۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه

{تفريح و سرگرمي}, [10885] آذر بايجان گولر بير گون




دلم از مرگ بيزاراست    

ولی آندم که نيکی و بدی را گاه پيکار است

فرو رفتن به کام مرگ شيرين است.

صدها سال از مرگ جسمی افتخار آميز اين انسان آزاده می گذرد.

در دامنهء ساوالان ديده بدنيا گشود٬ودر در بار خليفه مثله اش کردند.

او و همسر شير زنش گلدونه و فرزند برومندش آذر و برادرش عبدالله

و همه ياران آزاديخواهش در راه آزادی خلقش جان خود را فدا کردند.  

افشين زر و سيم وقدرت خليفه را انتخاب و به مردم خيانت نمود.

آنهائی که نامشان همواره به نيکی ياد شده و آنهائی که

همچنان شر مساران تاريــــــــــخ اند.

هر سال مثل امسال هزاران مردم آزاده ديدار از فرزند برومند

ساوالان راهی قلعه بابک می شوند تا ضمن تکرار عهد وپيمان

دوباره يادش را گرامی دارند. 

در بارگاه خليفه چه گذشت 

خليفه : عفوت ميکنم اما بشرطی که توبه کنی !

بابک: توبه را گنهگاران کنند. توبه از گناه کنند

خليفه : تو اکنون در چنگ ما هستی !

بابک :آری تنها جسم من در دست شماست نه روحم

دژ آرمان من تسخير ناپذير است.

خليفه : مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگيت را خاموش می کنم. 

بابک: رو به جلاد چشمانم را نبند بگذار با چشم باز بميرم .

خليفه:يکباره سرش را از تن جدا مکن . بگذار زنده بماند . اول

  دستانش را قطع کن ! جلاد با يک ضربت دست راست بابک را به 

به زمين انداخت . خون فواره زد .بابک حرکتی کرد شگفتی در

شگفتی آفزود. زانو زد ٬ خم شد صورتش را با خون گرمش گلگون

کرد. شمشير دژخيم بالا رفت و پايين آمد و دست چپ دلاور 

ساوالان از تن جدا کرد. فرزند آذربايجان به پا بود ٬ استوار بود .

خون از دو کتفش بيرون می جست.

خليفه :زهر خندی زد . کافر اين چه بازی بود که در آستانه

مرگ در آوردی٬ چرا صورت خود را به خون آغشته کردی ؟

چه بزرگ بود مرد. چه حقير بود مرگ٬ چه حقيرتر بود دشمن٬

پيش دشمن حقير ٬ انسان بزرگ بزرگتر بايد.

گفت : در مقابل دشمن نامرد٬ مردانه بايد مرد٬ انديشيدم که از

 بريده شدن دستانم ٬ خون از تنم خواهد رفت. خون که رفت چهره

 زرد شود . مبادا دشمن چنان کمان کند از ترس مرگ است.خلق

 من نمی پسندد که بابک در برابر کله ی روباهان ترسی به دل راه دهد.

خليفه از بيخ گلو نعره کشيد ببر صدايش را ! و شمشير پايين آمد.

انسان برای پيروزی خلق شده اورا می توان زير شگنجه گشت

 اما نمی توان شکستش داد.

++++++

هنوز خليفه های از مرکز او را مرتد می نامند.به ويران کردن

قلعه اش فکر ميکنند.قورباغه هستند ته چاه که آسمان را

به اندازه دهنه چاه می بينند.

فرزندان بابک اگر از سر بريده می ترسيدند در مجلس 

عاشقان نمی رقصيدند. 

+++++++

 ++++++++++++

آذر بايجان گولر بير گون       آذربايجان روری لبخند خواهد زد





--

زيبا آرين


--
اين ايميل را براي دوستان خود هم بفرستيد.
و به آنها بفرماييد، روي خط پايين كليك كنند تا براي آنها هم مطالب خوب و جالب بفرستيم
http://groups.google.com/group/taf_sar/subscribe
اين ايميل بدليل عضويت شما در گروه تفريح و سرگرمي است.
ايميل گروه اين است. taf_sar@googlegroups.com
اگر از دست ما ناراحت هستيد و نمي خواهيد مطالب ما بدست شما برسد پس خط پايين را كليك كنيد.
taf_sar+unsubscribe@googlegroups.com

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر