۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

[گروه لیمو:5444] داستان قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهري!

داستان قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری!

:

 

 

مرد جوانی به نزد "ذوالنون مصری" آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان.

ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت: این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟

مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد.

مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف کرد.

ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است.

در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند!

 

مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت.

پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است.

قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری!

 

نتیجه اخلاقی : هرگز ناآگاهانه قضاوت نکنیم، چراکه قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر