بالاخره پیگیری های مکرر جواب داد و از پایتخت مجوز این دیدار به شرط ها و شروط ها صادر شد. اما این دیدار یک شرط داشت و آن اینکه به هیچ عنوان مصاحبه ای با وی صورت نگیرد و تنها اجازه داریم عکس بگیریم!!
قمرالملوک اعتماد قاجار نوه دختری امیرکبیر تنها بازمانده این خاندان است که این روزها دریکی از آسایشگاه های استان البرز 100 سال را پشت سر گذاشته و در انتظار تجربه طلوعی دیگر از زندگی است.
به گزارش مهر، تصور کنید عقربه های ساعت خلاف جهت به سالهای دور بازگردد و به شما بگویند میتوانید ملاقاتی با یکی از صدر اعظم های قاجار «امیر کبیر» داشته باشید، چه حسی دارید؟ آنانی که با امیر ملاقات داشتهاند او را مردی درشت اندام و تنومند با موها و محاسنی بلند توصیف کردهاند که همواره جبه بر تن داشت و به منشیانش هم دستور می داد جبه به تن کنند؛ گذاشتن کلاهی بلند بر سرش همواره او را متمایز می ساخت. وزیر مختار انگلیس در یکی از گزارشهایش مینویسد «پول دوستی به هیچ وجه در امیر راهی ندارد، همه وی را فردی مورد اطمینان و غیر قابل فساد می دانند.» هرچند پول هایی که به امیر می دادند و نگرفت دست آخر همه خرج کشتنش شد.
فصل اول تاریخ: درباره امیر کبیر
کتاب قطور و قدیمی تاریخ را ورق میزنم، به فصل قاجار میرسم، سوار بر قطار تاریخ به سالها قبل سفر می کنم، هیاهوی کلاغ ها از فراز آسمان باغ به گوش می رسد؛ بوته های گل سرخ در تلألو نور خورشید خودنمایی می کنند و فضا را در هر نسیم عطرآگین می سازنند؛ عصر یک روز بهاری است و جشنی درباغ برپا است، قائم مقام فراهانی میهمانی ترتیب داده «محمد تقی» از پنجره آشپزخانه چشم به باغ دوخته، پدرصدایش می زند و میخواهد تا سینی شربت را برای میهمانان ببرد در جریان مراودات نظرقائم مقام فراهانی به محمد تقی بچه آشپز12 ساله جلب می شود وقتی قائم مقام از او می پرسد هدیه چه می خواهی می گوید درس خواندن کنار بچههای شما در مکتبخانه را. قائم مقام بعد از جشن عصرگاهی با فراخواندن محمد تقی به اندرونی میگوید: «میخواهم نامههایم را به ویژه نامههای خصوصیام را تو بنویسی. تجربههای زیادی هست که باید بیاموزی هم خط خوبی داری و هم نثری روان.....» از اینجا بود که محمد تقی به سمت منشی گری قائم مقام فراهانی درآمد.
اینها بخش هایی از یادداشت های دوران کودکی «محمد تقی» امیرکبیر است که می توان در دل محفوظات تاریخی جستجویشان کرد و با خواندنشان به سالهایی دور سفر کرد. تاریخ نگاران او را به دو فرسخی شمال غربی شهرستان اراک قریه «هزاوه» منتسب می دانند و زمان دقیقی از تاریخ تولدش در دست ندارند؛ اما آنچه به ثبت رسیده به سالهای 1186 تا 1230 باز می گردد.
«میرزا محمد تقی خان فراهانی» شهره به «امیر کبیر» یکی از صدراعظم های ایران در دوران ناصر الدین شاه قاجار است. او در دوران صدرات خود قطار اصلاحات را با چند صد واگن و به منظور توسعه ی همه جانبه به راه انداخت شعارش حضور «افراد قابل و عاقل» بر سرکارها بود؛ روزگار امیر روزگار قحط الرجالی امین و آگاه و دشمنشناس هم بود...او مناصب بدون کار را حذف ، با القاب و عناوین مبارزه عملی کرد؛ به حفظ آثار تاریخی، توسعه صنعت، تنظیم امور مالیاتی، مبارزه جدی با رشوه و ارتشا پرداخت. حقوق مفت خوران را قطع کرد، تاسیس بیمارستان، تقویت و ساماندهی ارتش، ایجاد نیروی دریایی، ساخت کارخانه شکر ریزی، قند سازی، نخ ریسی، کاغذ سازی را در دستور کار اجرایی قرار داد.
پست خانه ایجاد کرد، نخستین مدرسه به سبک جدید «دارالفنون» را او بود که در ایران تاسیس کرد، روزنامه وقایع اتفاقیه را زیر چاپ برد امیر کبیر به زیباسازی تهران و پیشرفت پایتخت نیز کوشید، در این راستا دست به ساخت بازارامیر و کاروانسرای امیر و تیمچهای نو زد. همچنین به پاکیزگی گرمابهها رسیدگی کرد و در اندیشه ی کشاندن بخشی از آب رود کرج برای آشامیدن مردم تهران بود که دوره ی زمامداریاش به پایان رسید و این طرح و دیگر اندیشههایش ناکام ماند.
از همه اینها مهمتر روحیه کار، غرور ملی، استقلال خواهی با محوریت قانون را سرلوحه امور خود در دوران سه سال و سه ماهه صدراتش قرار داد؛ اما دیری نپایید اقدامات امیر کبیر خشم دستهها ی حکومتی را برانگیخت، با کارشکنی های کج اندیشان دست آخر شاه به صدراعظم خود بدگمان شده و امیرکبیررا صدارت برکنار می کند.
در متن نامه ناصر الدین شاه و عزل امیر کبیر آمده است: «چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است شما را از آن معاف کردیم باید به کمال اطمینان مشغول عمارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل کراست فرستادیم و به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگر چاکران که قابل باشند واگذاریم.»
امیرکبیر بعد از عزل به فرمانروایی کاشان در می آید و برخی اقدامات روسیه موجب می شود تا ناصرالدین شاه فرمان قتل امیرکبیر را صادر کند. امیر سرانجام در روز 20 دیماه سال 1230 در حمام فین کاشان به قتل رسید و در کربلا به خاک سپرده شد.
با تمامی این اوصاف از امیرکبیر و ماندگاری اش در دل تاریخ است که ملاقات با او حتی در چند دقیقه هم شاید آرزویی توام با وجد باشد؛دست برقضا این فرصت برای ما مهیا شد تا گزارشی از نوه امیرکبیر «قمرالملوک اعتماد قاجار» تهیه کنیم؛ او شخصی نیست جز دخترتاج الملوک و نوه دختری امیرکبیر. اگر بخواهیم جزئی تر درباره او بررسی کنیم باید به ازدواج های امیر رجوع نماییم.
تاریخ نویسان درباره ماحصل ازدواج های امیرکبیر اینطور آورده اند که: محمد تقی خان فراهانی «امیرکبیر» دو بار ازدواج کرد، ازدواج اول وی با «جانجانخانم» دختر حاج شهبازخان بود، حاج شهباز خان عموی امیر کبیر و در زمان صدارت خود از این زن جدا شده است. دومین همسر امیر، یگانه خواهرتنی ناصرالدینشاه «ملکزادهخانم» نام داشت و به «عزتالدوله» ملقب بود. او دختر محمد شاه و مهد علیا بود. او در شانزده سالگی به عقد ازدواج امیر در آمد. امیر در این هنگام حدود چهل و سه ساله بوده است. این ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصرالدین شاه صورت گرفته است.
امیر از نخستین همسر خود «جان جان خانم» که دختر عمویش هم بود، سه فرزند داشت: میرزا احمد خان زاده مشهور به «امیر زاده» و دو دختر که نام یکی از آنها «سلطان خانم» به ثبت رسیده است. عزت الدوله که همان دختر محمد شاه قاجار باشد نیز دو دختر داشت که یکی «تاج الملوک خانم» و دیگری «همدم الملوک» خانم نام داشتند.
آنچه از نسل امیرکبیر در استان البرز شاهد حضورش هستیم دختر «تاج الملوک» یعنی «قمرالملوک اعتماد قاجار» است.
قمرالملوک قاجار متولد سال 1285 هجری قمری است و با اطلاعاتی که کسب کرده ایم وی تنها بازمانده دوره قاجار در کشور است که آخرین روزهای عمر خود را دریکی از آسایشگاه های استان البرز سپری می کند؛ او پیشتر در یکی از هتلهای تهران زندگی می کرده؛ تفاوت سبک زندگی شاهانه با آنچه دراین دوران تجربه می کند شاید حرف های ناگفتی فراوانی داشته باشد؛حضور این بازمانده در البرز دیگر درنگی نمی طلبد و بدون وقت کشی باید رفت...
فصل دوم تاریخ: دیداری نا به فرجام با قمر الملوک قاجار
18 ربیع الاول 1434 هجری قمری یکی از روزهای دیماه مصاف با 18 ربیع الاول 1268 هجری قمری تاریخ به قتل رسیدن امیر کبیر در حمام فین کاشان بهترین زمان بود تا سری به نوه مشهورترین صدر اعظم ایران تنها بازمانده از دوره قاجار بزنیم؛ برای دیدار با او باید راهی انتهای شهر کرج جایی نزدیک به کوههای البرز شویم.
بارها و بارها در محافل مختلفی شنیده بودیم که ایران کوچک مهد مفاخر و مشاهیر است اما اکنون دیگر حضور نسلی از دوره قاجار آن هم نوه امیرکبیر در استان البرز مهری متقن بر این ادعا زد که به واقع البرز مهد مفاخر، مشاهیر و هنرمندان است.
در یک صبح سرد زمستانی بارانی راهی مسیری شدیم که ما را به نوه امیرکبیرصداعظم ایران می رساند؛ عکاس خبرگزاری مهر هم از روز قبل آفیش شده بود تا لحظه هایی ماندگار را از دل تاریخ بیرون بکشد و بازهم تیتر یک مفاخر فرهنگی کشور بنام البرزی ها ثبت شود.
در طول مسیر بارها و بارها تصویر امیرکبیر را در ذهن مرور کردم.... تا اینکه به آخرخط رسیدم. اینجا انتهای کرج است، جایی نزدیک به دامنه های ستبر البرز، در فراسوی قلهها، اینجا آسمان نزدیک تر است انگار، کوچه ای عادی را طی کردیم تا به مجتمعی رسیدیم که نوه امیرکبیر در آنجا نگهداری می شود، حتی نمیشود تصورکرد که نوه امیرکبیر یکی از برجستهترین صدراعظم های ایران در چنین جایی زندگی می کند! این کوچه شبیه بسیاری از کوچه های دیگر این شهر است؛ اما پشت این درها فرزندی ازنسل امیرکبیر زندگی می کند که گویا سالها است فراموش شده و در گوشهای از یک آسایشگاه زندگی میکند. در این گیرو دارها و افکار بودم که به خود آمدم و دیدم هنوز به اتفاق عکاس پشت درب سفید این مجتمع در انتظار هستیم... با وجود آنکه هماهنگیهای لازم با بهزیستی به عمل آمده اما هنوز امکان ورود به داخل مجموعه را نداریم.
ساعت 11 صبح است و با اینکه بیش از یک ساعت است دق الباب کرده ایم اما درها هنوز به رویمان باز نشده؛ یک ساعت بعد تماس گرفته می شود که با تمام تلاش هایی که صورت گرفته امکان دیدار با نوه امیرکبیر بنا به دلایل نامشخصی دست نمیدهد.
فکرش هم ناراحت کننده است برای خبرنگار جماعت کار نشد ندارد حتی اگر بشود از دیوارهم برای شکار این سوژه باید چاره اندیشی کرد و هرطور که می شود بنحوی وارد مجموعه شد درهمین فکر بودم که درست در اوج ناامیدی به یکباره خانمی میانسال با روپوشی سپید برتن و چمکه های عاج دار بلندی در را به رویمان باز می کند و می گوید اجازه دارید وارد شوید و کوتاه با مدیر آسایشگاه صحبت کنید تا شاید راضی شود.
خانم جلوتر می رود تا هدایت مسیر را عهده دار شود.... از توصیف فضا جز یک حیاط معمولی با شاخه های خشک در فصل سرد زمستان و قطره های بارانی که زمین را خیس کرده و پرده های آبی رنگی که از پشت شیشه ها پیدا است چیزی چشم را به خودش جلب نمی کند.
این بار به حضور مدیر مجموعه می رسیم خانمی خوش سیما و مقرراتی که پشت میز ریاست مجموعه قرار دارد، آن سوی خط از طرف بهزیستی کرج در حال هماهنگ کردن هستند اما گویا این هماهنگی از نوعی دیگری است اینها را از شمه خبرنگاری میشد حدس زد، گوشه ای از دیوار این آسایشگاه تصاویری از سالمندان کنار هم چیده شده است...بارها و بارها عکس ها را زیر رو کردم تا شاید نشانه ای از خاندان صدر اعظم ایران در آن پیدا کنم، اما انگار قرار است این دیدار دست ندهد....
آن سوی دیوار لیستی از فهرست غذای روزانه نوشته شده و کنارش منشوری از حقوق سالمندان.....مدیرمجموعه بعد از آنکه مکالمه اش به پایان رسید سعی می کند که متقاعدمان کند که این دیدار را فراموش کنیم؛ اما مگر میشود!!!
او می گوید قمرالملوک دچار فراموشی و هذیان است، بعد از مرگش هم فقط وکیل اش است که کارهایش را عهده دار خواهد بود.سپس شماره ای از وکیل خانوادگی قاجار را می دهد، "آقای علیزاده" میگویند در صورت موافقت ایشان اجازه این ملاقات را داریم.
آقای علیزاده پس از شنیدن صحبتها برخلاف مخالفت های مدیرمجموعه کاملاً با دیدی باز موضوع را می پذیرد و می گوید باید چند روز فرصت بدهیم!! قطعاً حلاوت این دیدار با صبر شیرین تر خواهد بود؛ ما هم شاید دست از پا دراز تر از این دیدار نافرجام بازگشتیم اما به امید اینکه بزودی این دیدار دست دهد.
فصل سوم تاریخ: دیدار با نوه صدر اعظم ایران در البرز
چند روز از بازگشتمان گذشت، از دست دادن سوژه ای به این مهمی شاید تا سالها جای افسوس را برایم باقی می گذاشت از این رو عزم خود را جزم کردم تا هرطور شده بدون توجه به نوع برخوردهای احتمالی و... تنها تمرکزم را روی سوژه اصلی قرار دهم. بالاخره پیگیری های مکرر جواب داد و از پایتخت مجوز این دیدار به شرط ها و شروط ها صادر شد. اما این دیدار یک شرط داشت و آن اینکه به هیچ عنوان مصاحبه ای با وی صورت نگیرد و تنها اجازه داریم عکس بگیریم!! در این مواقع است که می گویند کاچی به از هیچی... طبق قولی که دادیم قرار شد فقط برای گرفتن عکس دوباره عازم آسایشگاه شویم.
وقتی زنگ ورودی را به صدا درآوردیم عکاس مهر عنوان کرد که لنز دوربین اش را جا گذاشته؛ مثل خیاطی که قیچی ندارد!!! به واقع این تاریخی ترین گزارشی است که تا به حال نوشته ام و هیچ گاه فراموش نخواهم کرد... به هر روی مجبور شدم تا برگشت عکاس مدتی را با مدیرمجموعه سپری کنم، کمی سخت بنظر می رسید...اما کم کم یخ شان باز شد و وقتی دیدند واقعاً مشتاق دیدن قمرالملوک هستم از من دعوت کردند که به همراه شان طی سرکشی وارد مجموعه و به قول قدیمی ها وارد اندرونی شان شویم...
خلاصه در نخستین اتاق این آسایشگاه نوه امیرکبیرسکنی گزیده بود، خانم پیر و دوست داشتی که میخواستی ساعت ها کنارش بنشینی و با خاطرات گذشته به سالهای دور سفر کنی؛ اما افسوس که این مجوز را نداشتیم و فقط چند دقیقه اجازه گرفتن عکس وجود داشت.
او نه یک شاهزاده خانم با لباس های فاخر بود و نه همچون پدربزرگش جبه برتن داشت؛ او یک دوشیزه خانم با لباس هایی معمولی، مثل بقیه انسانها بود... در سیمایش رگه هایی از اجدادش به چشم می آمد و خوش سر و زبان بود.
مدیرآسایشگاه ابتدا قمرالملوک را توجیه کرد و گفت: «برای بزرگداشت پدربزرگت قرار است گزارشی تهیه کنند و میخواهند از شما عکس بگیرند.» او هم با کلام دلنشین خود ابراز رضایت کرد و گفت: «خوب عکس بگیرید...» این عکس بگیریدش بدجور صدر اعظمانه بود!! عکاس از راه رسید و عکسهای خود را از آخرین بازمانده امیرکبیرد ر تاریخ به ثبت رساند؛ قمرالملوک بسیار خوش مشرب و دوست داشتنی بود و مدام از ما سوال میپرسید. به او می گفتند زیاد صحبت نکند می گفت: «من کی روزش حرف زدم که شبش بخواهم حرف بزنم!» او تشخیص نمی داد الان روز است یا شب!!
شعرهایی را پراکنده زمزمه می کرد که حاکی از یاس و ناامیدی بود او می گفت زندگی کرده و دیگر به آخر خط رسیده است.. اما پشت چشمانش حرف های ناگفته فراوانی موج می زد که شاید مجال بیانش نبود...او هنوز سرزنده بود؛ شوق و امید به زندگی در چشمانش خودنمایی می کرد.
بیشتر مراوداتمان حول محور ژست گرفتن های قمرالملوک برای ثبت لحظه های ماندگار گذشت...حالت دست و پنجه هایش نشان می داد که زندگی مرفه ای را داشته و اکنون روزگار او را به این آسایشگاه کشانده است..آنطور که عنوان می شد بستگانش در خارج از کشور هستند و او در اینجا غریب است.
مدیرآسایشگاه در شرح حال نوه امیرکبیر گفت: او به بیماری وسواس دچار است و گذشته مرفه اش اکنون زندگی در اینجا را برایش کمی دشوار ساخته ؛ تجربیات و سبک زندگی پیشین او با اکنون زمین تا آسمان متفاوت است؛ او روزی موزییسن بوده، عادت به پوشیدن لباس های آنتیک و شیک داشته است، حمامش هم مجلل و با تشریفات بوده دراینجا حتی برای استحمام نیز مقاومت می کند زیرا زندگی که قبلاً داشته بسیار با آنچه اینجا تجربه می کند فرق دارد.او حتی مدتی هم در یکی از هتل های تهران زندگی می کرده و در نهایت تصمیم گرفته می شود که به کرج کوچ کند و روزهای پایانی عمرش را در اینجا بگذراند.
وقتی درباره جزئیات بیشتر گذشته قمرالملوک قاجار کنکاش کردیم وکیل اش با وجود نهایت همکاری تا آخرین لحظه از پاسخ دادن به بسیاری از سوالات سرباز زد....
درپایان این دیداربه یادماندنی مدیرآسایشگاه با لبخندی دلنشین گفت: این گزارش باتمام پیگیری هایتان نتیجه داد قطعاً خوشحال هستید ما نیز به جهت همکاری هایشان با تشکرعازم تهیه گزارش شدیم؛ حوالی ظهر بود سایر سالمندان در فضای لابی مجموعه در حال هواخوری بودند....
قطعاً مفاخر بیشمار دیگری همچون قمرالملوک ها در جای جای این استان حضور دارند این مفاخر و مشاهیر سرمایه های فرهنگی این کشور هستند که باید تا زمان زنده بودنشان به یادشان بود، به دیدارشان رفت و برایشان بزرگداشت گرفت.
در پایان باید بگوییم قمر الملوک قاجار نوه صدر اعظم ایران که اقدامات پدربزرگت امروز بر صفحه کتاب قطور تاریخ این کشور از دوران قاجار یادگار مانده؛ گرچه تو در ماه های پایانی عمرت بسرمی بری و همه چیز را به ظاهر فراموش کرده ای، اما یک تاریخ و یک نسل هستند که از اقدامات پدربزرگ ات به نیکی یاد می کنند.آری اقدامات مردان بزرگ تاریخ این کشورهیچ گاه از حافظه تاریخ این مرز و بوم پاک نخواهد شد.
به گزارش مهر، تصور کنید عقربه های ساعت خلاف جهت به سالهای دور بازگردد و به شما بگویند میتوانید ملاقاتی با یکی از صدر اعظم های قاجار «امیر کبیر» داشته باشید، چه حسی دارید؟ آنانی که با امیر ملاقات داشتهاند او را مردی درشت اندام و تنومند با موها و محاسنی بلند توصیف کردهاند که همواره جبه بر تن داشت و به منشیانش هم دستور می داد جبه به تن کنند؛ گذاشتن کلاهی بلند بر سرش همواره او را متمایز می ساخت. وزیر مختار انگلیس در یکی از گزارشهایش مینویسد «پول دوستی به هیچ وجه در امیر راهی ندارد، همه وی را فردی مورد اطمینان و غیر قابل فساد می دانند.» هرچند پول هایی که به امیر می دادند و نگرفت دست آخر همه خرج کشتنش شد.
فصل اول تاریخ: درباره امیر کبیر
کتاب قطور و قدیمی تاریخ را ورق میزنم، به فصل قاجار میرسم، سوار بر قطار تاریخ به سالها قبل سفر می کنم، هیاهوی کلاغ ها از فراز آسمان باغ به گوش می رسد؛ بوته های گل سرخ در تلألو نور خورشید خودنمایی می کنند و فضا را در هر نسیم عطرآگین می سازنند؛ عصر یک روز بهاری است و جشنی درباغ برپا است، قائم مقام فراهانی میهمانی ترتیب داده «محمد تقی» از پنجره آشپزخانه چشم به باغ دوخته، پدرصدایش می زند و میخواهد تا سینی شربت را برای میهمانان ببرد در جریان مراودات نظرقائم مقام فراهانی به محمد تقی بچه آشپز12 ساله جلب می شود وقتی قائم مقام از او می پرسد هدیه چه می خواهی می گوید درس خواندن کنار بچههای شما در مکتبخانه را. قائم مقام بعد از جشن عصرگاهی با فراخواندن محمد تقی به اندرونی میگوید: «میخواهم نامههایم را به ویژه نامههای خصوصیام را تو بنویسی. تجربههای زیادی هست که باید بیاموزی هم خط خوبی داری و هم نثری روان.....» از اینجا بود که محمد تقی به سمت منشی گری قائم مقام فراهانی درآمد.
«میرزا محمد تقی خان فراهانی» شهره به «امیر کبیر» یکی از صدراعظم های ایران در دوران ناصر الدین شاه قاجار است. او در دوران صدرات خود قطار اصلاحات را با چند صد واگن و به منظور توسعه ی همه جانبه به راه انداخت شعارش حضور «افراد قابل و عاقل» بر سرکارها بود؛ روزگار امیر روزگار قحط الرجالی امین و آگاه و دشمنشناس هم بود...او مناصب بدون کار را حذف ، با القاب و عناوین مبارزه عملی کرد؛ به حفظ آثار تاریخی، توسعه صنعت، تنظیم امور مالیاتی، مبارزه جدی با رشوه و ارتشا پرداخت. حقوق مفت خوران را قطع کرد، تاسیس بیمارستان، تقویت و ساماندهی ارتش، ایجاد نیروی دریایی، ساخت کارخانه شکر ریزی، قند سازی، نخ ریسی، کاغذ سازی را در دستور کار اجرایی قرار داد.
پست خانه ایجاد کرد، نخستین مدرسه به سبک جدید «دارالفنون» را او بود که در ایران تاسیس کرد، روزنامه وقایع اتفاقیه را زیر چاپ برد امیر کبیر به زیباسازی تهران و پیشرفت پایتخت نیز کوشید، در این راستا دست به ساخت بازارامیر و کاروانسرای امیر و تیمچهای نو زد. همچنین به پاکیزگی گرمابهها رسیدگی کرد و در اندیشه ی کشاندن بخشی از آب رود کرج برای آشامیدن مردم تهران بود که دوره ی زمامداریاش به پایان رسید و این طرح و دیگر اندیشههایش ناکام ماند.
در متن نامه ناصر الدین شاه و عزل امیر کبیر آمده است: «چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است شما را از آن معاف کردیم باید به کمال اطمینان مشغول عمارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل کراست فرستادیم و به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگر چاکران که قابل باشند واگذاریم.»
امیرکبیر بعد از عزل به فرمانروایی کاشان در می آید و برخی اقدامات روسیه موجب می شود تا ناصرالدین شاه فرمان قتل امیرکبیر را صادر کند. امیر سرانجام در روز 20 دیماه سال 1230 در حمام فین کاشان به قتل رسید و در کربلا به خاک سپرده شد.
با تمامی این اوصاف از امیرکبیر و ماندگاری اش در دل تاریخ است که ملاقات با او حتی در چند دقیقه هم شاید آرزویی توام با وجد باشد؛دست برقضا این فرصت برای ما مهیا شد تا گزارشی از نوه امیرکبیر «قمرالملوک اعتماد قاجار» تهیه کنیم؛ او شخصی نیست جز دخترتاج الملوک و نوه دختری امیرکبیر. اگر بخواهیم جزئی تر درباره او بررسی کنیم باید به ازدواج های امیر رجوع نماییم.
تاریخ نویسان درباره ماحصل ازدواج های امیرکبیر اینطور آورده اند که: محمد تقی خان فراهانی «امیرکبیر» دو بار ازدواج کرد، ازدواج اول وی با «جانجانخانم» دختر حاج شهبازخان بود، حاج شهباز خان عموی امیر کبیر و در زمان صدارت خود از این زن جدا شده است. دومین همسر امیر، یگانه خواهرتنی ناصرالدینشاه «ملکزادهخانم» نام داشت و به «عزتالدوله» ملقب بود. او دختر محمد شاه و مهد علیا بود. او در شانزده سالگی به عقد ازدواج امیر در آمد. امیر در این هنگام حدود چهل و سه ساله بوده است. این ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصرالدین شاه صورت گرفته است.
امیر از نخستین همسر خود «جان جان خانم» که دختر عمویش هم بود، سه فرزند داشت: میرزا احمد خان زاده مشهور به «امیر زاده» و دو دختر که نام یکی از آنها «سلطان خانم» به ثبت رسیده است. عزت الدوله که همان دختر محمد شاه قاجار باشد نیز دو دختر داشت که یکی «تاج الملوک خانم» و دیگری «همدم الملوک» خانم نام داشتند.
آنچه از نسل امیرکبیر در استان البرز شاهد حضورش هستیم دختر «تاج الملوک» یعنی «قمرالملوک اعتماد قاجار» است.
فصل دوم تاریخ: دیداری نا به فرجام با قمر الملوک قاجار
18 ربیع الاول 1434 هجری قمری یکی از روزهای دیماه مصاف با 18 ربیع الاول 1268 هجری قمری تاریخ به قتل رسیدن امیر کبیر در حمام فین کاشان بهترین زمان بود تا سری به نوه مشهورترین صدر اعظم ایران تنها بازمانده از دوره قاجار بزنیم؛ برای دیدار با او باید راهی انتهای شهر کرج جایی نزدیک به کوههای البرز شویم.
بارها و بارها در محافل مختلفی شنیده بودیم که ایران کوچک مهد مفاخر و مشاهیر است اما اکنون دیگر حضور نسلی از دوره قاجار آن هم نوه امیرکبیر در استان البرز مهری متقن بر این ادعا زد که به واقع البرز مهد مفاخر، مشاهیر و هنرمندان است.
در یک صبح سرد زمستانی بارانی راهی مسیری شدیم که ما را به نوه امیرکبیرصداعظم ایران می رساند؛ عکاس خبرگزاری مهر هم از روز قبل آفیش شده بود تا لحظه هایی ماندگار را از دل تاریخ بیرون بکشد و بازهم تیتر یک مفاخر فرهنگی کشور بنام البرزی ها ثبت شود.
در طول مسیر بارها و بارها تصویر امیرکبیر را در ذهن مرور کردم.... تا اینکه به آخرخط رسیدم. اینجا انتهای کرج است، جایی نزدیک به دامنه های ستبر البرز، در فراسوی قلهها، اینجا آسمان نزدیک تر است انگار، کوچه ای عادی را طی کردیم تا به مجتمعی رسیدیم که نوه امیرکبیر در آنجا نگهداری می شود، حتی نمیشود تصورکرد که نوه امیرکبیر یکی از برجستهترین صدراعظم های ایران در چنین جایی زندگی می کند! این کوچه شبیه بسیاری از کوچه های دیگر این شهر است؛ اما پشت این درها فرزندی ازنسل امیرکبیر زندگی می کند که گویا سالها است فراموش شده و در گوشهای از یک آسایشگاه زندگی میکند. در این گیرو دارها و افکار بودم که به خود آمدم و دیدم هنوز به اتفاق عکاس پشت درب سفید این مجتمع در انتظار هستیم... با وجود آنکه هماهنگیهای لازم با بهزیستی به عمل آمده اما هنوز امکان ورود به داخل مجموعه را نداریم.
ساعت 11 صبح است و با اینکه بیش از یک ساعت است دق الباب کرده ایم اما درها هنوز به رویمان باز نشده؛ یک ساعت بعد تماس گرفته می شود که با تمام تلاش هایی که صورت گرفته امکان دیدار با نوه امیرکبیر بنا به دلایل نامشخصی دست نمیدهد.
فکرش هم ناراحت کننده است برای خبرنگار جماعت کار نشد ندارد حتی اگر بشود از دیوارهم برای شکار این سوژه باید چاره اندیشی کرد و هرطور که می شود بنحوی وارد مجموعه شد درهمین فکر بودم که درست در اوج ناامیدی به یکباره خانمی میانسال با روپوشی سپید برتن و چمکه های عاج دار بلندی در را به رویمان باز می کند و می گوید اجازه دارید وارد شوید و کوتاه با مدیر آسایشگاه صحبت کنید تا شاید راضی شود.
این بار به حضور مدیر مجموعه می رسیم خانمی خوش سیما و مقرراتی که پشت میز ریاست مجموعه قرار دارد، آن سوی خط از طرف بهزیستی کرج در حال هماهنگ کردن هستند اما گویا این هماهنگی از نوعی دیگری است اینها را از شمه خبرنگاری میشد حدس زد، گوشه ای از دیوار این آسایشگاه تصاویری از سالمندان کنار هم چیده شده است...بارها و بارها عکس ها را زیر رو کردم تا شاید نشانه ای از خاندان صدر اعظم ایران در آن پیدا کنم، اما انگار قرار است این دیدار دست ندهد....
آن سوی دیوار لیستی از فهرست غذای روزانه نوشته شده و کنارش منشوری از حقوق سالمندان.....مدیرمجموعه بعد از آنکه مکالمه اش به پایان رسید سعی می کند که متقاعدمان کند که این دیدار را فراموش کنیم؛ اما مگر میشود!!!
او می گوید قمرالملوک دچار فراموشی و هذیان است، بعد از مرگش هم فقط وکیل اش است که کارهایش را عهده دار خواهد بود.سپس شماره ای از وکیل خانوادگی قاجار را می دهد، "آقای علیزاده" میگویند در صورت موافقت ایشان اجازه این ملاقات را داریم.
آقای علیزاده پس از شنیدن صحبتها برخلاف مخالفت های مدیرمجموعه کاملاً با دیدی باز موضوع را می پذیرد و می گوید باید چند روز فرصت بدهیم!! قطعاً حلاوت این دیدار با صبر شیرین تر خواهد بود؛ ما هم شاید دست از پا دراز تر از این دیدار نافرجام بازگشتیم اما به امید اینکه بزودی این دیدار دست دهد.
فصل سوم تاریخ: دیدار با نوه صدر اعظم ایران در البرز
چند روز از بازگشتمان گذشت، از دست دادن سوژه ای به این مهمی شاید تا سالها جای افسوس را برایم باقی می گذاشت از این رو عزم خود را جزم کردم تا هرطور شده بدون توجه به نوع برخوردهای احتمالی و... تنها تمرکزم را روی سوژه اصلی قرار دهم. بالاخره پیگیری های مکرر جواب داد و از پایتخت مجوز این دیدار به شرط ها و شروط ها صادر شد. اما این دیدار یک شرط داشت و آن اینکه به هیچ عنوان مصاحبه ای با وی صورت نگیرد و تنها اجازه داریم عکس بگیریم!! در این مواقع است که می گویند کاچی به از هیچی... طبق قولی که دادیم قرار شد فقط برای گرفتن عکس دوباره عازم آسایشگاه شویم.
وقتی زنگ ورودی را به صدا درآوردیم عکاس مهر عنوان کرد که لنز دوربین اش را جا گذاشته؛ مثل خیاطی که قیچی ندارد!!! به واقع این تاریخی ترین گزارشی است که تا به حال نوشته ام و هیچ گاه فراموش نخواهم کرد... به هر روی مجبور شدم تا برگشت عکاس مدتی را با مدیرمجموعه سپری کنم، کمی سخت بنظر می رسید...اما کم کم یخ شان باز شد و وقتی دیدند واقعاً مشتاق دیدن قمرالملوک هستم از من دعوت کردند که به همراه شان طی سرکشی وارد مجموعه و به قول قدیمی ها وارد اندرونی شان شویم...
خلاصه در نخستین اتاق این آسایشگاه نوه امیرکبیرسکنی گزیده بود، خانم پیر و دوست داشتی که میخواستی ساعت ها کنارش بنشینی و با خاطرات گذشته به سالهای دور سفر کنی؛ اما افسوس که این مجوز را نداشتیم و فقط چند دقیقه اجازه گرفتن عکس وجود داشت.
مدیرآسایشگاه ابتدا قمرالملوک را توجیه کرد و گفت: «برای بزرگداشت پدربزرگت قرار است گزارشی تهیه کنند و میخواهند از شما عکس بگیرند.» او هم با کلام دلنشین خود ابراز رضایت کرد و گفت: «خوب عکس بگیرید...» این عکس بگیریدش بدجور صدر اعظمانه بود!! عکاس از راه رسید و عکسهای خود را از آخرین بازمانده امیرکبیرد ر تاریخ به ثبت رساند؛ قمرالملوک بسیار خوش مشرب و دوست داشتنی بود و مدام از ما سوال میپرسید. به او می گفتند زیاد صحبت نکند می گفت: «من کی روزش حرف زدم که شبش بخواهم حرف بزنم!» او تشخیص نمی داد الان روز است یا شب!!
شعرهایی را پراکنده زمزمه می کرد که حاکی از یاس و ناامیدی بود او می گفت زندگی کرده و دیگر به آخر خط رسیده است.. اما پشت چشمانش حرف های ناگفته فراوانی موج می زد که شاید مجال بیانش نبود...او هنوز سرزنده بود؛ شوق و امید به زندگی در چشمانش خودنمایی می کرد.
بیشتر مراوداتمان حول محور ژست گرفتن های قمرالملوک برای ثبت لحظه های ماندگار گذشت...حالت دست و پنجه هایش نشان می داد که زندگی مرفه ای را داشته و اکنون روزگار او را به این آسایشگاه کشانده است..آنطور که عنوان می شد بستگانش در خارج از کشور هستند و او در اینجا غریب است.
مدیرآسایشگاه در شرح حال نوه امیرکبیر گفت: او به بیماری وسواس دچار است و گذشته مرفه اش اکنون زندگی در اینجا را برایش کمی دشوار ساخته ؛ تجربیات و سبک زندگی پیشین او با اکنون زمین تا آسمان متفاوت است؛ او روزی موزییسن بوده، عادت به پوشیدن لباس های آنتیک و شیک داشته است، حمامش هم مجلل و با تشریفات بوده دراینجا حتی برای استحمام نیز مقاومت می کند زیرا زندگی که قبلاً داشته بسیار با آنچه اینجا تجربه می کند فرق دارد.او حتی مدتی هم در یکی از هتل های تهران زندگی می کرده و در نهایت تصمیم گرفته می شود که به کرج کوچ کند و روزهای پایانی عمرش را در اینجا بگذراند.
وقتی درباره جزئیات بیشتر گذشته قمرالملوک قاجار کنکاش کردیم وکیل اش با وجود نهایت همکاری تا آخرین لحظه از پاسخ دادن به بسیاری از سوالات سرباز زد....
درپایان این دیداربه یادماندنی مدیرآسایشگاه با لبخندی دلنشین گفت: این گزارش باتمام پیگیری هایتان نتیجه داد قطعاً خوشحال هستید ما نیز به جهت همکاری هایشان با تشکرعازم تهیه گزارش شدیم؛ حوالی ظهر بود سایر سالمندان در فضای لابی مجموعه در حال هواخوری بودند....
قطعاً مفاخر بیشمار دیگری همچون قمرالملوک ها در جای جای این استان حضور دارند این مفاخر و مشاهیر سرمایه های فرهنگی این کشور هستند که باید تا زمان زنده بودنشان به یادشان بود، به دیدارشان رفت و برایشان بزرگداشت گرفت.
در پایان باید بگوییم قمر الملوک قاجار نوه صدر اعظم ایران که اقدامات پدربزرگت امروز بر صفحه کتاب قطور تاریخ این کشور از دوران قاجار یادگار مانده؛ گرچه تو در ماه های پایانی عمرت بسرمی بری و همه چیز را به ظاهر فراموش کرده ای، اما یک تاریخ و یک نسل هستند که از اقدامات پدربزرگ ات به نیکی یاد می کنند.آری اقدامات مردان بزرگ تاریخ این کشورهیچ گاه از حافظه تاریخ این مرز و بوم پاک نخواهد شد.
Date: Sun, 20 Jan 2013 06:21:44 -0800
From: saeed1325@yahoo.com
Subject: Fw: Fwd: قمرالملوک تنها بازمانده خاندان امیرکبیر +غکس
To: a.motaghian@yahoo.com
بالاخره پیگیری های مکرر جواب داد و از پایتخت مجوز این دیدار به شرط ها و شروط ها صادر شد. اما این دیدار یک شرط داشت و آن اینکه به هیچ عنوان مصاحبه ای با وی صورت نگیرد و تنها اجازه داریم عکس بگیریم!!قمرالملوک اعتماد قاجار نوه دختری امیرکبیر تنها بازمانده این خاندان است که این روزها دریکی از آسایشگاه های استان البرز 100 سال را پشت سر گذاشته و در انتظار تجربه طلوعی دیگر از زندگی است.
به گزارش مهر، تصور کنید عقربه های ساعت خلاف جهت به سالهای دور بازگردد و به شما بگویند میتوانید ملاقاتی با یکی از صدر اعظم های قاجار «امیر کبیر» داشته باشید، چه حسی دارید؟ آنانی که با امیر ملاقات داشتهاند او را مردی درشت اندام و تنومند با موها و محاسنی بلند توصیف کردهاند که همواره جبه بر تن داشت و به منشیانش هم دستور می داد جبه به تن کنند؛ گذاشتن کلاهی بلند بر سرش همواره او را متمایز می ساخت. وزیر مختار انگلیس در یکی از گزارشهایش مینویسد «پول دوستی به هیچ وجه در امیر راهی ندارد، همه وی را فردی مورد اطمینان و غیر قابل فساد می دانند.» هرچند پول هایی که به امیر می دادند و نگرفت دست آخر همه خرج کشتنش شد.
فصل اول تاریخ: درباره امیر کبیر
کتاب قطور و قدیمی تاریخ را ورق میزنم، به فصل قاجار میرسم، سوار بر قطار تاریخ به سالها قبل سفر می کنم، هیاهوی کلاغ ها از فراز آسمان باغ به گوش می رسد؛ بوته های گل سرخ در تلألو نور خورشید خودنمایی می کنند و فضا را در هر نسیم عطرآگین می سازنند؛ عصر یک روز بهاری است و جشنی درباغ برپا است، قائم مقام فراهانی میهمانی ترتیب داده «محمد تقی» از پنجره آشپزخانه چشم به باغ دوخته، پدرصدایش می زند و میخواهد تا سینی شربت را برای میهمانان ببرد در جریان مراودات نظرقائم مقام فراهانی به محمد تقی بچه آشپز12 ساله جلب می شود وقتی قائم مقام از او می پرسد هدیه چه می خواهی می گوید درس خواندن کنار بچههای شما در مکتبخانه را. قائم مقام بعد از جشن عصرگاهی با فراخواندن محمد تقی به اندرونی میگوید: «میخواهم نامههایم را به ویژه نامههای خصوصیام را تو بنویسی. تجربههای زیادی هست که باید بیاموزی هم خط خوبی داری و هم نثری روان.....» از اینجا بود که محمد تقی به سمت منشی گری قائم مقام فراهانی درآمد.
اینها بخش هایی از یادداشت های دوران کودکی «محمد تقی» امیرکبیر است که می توان در دل محفوظات تاریخی جستجویشان کرد و با خواندنشان به سالهایی دور سفر کرد. تاریخ نگاران او را به دو فرسخی شمال غربی شهرستان اراک قریه «هزاوه» منتسب می دانند و زمان دقیقی از تاریخ تولدش در دست ندارند؛ اما آنچه به ثبت رسیده به سالهای 1186 تا 1230 باز می گردد.
«میرزا محمد تقی خان فراهانی» شهره به «امیر کبیر» یکی از صدراعظم های ایران در دوران ناصر الدین شاه قاجار است. او در دوران صدرات خود قطار اصلاحات را با چند صد واگن و به منظور توسعه ی همه جانبه به راه انداخت شعارش حضور «افراد قابل و عاقل» بر سرکارها بود؛ روزگار امیر روزگار قحط الرجالی امین و آگاه و دشمنشناس هم بود...او مناصب بدون کار را حذف ، با القاب و عناوین مبارزه عملی کرد؛ به حفظ آثار تاریخی، توسعه صنعت، تنظیم امور مالیاتی، مبارزه جدی با رشوه و ارتشا پرداخت. حقوق مفت خوران را قطع کرد، تاسیس بیمارستان، تقویت و ساماندهی ارتش، ایجاد نیروی دریایی، ساخت کارخانه شکر ریزی، قند سازی، نخ ریسی، کاغذ سازی را در دستور کار اجرایی قرار داد.
پست خانه ایجاد کرد، نخستین مدرسه به سبک جدید «دارالفنون» را او بود که در ایران تاسیس کرد، روزنامه وقایع اتفاقیه را زیر چاپ برد امیر کبیر به زیباسازی تهران و پیشرفت پایتخت نیز کوشید، در این راستا دست به ساخت بازارامیر و کاروانسرای امیر و تیمچهای نو زد. همچنین به پاکیزگی گرمابهها رسیدگی کرد و در اندیشه ی کشاندن بخشی از آب رود کرج برای آشامیدن مردم تهران بود که دوره ی زمامداریاش به پایان رسید و این طرح و دیگر اندیشههایش ناکام ماند.
از همه اینها مهمتر روحیه کار، غرور ملی، استقلال خواهی با محوریت قانون را سرلوحه امور خود در دوران سه سال و سه ماهه صدراتش قرار داد؛ اما دیری نپایید اقدامات امیر کبیر خشم دستهها ی حکومتی را برانگیخت، با کارشکنی های کج اندیشان دست آخر شاه به صدراعظم خود بدگمان شده و امیرکبیررا صدارت برکنار می کند.
در متن نامه ناصر الدین شاه و عزل امیر کبیر آمده است: «چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است شما را از آن معاف کردیم باید به کمال اطمینان مشغول عمارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل کراست فرستادیم و به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگر چاکران که قابل باشند واگذاریم.»
امیرکبیر بعد از عزل به فرمانروایی کاشان در می آید و برخی اقدامات روسیه موجب می شود تا ناصرالدین شاه فرمان قتل امیرکبیر را صادر کند. امیر سرانجام در روز 20 دیماه سال 1230 در حمام فین کاشان به قتل رسید و در کربلا به خاک سپرده شد.
با تمامی این اوصاف از امیرکبیر و ماندگاری اش در دل تاریخ است که ملاقات با او حتی در چند دقیقه هم شاید آرزویی توام با وجد باشد؛دست برقضا این فرصت برای ما مهیا شد تا گزارشی از نوه امیرکبیر «قمرالملوک اعتماد قاجار» تهیه کنیم؛ او شخصی نیست جز دخترتاج الملوک و نوه دختری امیرکبیر. اگر بخواهیم جزئی تر درباره او بررسی کنیم باید به ازدواج های امیر رجوع نماییم.
تاریخ نویسان درباره ماحصل ازدواج های امیرکبیر اینطور آورده اند که: محمد تقی خان فراهانی «امیرکبیر» دو بار ازدواج کرد، ازدواج اول وی با «جانجانخانم» دختر حاج شهبازخان بود، حاج شهباز خان عموی امیر کبیر و در زمان صدارت خود از این زن جدا شده است. دومین همسر امیر، یگانه خواهرتنی ناصرالدینشاه «ملکزادهخانم» نام داشت و به «عزتالدوله» ملقب بود. او دختر محمد شاه و مهد علیا بود. او در شانزده سالگی به عقد ازدواج امیر در آمد. امیر در این هنگام حدود چهل و سه ساله بوده است. این ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصرالدین شاه صورت گرفته است.
امیر از نخستین همسر خود «جان جان خانم» که دختر عمویش هم بود، سه فرزند داشت: میرزا احمد خان زاده مشهور به «امیر زاده» و دو دختر که نام یکی از آنها «سلطان خانم» به ثبت رسیده است. عزت الدوله که همان دختر محمد شاه قاجار باشد نیز دو دختر داشت که یکی «تاج الملوک خانم» و دیگری «همدم الملوک» خانم نام داشتند.
آنچه از نسل امیرکبیر در استان البرز شاهد حضورش هستیم دختر «تاج الملوک» یعنی «قمرالملوک اعتماد قاجار» است.
قمرالملوک قاجار متولد سال 1285 هجری قمری است و با اطلاعاتی که کسب کرده ایم وی تنها بازمانده دوره قاجار در کشور است که آخرین روزهای عمر خود را دریکی از آسایشگاه های استان البرز سپری می کند؛ او پیشتر در یکی از هتلهای تهران زندگی می کرده؛ تفاوت سبک زندگی شاهانه با آنچه دراین دوران تجربه می کند شاید حرف های ناگفتی فراوانی داشته باشد؛حضور این بازمانده در البرز دیگر درنگی نمی طلبد و بدون وقت کشی باید رفت...
فصل دوم تاریخ: دیداری نا به فرجام با قمر الملوک قاجار
18 ربیع الاول 1434 هجری قمری یکی از روزهای دیماه مصاف با 18 ربیع الاول 1268 هجری قمری تاریخ به قتل رسیدن امیر کبیر در حمام فین کاشان بهترین زمان بود تا سری به نوه مشهورترین صدر اعظم ایران تنها بازمانده از دوره قاجار بزنیم؛ برای دیدار با او باید راهی انتهای شهر کرج جایی نزدیک به کوههای البرز شویم.
بارها و بارها در محافل مختلفی شنیده بودیم که ایران کوچک مهد مفاخر و مشاهیر است اما اکنون دیگر حضور نسلی از دوره قاجار آن هم نوه امیرکبیر در استان البرز مهری متقن بر این ادعا زد که به واقع البرز مهد مفاخر، مشاهیر و هنرمندان است.
در یک صبح سرد زمستانی بارانی راهی مسیری شدیم که ما را به نوه امیرکبیرصداعظم ایران می رساند؛ عکاس خبرگزاری مهر هم از روز قبل آفیش شده بود تا لحظه هایی ماندگار را از دل تاریخ بیرون بکشد و بازهم تیتر یک مفاخر فرهنگی کشور بنام البرزی ها ثبت شود.
در طول مسیر بارها و بارها تصویر امیرکبیر را در ذهن مرور کردم.... تا اینکه به آخرخط رسیدم. اینجا انتهای کرج است، جایی نزدیک به دامنه های ستبر البرز، در فراسوی قلهها، اینجا آسمان نزدیک تر است انگار، کوچه ای عادی را طی کردیم تا به مجتمعی رسیدیم که نوه امیرکبیر در آنجا نگهداری می شود، حتی نمیشود تصورکرد که نوه امیرکبیر یکی از برجستهترین صدراعظم های ایران در چنین جایی زندگی می کند! این کوچه شبیه بسیاری از کوچه های دیگر این شهر است؛ اما پشت این درها فرزندی ازنسل امیرکبیر زندگی می کند که گویا سالها است فراموش شده و در گوشهای از یک آسایشگاه زندگی میکند. در این گیرو دارها و افکار بودم که به خود آمدم و دیدم هنوز به اتفاق عکاس پشت درب سفید این مجتمع در انتظار هستیم... با وجود آنکه هماهنگیهای لازم با بهزیستی به عمل آمده اما هنوز امکان ورود به داخل مجموعه را نداریم.
ساعت 11 صبح است و با اینکه بیش از یک ساعت است دق الباب کرده ایم اما درها هنوز به رویمان باز نشده؛ یک ساعت بعد تماس گرفته می شود که با تمام تلاش هایی که صورت گرفته امکان دیدار با نوه امیرکبیر بنا به دلایل نامشخصی دست نمیدهد.
فکرش هم ناراحت کننده است برای خبرنگار جماعت کار نشد ندارد حتی اگر بشود از دیوارهم برای شکار این سوژه باید چاره اندیشی کرد و هرطور که می شود بنحوی وارد مجموعه شد درهمین فکر بودم که درست در اوج ناامیدی به یکباره خانمی میانسال با روپوشی سپید برتن و چمکه های عاج دار بلندی در را به رویمان باز می کند و می گوید اجازه دارید وارد شوید و کوتاه با مدیر آسایشگاه صحبت کنید تا شاید راضی شود.
خانم جلوتر می رود تا هدایت مسیر را عهده دار شود.... از توصیف فضا جز یک حیاط معمولی با شاخه های خشک در فصل سرد زمستان و قطره های بارانی که زمین را خیس کرده و پرده های آبی رنگی که از پشت شیشه ها پیدا است چیزی چشم را به خودش جلب نمی کند.
این بار به حضور مدیر مجموعه می رسیم خانمی خوش سیما و مقرراتی که پشت میز ریاست مجموعه قرار دارد، آن سوی خط از طرف بهزیستی کرج در حال هماهنگ کردن هستند اما گویا این هماهنگی از نوعی دیگری است اینها را از شمه خبرنگاری میشد حدس زد، گوشه ای از دیوار این آسایشگاه تصاویری از سالمندان کنار هم چیده شده است...بارها و بارها عکس ها را زیر رو کردم تا شاید نشانه ای از خاندان صدر اعظم ایران در آن پیدا کنم، اما انگار قرار است این دیدار دست ندهد....
آن سوی دیوار لیستی از فهرست غذای روزانه نوشته شده و کنارش منشوری از حقوق سالمندان.....مدیرمجموعه بعد از آنکه مکالمه اش به پایان رسید سعی می کند که متقاعدمان کند که این دیدار را فراموش کنیم؛ اما مگر میشود!!!
او می گوید قمرالملوک دچار فراموشی و هذیان است، بعد از مرگش هم فقط وکیل اش است که کارهایش را عهده دار خواهد بود.سپس شماره ای از وکیل خانوادگی قاجار را می دهد، "آقای علیزاده" میگویند در صورت موافقت ایشان اجازه این ملاقات را داریم.
آقای علیزاده پس از شنیدن صحبتها برخلاف مخالفت های مدیرمجموعه کاملاً با دیدی باز موضوع را می پذیرد و می گوید باید چند روز فرصت بدهیم!! قطعاً حلاوت این دیدار با صبر شیرین تر خواهد بود؛ ما هم شاید دست از پا دراز تر از این دیدار نافرجام بازگشتیم اما به امید اینکه بزودی این دیدار دست دهد.
فصل سوم تاریخ: دیدار با نوه صدر اعظم ایران در البرز
چند روز از بازگشتمان گذشت، از دست دادن سوژه ای به این مهمی شاید تا سالها جای افسوس را برایم باقی می گذاشت از این رو عزم خود را جزم کردم تا هرطور شده بدون توجه به نوع برخوردهای احتمالی و... تنها تمرکزم را روی سوژه اصلی قرار دهم. بالاخره پیگیری های مکرر جواب داد و از پایتخت مجوز این دیدار به شرط ها و شروط ها صادر شد. اما این دیدار یک شرط داشت و آن اینکه به هیچ عنوان مصاحبه ای با وی صورت نگیرد و تنها اجازه داریم عکس بگیریم!! در این مواقع است که می گویند کاچی به از هیچی... طبق قولی که دادیم قرار شد فقط برای گرفتن عکس دوباره عازم آسایشگاه شویم.
وقتی زنگ ورودی را به صدا درآوردیم عکاس مهر عنوان کرد که لنز دوربین اش را جا گذاشته؛ مثل خیاطی که قیچی ندارد!!! به واقع این تاریخی ترین گزارشی است که تا به حال نوشته ام و هیچ گاه فراموش نخواهم کرد... به هر روی مجبور شدم تا برگشت عکاس مدتی را با مدیرمجموعه سپری کنم، کمی سخت بنظر می رسید...اما کم کم یخ شان باز شد و وقتی دیدند واقعاً مشتاق دیدن قمرالملوک هستم از من دعوت کردند که به همراه شان طی سرکشی وارد مجموعه و به قول قدیمی ها وارد اندرونی شان شویم...
خلاصه در نخستین اتاق این آسایشگاه نوه امیرکبیرسکنی گزیده بود، خانم پیر و دوست داشتی که میخواستی ساعت ها کنارش بنشینی و با خاطرات گذشته به سالهای دور سفر کنی؛ اما افسوس که این مجوز را نداشتیم و فقط چند دقیقه اجازه گرفتن عکس وجود داشت.
او نه یک شاهزاده خانم با لباس های فاخر بود و نه همچون پدربزرگش جبه برتن داشت؛ او یک دوشیزه خانم با لباس هایی معمولی، مثل بقیه انسانها بود... در سیمایش رگه هایی از اجدادش به چشم می آمد و خوش سر و زبان بود.
مدیرآسایشگاه ابتدا قمرالملوک را توجیه کرد و گفت: «برای بزرگداشت پدربزرگت قرار است گزارشی تهیه کنند و میخواهند از شما عکس بگیرند.» او هم با کلام دلنشین خود ابراز رضایت کرد و گفت: «خوب عکس بگیرید...» این عکس بگیریدش بدجور صدر اعظمانه بود!! عکاس از راه رسید و عکسهای خود را از آخرین بازمانده امیرکبیرد ر تاریخ به ثبت رساند؛ قمرالملوک بسیار خوش مشرب و دوست داشتنی بود و مدام از ما سوال میپرسید. به او می گفتند زیاد صحبت نکند می گفت: «من کی روزش حرف زدم که شبش بخواهم حرف بزنم!» او تشخیص نمی داد الان روز است یا شب!!
شعرهایی را پراکنده زمزمه می کرد که حاکی از یاس و ناامیدی بود او می گفت زندگی کرده و دیگر به آخر خط رسیده است.. اما پشت چشمانش حرف های ناگفته فراوانی موج می زد که شاید مجال بیانش نبود...او هنوز سرزنده بود؛ شوق و امید به زندگی در چشمانش خودنمایی می کرد.
بیشتر مراوداتمان حول محور ژست گرفتن های قمرالملوک برای ثبت لحظه های ماندگار گذشت...حالت دست و پنجه هایش نشان می داد که زندگی مرفه ای را داشته و اکنون روزگار او را به این آسایشگاه کشانده است..آنطور که عنوان می شد بستگانش در خارج از کشور هستند و او در اینجا غریب است.
مدیرآسایشگاه در شرح حال نوه امیرکبیر گفت: او به بیماری وسواس دچار است و گذشته مرفه اش اکنون زندگی در اینجا را برایش کمی دشوار ساخته ؛ تجربیات و سبک زندگی پیشین او با اکنون زمین تا آسمان متفاوت است؛ او روزی موزییسن بوده، عادت به پوشیدن لباس های آنتیک و شیک داشته است، حمامش هم مجلل و با تشریفات بوده دراینجا حتی برای استحمام نیز مقاومت می کند زیرا زندگی که قبلاً داشته بسیار با آنچه اینجا تجربه می کند فرق دارد.او حتی مدتی هم در یکی از هتل های تهران زندگی می کرده و در نهایت تصمیم گرفته می شود که به کرج کوچ کند و روزهای پایانی عمرش را در اینجا بگذراند.
وقتی درباره جزئیات بیشتر گذشته قمرالملوک قاجار کنکاش کردیم وکیل اش با وجود نهایت همکاری تا آخرین لحظه از پاسخ دادن به بسیاری از سوالات سرباز زد....
درپایان این دیداربه یادماندنی مدیرآسایشگاه با لبخندی دلنشین گفت: این گزارش باتمام پیگیری هایتان نتیجه داد قطعاً خوشحال هستید ما نیز به جهت همکاری هایشان با تشکرعازم تهیه گزارش شدیم؛ حوالی ظهر بود سایر سالمندان در فضای لابی مجموعه در حال هواخوری بودند....
قطعاً مفاخر بیشمار دیگری همچون قمرالملوک ها در جای جای این استان حضور دارند این مفاخر و مشاهیر سرمایه های فرهنگی این کشور هستند که باید تا زمان زنده بودنشان به یادشان بود، به دیدارشان رفت و برایشان بزرگداشت گرفت.
در پایان باید بگوییم قمر الملوک قاجار نوه صدر اعظم ایران که اقدامات پدربزرگت امروز بر صفحه کتاب قطور تاریخ این کشور از دوران قاجار یادگار مانده؛ گرچه تو در ماه های پایانی عمرت بسرمی بری و همه چیز را به ظاهر فراموش کرده ای، اما یک تاریخ و یک نسل هستند که از اقدامات پدربزرگ ات به نیکی یاد می کنند.آری اقدامات مردان بزرگ تاریخ این کشورهیچ گاه از حافظه تاریخ این مرز و بوم پاک نخواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر