دیگری را دارید، نخست آدرسهای
قبلی را پاک کنید و آدرسهای جدید را در بی سی سی قرار دهید و سپس فوروارد
کنید. پاکیزگی اساس فوروارد کردن ایمیل است
.
.
.
همین حالا یک مطلب به گروه لیمو ارسال کنید.
درشت بخوانید:
(مطالبی که دارای عکس هستند) حتما برای تماشای عکس برروی گزینه
Display images below
کلیک نمایید
*
http://groups.google.com/group/lymoo
 
حتما برای ارسال مطلب از آدرس زیر استفاده کنید، ابتدا مطلب را آماده سپس به آدرس رایانامه زیر ارسال کنید:(اینـ بهترهـ)
lymoo@googlegroups.com
* -----------------------------------------------
با تشکر:
شادمهر
مـــدیــریــتــــ گروهـــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر