۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

عبید زاکانی

سلام
مدتی است که تصمیم گرفته ام تا به معرفی
کسانی بپردازم که در دوره هایی که این
سرزمین مورد اَِشغال و تاخت و تاز بوده
با شعروطنز. تمسخر به جنگ سیاهی ها
رفته اند.ارآن جمله میتوان ازعبید زاکانی
شاعروطنزپردازقرن هفتم و هشتم هجری
که ایران لگدمال ستم ستوران مغولان است
نام برد..برای شروع من ابتدا از قصیدۀ
شیرین و پندآموز موش و گربه شروع
می کنم و به امید خدا در ایمیل های
بعد به تدریج به معرفی کارها  و شخصیت
این شاعر می پردازم
.......................
موش و گربه
بسم الله الََّرحمن الّرحیم
 اگرداری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم ازبرایت داستانی
اگرعلقت رسد حیران بمانی1
ای خردمند عاقل و دانا
قصه موش و گربه برخوانا
قصۀ موش و گربه منظوم
گوش کن همچون دٌرغلطانا
از قضای فلک یکی گربه
بود چون اژدها به کرمانا
شکمش طبل و سینه اش چوسپر
شیردم و پلنگ چنگانا
از غریوش به وقت غریدن
ببردرنده شد هراسانا
سرهرسفره چون نهادی پای
شیر ازوی شدی گریزانا
روزی اندرشراب خانه شدی
از برای شکار موشانا
در پس خم می نمود کمین
همچو دزدی که در بیابانا
ناگهان موشکی زدیواری
جست بر خم می خروشانا
سربه خم بر نهاد و می نوشید
مست شد همچو شیر غرانا
گفت گربه کو تا سرش بکنم
پوستش پرکنم زکاهانا
گربه در پیش من چو سگ باشد
که شود روبرو به میدانا
گربه این را شنید و دم نزدی
چنگ و دندان زدی به سوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت
چون پلنگی شکار موشانا
موش گفتا که من غلام توام
عفو کن ازمن این گناهانا
مست بودم اگر گهی خوردم
گهٌ فراوان خورند مستانا
گربه گفتا دروغ کمترگو
نشنوم من فریب و مکرانا
بشنیدم هر آنچه می گفتی
آروادین سّکدین مسلمانا
گربه آن موش را بکشت و بخورد
سوی مسجد شدی خرامانا
دست و رو را بشست و مسح کشید
ورد می خواند همچو ملانا
بارالها توبه که توبه کردم من
ندرم موش را به دندانا
بهر این خون ناحق ای رحمن
من تصدق دهم دو من نانا
آنقدرلابه کرد و زاری کرد
تا به حدی که گشت  گریانا
موشکی بود در پس منبر
زود برد این خبر به موشانا
مژده گانی که گربه تائب شد
عابد و زاهد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال
در نماز و نیازو افغانا
این خبرچون رسید بر موشان
همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند
هریکی کدخدا ی دهقانا
برگرفتند بهر گربه زمهر
هر یکی تحفه های الوانا
آن یکی شیشه شراب بدست
وان دگربره های بریانا
آن یکی طشتکی پراز کشمش
وان دگر یک طبق زخرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر بدست
وان دگرماست با کره ونانا
آن یکی خوانچه پلو برسر
افشره آب لیموی عمانا
نزد گربه شدند آن موشان
با سلام و درود و احسانا
عرض کردند با هزار ادب
کای فدای رهت همه جانا
لایق خدمت تو پیش کشی
کرده ایم ما قبول فرمانا
گربه چون موشکان بدید بخواند
رزقکم فی السماء حقانا
من گرسنه بسی بسربردم
رزقم امروزشد فراوانا
روزه بردم به روزه ای دگر
از برای رضای رحمانا
هرکه کار خدا کند به یقین
روزیش می شود فراوانا
بعد از آن گفت پیش فرمایید
قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش میرفتند
تنشان همچوبید لرزانا
ناگهان گربه جست برموشان
چون مبارزبه روزمیدانا
پنج موش گزیده را بگرفت
هریکی کدخدا و ایلخانا
دوبدین چنگ و دوبدان چنگ
یک به دندان چو شیر غرانا
آندو موش دگرکه جان بردند
زود بردند خبربه موشانا
که چه بنشسته اید ای موشان
خاکتان بر سرای جوانانا
پنج موش رئیس را بدرید
گربه با چنگها و دندانا
موشکانرا اراین مصیبت و غم
شد لباس همه سیاهانا
خاک برسرکنان همی گفتند
ای دریغا رئیس موشانا
بعد از آن متفق شدند که ما
میرویم پای تخت سلطانا
تا به شه عرض حال خویش کنیم
از ستم های خیل گربانا
شاه موشان نشسته بود به تخت
دید از دور خیل موشانا
همه یکبار کردنش تعظیم
کای تو شاهنشهی به دورانا
گربه کرده است ظلم برماها
ای شهنشه اولم بقربانا
سالی یکدانه می گرفت از ما
حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج می گیرد
چون شده  تایب و عابد و مسلمانا
درد دل چون به شاه خود گفتند
شاه فرمود کای عزیزانا
 من تلافی به گربه خواهم کرد
که شود داستان به دورانا
بعد یک هفته لشکری آراست
سیصدوسی هزار موشانا
همه با نیزه ها و تیر و کمان
همه با تیغهای برانا
فوجهای پیاده از یک سو
تیغها در میانه جولانا
چونکه جمع آوری لشکر شد
از خراسان و رشت و گیلانا
یکه موشی وزیر لشکر بود
هوشمند و دلیر وفطانا
گفت باید یکی زما برود
نزد موش به شهر کرمانا
یا بیا پای تخت در خدمت
یا که آماده باش بهر جنگانا
موشکی بود ایلچی زقدیم
شد روانه به شهر کرمانا
نرم نرمک به گربه حالی کرد
که منم ایلچی شاهانا
خبرآورده ام برای شما
عزم جنگ کرده شاه موشانا
یا برو پایتخت در خدمت
یا که آماده باش بهر جنگانا
گربه گفتا که شاه گه خورده
من نیایم برون زکرمانا
لیکن اندرخفا تدارک کرد
لشکرمعظمی ز گربانا
گربه های براق و شیر شکار
از صفاهان و یزد و کرمانا
لشکرگربه چون مهیا شد
داد فرمان بسوی میدانا
لشکرموشها ز راه کویر
لشکرگربه از کوه هستانا
دربیابان فارس هردو سپاه
رزم دادند چون دلیرانا
جنگ مغلوبه شد درآن وادی
هرطرف رستمانه جنگانا
آنقدرموش و گربه کشته شدند
که ناید به حساب آسانا
حمله سخت کرد گربه
بعد از آن زد بقلب موشانا
موشکی اسب گربه را پی کرد
گربه شد سرنگون ز زینانا
الله الله افتاد در موشان
که بگیرید پهلوانا نا
موشکان طبل شادیانه زدند
بهر فتح وظفرفراوانا
شاه موشان بشد به فیل سوار
لشکر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست به هم بسته
با کلاف وطناب و ریسمانا
شاه گفتا بدار آویزید
این سگ روسیاه نادانا
گربه چون دید شاه موشان را
غیرتش شد چون دیگ جوشانا
همچوشیری نشست بر زانو
کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت وزد برزمین
که شدندی به خاک یکسانا
لشکراز یک طرف فراری شد
شاه از یک جهت گریزانا
ازمیان رفت فیل وفیل سوار
مخزن تاج وتخت و ایوانا
هست این قصۀ عجیب و غریب
یادگارعبید زاکانا
جان من پند گیر از این قصه
که ش.ی در زمانه شادانا
غرض ازموش و گربه بر خواندن
مدعا فهم کن پسر جانا
................
دوستان نازنین این هم از کارهای
زیبای عبید است.نسخه های مختلفی
از موش و گربه عبید دردست است
و این قدیمی ترین نسخه است که
من تقدیم کردم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر