۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

كاش باران مي گرفت

گم گشتۀ كويرم
ايكاش باران مي گرفت
اين شوره وحشت
بوي باران مي گرفت
با حضورت اي هميشه مهربان
درفضاي سينه ام اندوه پايان مي گرفت
ياس ها پژمرده اند از بيكسي و تشنگي
اطلسي با ديدنت جان مي گرفت
در سكوت ممتد اين لحظه هاي بي كسي
بي سرسامانيم با تو سامان مي گرفت
اي هميشه آشنا،اي دواي دردها
اين روح آرزده 
با عشق تو درمان مي گرفت
همچو گلهاي بهاري لانه داري دردلم
با تو طعم زندگي رنگ بهاران مي گرفت
بي تو باغ زندگي مي شود بي بار و بر
با تو عافيت اين جان سوزان مي گرفت
رفته اي  ونيستي با خبرازغربت و دلتنگي ام
دارم هواي گريه
ايكاش باران مي گرفت






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر