۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

شاعری که برای دیدن ساخته شده است، نه برای دیده شدن

نوشته‌شده در 4 می 2011 به‌دستلادن بدرافشان


شمس لنگرودی که هر چه از او بگویم باز برگ کاغذ تهی ست و جوهر قلم خجل زده ؛ شاعری است که نخست برای ما می بیند و سپس برای خویش
مقاله ای که قریب به هفت ماه است از این انسان جهانی می نویسم گویی پایان نمی شناسد. شمس کتاب زندگی و مرگ است. شمس کتاب هستی ست. نَفَس زندگی ست ، نَفَس دشت و کوهسار. نَفَس دریا، گاهی چند ساقه ی گل حسرت ، گاهی هوای برفی و گاه یخبندان ،گاه بارانی و توفانی ، گاه شمسی و همیشه شمس!
همه چیز در شمس روشن است: دوستی اش ، دلواپسی هایش ، پایداری ریاضت کشانه اش ، نگاه جهان بینانه اش ، قضاوت هایش در باره ی زندگی ، رفتار بی پیرایه اش درباره ی درد و مرگ ، افسوسش از مردن ، وارستگی اش ، و عشق … عشق که پیش از همه زاد و عشق که ز آن پس اندیشه را زاد *
در "لب خوانی های قزل آلای من" شاعر با دو شعر در یادآوری جایگاه خویش ، رهبری مان میکند و با ذکاوت یاد آورمان می شود : شعر گل سرخی ست لطیف برای بهای هدیه ای

آری شاعرم
گل سرخی که رهگذرم قیچی میکند
و به معشوقش می دهد
اظهار علاقه ئی که هیچ گونه هزینه ئی ندارد.
—-
شعر مثل حرف زدن در خواب است
اول دیگران
و سپس تو را بیدار می کند.

و در جایی دیگر از همین کتاب غافلگیرمان میکند. به فکر فرو می بردمان و می داند که خواهیم آموخت !
مخاطبان شمس آنچه که از دست می دهند خودشان است نه دیگری. انتخابشان زود صورت میگیرد و از آن پس پیروزی شان به بهای کوششی جانانه به دست می آیِد.

برای آنچه که دوستش داری
از جان باید بگذری
بعد می ماند زندگی
و آنچه که دوستش داشتی.

در "ملاح خیابان ها" شمس به انسان این فرصت را می دهد تا در آرامش اش شریک شود.

آرام باش عزیز من آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب ،برق و بوی نمک ،ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رویم ،چشم های مان را می بندیم
همه جا تاریکی است

خواننده اشعار شمس لنگرودی در برخورد مستقیم با شعر وی با جهانی رو به رو می شود که تنهایی و عشق دو عنصر اساسی و در عین حال انکار ناپذیرآن است.با این حال در ملاح خیابان ها تنهایی و عشق حضوری مستقل دارند و مخاطبان را بی هیچ واسطه و در زمینه ای بس متفاوت به چالش می کشانند.

جهان به تصادفی زاده شد
به تصادفی خواهد مرد
ومن رها شده در بادها
به بال تو پیوند خورده ام.

ببخشید شاعر هستی !
از این روی که بیش از آن وارسته هستید که بخواهیم بحث کنیم در باره جهان تان
هیچ چیز به انداز ه ی فهم همه گیر جهان شما نیست. هیچ چیزی را منکر نمی شوید . همه چیز را به تصویر می کشید .همه ی دیوانگی هایی که توده های آدمی را به شور در می آورد: دین ، میهن … و عشق ! همه ی این پیکارها که نیروهایمان در آن فرسوده می شوند واز نو زاده می شوند ، این سمفونی که گام های سرنوشت را می کوبد.
شما در همه جا هستید و خون خوش رنگی دارید که گرم تان می کند.
کاش می شد تمام خون های خوش رنگی را که در کار بیرون زدن است ، به شما بخشید برای آنکه مداوم باشید تا خوابهایتان را با همگان قسمت کنید و مانند ژان دالبره ** سرود رهایی را بخوانید .
نویسنده : لادن- بذرافشان
——–
*
عشق که پیش از همه زاد و عشق که ز آن پس اندیشه را زاد – ریگ ودا
**
ژان دالبره – ملکه ی ناوار و مادر هانری چهارم پادشاه فرانسه


منبع

سایت تا روشنایی بیشتر به مدیریت لادن بذرافشان

https://ladan2010.wordpress.com/


ایمیل: ladan.1984@gmail.com


و نمایه ی فیس بو ک  لادن  - دختر خاله ام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر