۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

Fw: در خواست شعر



----- Forwarded Message ----
From: fariba rezaei <fariza_rez@yahoo.com>
To: e_goftari@yahoo.com
Sent: Sun, May 8, 2011 12:40:39 PM
Subject: Re: در خواست شعر




From: Esfandiar Goftari <e_goftari@yahoo.com>
To: rickplay_1@yahoo.com
Cc: latifgachkar@yahoo.com; friends-of-radio-golha@googlegroups.com
Sent: Sat, May 7, 2011 7:15:48 PM
Subject: Re: در خواست شعر

جناب دربندی،درود بر شما
شعر چهارم از زنده یاد محمد حسن معیری (رهی ) میباشد:به شرح زیر

رفتی و رفتن تو

 

 

 

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بردل

از کاروان چه  ماند جز آتشی به منزل

ای مطرب دهر پرده بنواز
هان از سر درد، در ده آواز
تا سوخته ای دمی بنالد
تا شیفته ای شود سرافراز          

چنان در قید مهرت پای بندم

که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم                عزیزان این ابیات سروده سعدی شیرین سخن است

گهی بر حال بی سامان بخندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست

مده گر عاقلی بیهوده پندم

همه شب نالم چون نی… که غمی دارم، که غمی دارم.
دل و جان بردی اما…نشدی یارم… یارم.

با ما بودی… بی ما رفتی …
چو بوی گل به کجا رفتی، تنها ماندم … تنها رفتی …

چو کاروان رود، فغانم از زمین، بر آسمان رود، دور از یارم… خونین بارم …

فتادم از پا، ز ناتوانی … اسیر عشقم، چنان که دانی…
رهایی از غم، نمی توانم … تو چاره ای کن، که می توانی
گر ز دل بر آرم آهی، آتش از دلم خیزد      چون ستاره از مژگانم، اشک آتشین ریزد

چو کاروان رود، فغانم از زمین، بر آسمان رود، دور از یارم… خون می بارم…

نه حبیبی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تورا جویم
ای شادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل ما چون دل ما، سوی کجا رفتی…

تنها ماندم … تنها رفتی …

به کجایی غمگسار من، فغان زار من، بشنو، باز آی…باز آی…
از صبا حکایتی ز روزگار من، بشنو، باز آی
باز آ… سوی رهی…
چون روشنی از، دیده ما رفتی…
با قافله باد صبا، رفتی…
تنها ماندم… تنها رفتی…

شاد زی
ا.گ

--- On Fri, 5/6/11, latif gachkar <latifgachkar@yahoo.com> wrote:

From: latif gachkar <latifgachkar@yahoo.com>
Subject: Re: در خواست شعر
To: rickplay_1@yahoo.com
Cc: "Golha" <Friends-of-Radio-Golha@googlegroups.com>
Date: Friday, May 6, 2011, 11:30 AM

درود بر جناب دربندی- شعر اول از سرخیل رندان جهان حافظ است با این اشاره که در بیشتر نسخه ها غزل با - سحرگه ره روی در سرزمینی- آغاز می شود:

سحرگه (شنیدم) ره روی در سرزمینی

همی گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف

که در شیشه برآرد اربعینی

خدا زان خرقه بی زار است صدبار

که صد بت باشدش در آستینی

مروت گرچه نامی بی نشان است

نیازی عرضه کن بر نازنینی

ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

نمی بینم نشاط عیش درکس

نه درمان دلی نه درد دینی

درون ها تیره شد باشد که از غیب

چراغی برکند خلوت نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد

چه خاصیت دهد نقش نگینی

اگرچه رسم خوبان تندخوییست

چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم

مآل خویش را از پیش بینی

نه حافظ را حضور درس خلوت

نه دانشمند را علم الیقینی


--- On Fri, 5/6/11, Rick Darbandi <rickplay_1@yahoo.com> wrote:

From: Rick Darbandi <rickplay_1@yahoo.com>
Subject: در خواست شعر
To: "friends of radio golha" <friends-of-radio-golha@googlegroups.com>
Date: Friday, May 6, 2011, 6:46 AM

با سلام مجدد و تشکر از دوستانی که دو شعر از سه شعر را پیدا کردند و فقط شعر اول که با این مطلع آغاز می شود مجهول مانده   به هر کجا گذری کوی عاشقانه ماست
حال چهار شعر دیگر انتخاب کردم که در زیر می نویسم شعر اول و دوم در گلهای رنگارنگ استفاده شده که شماره اش را به یاد ندارم و شعر سوم در رنگارنگ 142 و شعر چهارم در رنگارنگ شماره 174 آمده
1- شنیدم رهروی در سر زمینی       همی گفت این معما با قرینی
2- یک دم گمان مبر زخیال تو غافلم     بنشستم ار خموش خدا داند و دلم
3- ای دل غم آشنای تو شد دست از او مدار       هر روز با یکی نتوان آشنا شدن
4- رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل      از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
 
سر بلند باشید
ارادتمند دربندی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر