داستان اعتکاف چوپان عاشق
منطقه ای ییلاقی در دامنه طبیعتی زیبا، محل گشت و گذار بود و چوپانی جوان
از روستای مجاور ییلاق، معمولا در آن حوالی مشغول چرانیدن گوسفندان بود.
طبیعت سر سبز و شادابی آن روح لطیف چوپان جوان را لطیف تر کرده بود و چشم
ریزبین او را تیزتر.
شاهزاده خانمی زیبا روی، در نهایت تناسب جسم و جان، همراه با محارم قصر،
آهنگ سفر کرده و برای اتراق ییلاق را برگزیده بود.
در عصر جمعه ای که معمولا دلتنگی خاصی بر انسان غالب می شود؛
شاهزاده خانم زیبا از خیمه استراحت بیرون می آید.
و از آن سوی چوپان جوان در زیر رگبار آهنگ بلبلان ، نی نوازان ،
مشغول چرانیدن گوسفندان می شود.
از تلاقی چوپان جوان و گلّه گوسفندانش با شاهزاده زیبا و همراهانش ،آنچه حاصل
می آید رنگ پریشان و قلب لرزان چوپان است و بی توجهی شاهزاده خاتون .
چوپان رو در روی دختر زیبا آن چنان مبهوت مانده بود که گویی محو جمال جمیل
علی الاطلاق شده است.برعکس شاهزاده چنان رفتار می کند که گویی فقط
گوسفند دیده است!!!
چوپان که همان لحظه عاشق شده از نیروی عشق چنان شجاع گشته و حیا را کنار
گذاشته که چشمکی به دختر شاه می زند . شاهزاده خانم که اصلا برای نشاط
عزم گشت و گذار کرده ، انگار که سوژه تفریح خود را پیدا کرده باشد و نیز بسان
همه معشوقه ها که دراول ، عشق عاشق را جدی نمی گیرند ؛ خنده مرموزی
می زند و می گوید :
" عمو جان مثل اینکه در چشمتان پر کاهی افتاده است ".
چوپان بی درنگ و بی محابا و البته گستاخانه می گوید نه ! کوه طور در چشمم
جلوه کرده و رعشه پلکانم از آن است . ای شاهزاده پری روی ، من عاشق تو
گشته ام و گوسفندانم را قربانی شما خواهم کرد.
دختر زیبا و همراهانش سیر می خندند و به استراحت گاه بر می گردند .
اما چوپان عاشق که آرام جانش همراه کاروان قصرآهسته آهسته دور میشود ،
دنبال آنان به راه می افتد.
قریب هفت شبانه روز عاشق جوان ملازم خیمه گاه می شود و هر روز با ذبح یک
قربانی در پای معشوق اظهار عشق و اشتیاق می کند . روز آخر شاهزاده زیبا روی
که سماجت چوپان او را کلافه کرده است رو به جوان عاشق می گوید:
ای چوپان تو اگر واقعا عاشق هستی باید خود را قربانی کنی نه گوسفندان زبان
بسته را !!! برو در کنج عزلتی خلوت کن وچند روزی معتکف شو و از خداوند بخواه
که مرا به تو برساند .
القصه چوپان جوان بعد از مفارقت معشوق و محبوب به عبادتگاه رفته
و اعتکاف می کند. و بین خود و خدایش خلوت را بر می گزیند.
روز ها و شب ها سپری می شوند . بعد از چهل شبانه روز در نیمه های ماه رجب
که صحبت از اعتکاف پیش می آید؛ شاهزاده خانم یک باره یاد چوپان عاشق
می افتد. پیکی به ییلاق می فرستد، می گویند:
چهل شبانه روز است که کسی او را ندیده. هنوز از اعتکاف بیرون نیامده است .
شاهزاده خانم که در اول، عشق را به مسخره گرفته بود تازه پی به جدیت مطلب
می برد، علاقه اش تحریک می گردد و رگه هایی از عشق در او موج می زند.
دنبال چوپان می فرستد و فرستاده دست خالی بر می گردد. دخترخودش برای
دیدن چوپان راهی عبادتگاه میشود و به آنجا می رسد. آری:
صیاد پی صید دویدن عجبی نیست صید از پی صیاد دویدن ، مزه دارد
وقتی شاهزاده بدانجا میرسد ، چوپان توجهی به او نمی کند یعنی اصلا متوجه
آمدن دختر نمی شود . شاهزاده می گوید: ای جوان ! تو که این گونه خود را فدای
محبوب کردی و شرط من به جای آوردی ، من هم برای وفای بعهد آماده ام.
چوپان جوان که دیگر نگاهش پیرانه به نظر میرسد ، نظری به دختر انداخته و
تبسمی می کند و می گوید: شاهزاده خانم من از شما خیلی ممنونم که مرا به
محبوب و معشوق ودلربای اصلی رهنمون شدی . مرا در این خلوت گاه جلوه هایی
دادند و رُخی نشان دادند که دیگر زیبایی های ظاهری و عشق های مجازی برایم
فروغی ندارد.
وقتی جمال آفتاب پرورش دهنده خود را می بینم، کور سوی شمع های خیالی را
چه می خواهم .
دختر اندیشه ای کرد و گفت : تو چرا چنین شدی؟
چوپان گفت وقتی تو مرا آنگونه راندی ، دلشکسته به درگاه دوست آمدم .
در گذشته خویش تفکری کردم و شروع به جبران نواقص و ترک گناه نمودم و با
اخلاص به دامان دوست چسبیدم و آنگاه که خدای اراده نمود تا مرا حاجت بدهد ،
دیدم که عجب بساطی است ، حاجت دهنده نورانی تر ، فراتر ، زیباتر و دلچسب تر
از خود حاجت است . اصلا حاجت اصلی و مطلوب خود اوست .
دختر خانم ! تو که نمی خواهی من به خاطر لذات مجازی دنیوی ، از لذات دایمی
دنیوی و اخروی چشم بپوشم ؟می خواهی؟
دختر ، حیران و مبهوت این بار اندیشه ای طولانی تر کرد وگفت :
اکنون منِ سرگردان ، چه کنم که لا اقل به حاجتم برسم ،چوپان گفت به حاجتت
برسی یا به حاجت دهنده ؟ دختر گفت هر دوتا. چوپان تبسمی کرد و گفت :
همان که خودت به من گفتی ، آن بکن .
برو اعتکاف کن و خود!! را قربانی نمای.
منتها این را بدان که برای قربانی نمودنِ خود و ترک گناه ، سه روز مسجدنشینی
کافی نیست . بلکه اعتکاف و عزم به ترک گناه و تصمیم به بندگی خدا نمودن ،
آغاز راه است که باید تداوم یابد .
--
امید مداح
http://omiddobala.blogfa.com
دلـــــتــــنــــگــــــی پــــــیــــچـــیـــــــــده نــــــیــــســــــتــــــــ . . . !
یــــــکـــــــ دل . . . ! یــــــکـــــــ آســـــــمـــــان . . . ! یــــــکـــــــ
بــــــغـــــض . . . ! و آرزو هــــــــای تـــــــــرکـــــــ خـــــــورده . . . !
بـــــــه هــــــمـــــیـــــن ســـــــادگـــــــی . . . !
=>=>=>=>=>=>=>=> ما بايد عادت كنيم، براى خودمان فرهنگ كنيم، براى خودمان يك فريضه بدانيم كه هر كالائى كه مشابه داخلى آن وجود دارد و توليد داخلى متوجه به آن است، آن كالا را از توليد داخلى مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجى بجد پرهيز كنيم
»« Lemon".