۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

در فراغش می سرایم واژه های بی سخن

دست تقدیر زمان گاهی صداقت می کند
لاله ی عاشق چرا شوق خیانت می کند
می روم از خاطرات کوچه های آرزو
گرچه قلبم همچنان میل زیارت می کند
می زنم فالی به دوران جنون و بی کسی
زهره زهرا می شود میل عبادت می کند
در فراغش می سرایم واژه های بی سخن
غم سخن می گوید و احساس غایت می کند
شیشه های آینه رنگ جفاکاری نداشت

گر چه بغض پنجره رازی حکایت می کند
گشته ام مدهوش دنیای غریب بی کسی
بغض تنهایی درونم را روایت می کند
می رسد روز فراق لاله های بی نشان
کز غم هجران او قلبم شکایت می کند
رفته ام از خاطراتش محو نابودم ولی
شوق تعبیر همچنان میل اسارت می کند
در درون کوچه می بینم صدای خنده ها
گر چه لبها همچنان میل بکارت می کند


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر