۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

اشعار ناشناخته

درود به دوستان و جناب دربندی
 
شعر شماره - 3   از شاعری به نام " سلطان مصطفی میرزا " است 
 
ای دل غم آشنای تو شد دست از او مدار     هر روز،  با یکی نتوان آشنا شدن
 
 
سلطان مصطفی میرزا:

صاحب تذكره ی مجمع الخواص گوید: «فرزند ارجمند شاه طهماسب اول بود. عنوان شاه صورت و معین بدو لایق بود و خورشید حسن و جمال درباره ی وی صادق … طبعش بسیار دقیق و عاشقانه است و این بیت ها ازوست:

- ای دل غم آشنای تو شد ترك او مكن / هر روز با یكی نتوان آشنا شدن

- ای سرو، فكندی به سرش سایه نگفتی / نازك بدنی چون كشد این بار گران را؟

- داده ام جان كه به دست آمده دامان غمش / وقت یاری است دلا جان تو و جان غمش».

نصرآبادی در تذكره ی خود گوید: «مصطفی میرزا جوانی قابل كاملی بود. در ظاهر و باطن آراستگی داشت با وجود این كه چشم او از بینایی محروم بود كتاب های  فقهی را خوانده نهایت صلاح و تقوا داشت … شعرش اینست:

هرچه باداباد حرفی چند می گویم به یار / كار خود در عاشقی این بار یكسر می كنم».
 
پایدار و پیروز باشید
فریبا امامیان
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر