۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

Re: در خواست شعر

اولی مطلع غزلی است معروف از حافظ
از ابیات مشهور آن در فن شراب سازی بسیار استفاده می شود:
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی
کل غزل بدین مضمون است:
سحرگه رهروي در سرزميني
همي گفت اين معما با قريني
كه اي صوفي شراب آنگه شود صاف
كه در شيشه برآرد اربعيني
خدا زان خرقه بيزار است صد بار
كه صد بت باشدش در آستيني
مروت گر چه نامي بي نشان است
نيازي عرضه كن بر نازنيني
ثوابت باشد اي داراي خرمن
اگر رحمي كند بر خوشه چيني
نمي‌بينم نشاط عيش در كس
نه درمان دلي نه درد ديني
درونها تيره شد باشد كه از غيب
چراغي بر كند خلوت نشيني
گر انگشت سليماني نباشد
چه خاصيت دهد نقش نگيني
اگر چه رسم خوبان تند خوئي است
چه باشد گر بسازد با غميني
ره ميخانه بنما تا بپرسم
مآل خويش را از پيش بيني
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم اليقيني

اما دومی شعری است از شاعری تقریبا ناشناس بنام محمد حسین ناصر یزدی متخلص به ناصر بقیه شعر نیز بدین مضمون است
یکـدم گـمان مبـر زخـیال تــو غــافلم                بنشستم ار خموش خدا داند و دلم

هرروز اشک دیـده بود نقل مجلسم                 هر شب شرار سینه بود شمع محفلم

گر جان ندادم ازغم هجرت مراببخش                بـد کرده ام ولی به بـد خویش قائلم

مایـل به وصل گـل نبود هیچ بلبلی                 اندازه ای که من به وصال تو مایلم

در حبس غم نمودو زچشمم گرفت خواب         از آن شبی که گشت خیالت موکلم

از بس که من بوادی عشقت گریستم               سیلاب اشک دیده نشانیده در گلم

صد شکر "ناصرا" به دبستان عشق او            در آخرین کلاس من اول محصلم

در مورد بیت سومی اطلاعی ندارم اما بیت چهارم که بصورت تک بیت بسیار معروف است و در مراسم ترحیم و نوشتارهای روی سنگ قبر کاربرد یافته است منسوب به رهی است ولی مطمئن نیستم که این نسبت درست باشد
مرد خستگی ناپذیر دربندی گرانمایه خسته نباشی
محسن سلیمانی

2011/5/6 mohsen soly <mohsen.soly@gmail.com>
اولی مطلع غزلی است معروف از حافظ
از ابیات مشهور آن در فن شراب سازی بسیار استفاده می شود:
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی
کل غزل بدین مضمون است:
سحرگه رهروي در سرزميني
همي گفت اين معما با قريني
كه اي صوفي شراب آنگه شود صاف
كه در شيشه برآرد اربعيني
خدا زان خرقه بيزار است صد بار
كه صد بت باشدش در آستيني
مروت گر چه نامي بي نشان است
نيازي عرضه كن بر نازنيني
ثوابت باشد اي داراي خرمن
اگر رحمي كند بر خوشه چيني
نمي‌بينم نشاط عيش در كس
نه درمان دلي نه درد ديني
درونها تيره شد باشد كه از غيب
چراغي بر كند خلوت نشيني
گر انگشت سليماني نباشد
چه خاصيت دهد نقش نگيني
اگر چه رسم خوبان تند خوئي است
چه باشد گر بسازد با غميني
ره ميخانه بنما تا بپرسم
مآل خويش را از پيش بيني
نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم اليقيني




2011/5/6 Rick Darbandi <rickplay_1@yahoo.com>
با سلام مجدد و تشکر از دوستانی که دو شعر از سه شعر را پیدا کردند و فقط شعر اول که با این مطلع آغاز می شود مجهول مانده   به هر کجا گذری کوی عاشقانه ماست
حال چهار شعر دیگر انتخاب کردم که در زیر می نویسم شعر اول و دوم در گلهای رنگارنگ استفاده شده که شماره اش را به یاد ندارم و شعر سوم در رنگارنگ 142 و شعر چهارم در رنگارنگ شماره 174 آمده
1- شنیدم رهروی در سر زمینی       همی گفت این معما با قرینی
2- یک دم گمان مبر زخیال تو غافلم     بنشستم ار خموش خدا داند و دلم
3- ای دل غم آشنای تو شد دست از او مدار       هر روز با یکی نتوان آشنا شدن
4- رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل      از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل
 
سر بلند باشید
ارادتمند دربندی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر