چندی پیش، مجلس نمايندگان و سنای آمريکا، طرح تحريم فراگير ايران، با هدف تحت فشار قرار دادن بخشهای انرژی و بانکداری و همچنين «ناقضان حقوق بشر» در اين کشور را تصويب کردند. بسیاری از فعالان مدافع حقوق بشر نیز در سالهای گذشته، با اعتراض به روند تحریمهای مالی علیه ایران، معتقد بودهاند که کشورهای بزرگ کاری به ناقضان حقوق بشر نداشتهاند. این حقوقدان برجسته ایرانی مقیم فرانسه در گفتوگو با «خودنویس» ابراز امیدواری میکند که با بررسی پرونده حقوقبشری جمهوری اسلامی، اتفاقی همچون آنچه که در سودان به وقوع پیوست، رخ دهد. هر چند لاهیجی هم معتقد است که در صورت ایجاد کمیته تحقیق درباره نقض حقوقبشر در ایران، این بررسی عطف به ماسبق نمیشود. با این شرایط، طبیعتا اتفاقاتی که در دهه ۶۰ افتاده است، احتمال کمی دارد که مورد بررسی قرار بگیرد. وی معتقد است که یکی از موانع بزرگ در راه بررسی پرونده حقوقبشر جمهوری اسلامی در شورای امنیت به طور جدی، کارشکنی های چین و روسیه است. لاهیجی در باره بررسی نقض حقوق بشر در سالهای اخیر، مورد معروف «کهریزک» را مثال میزند و میگوید که به خاطر مرگ فرزند یکی از مسوولان نظام بود که این مساله علنی شد، و این در حالی است که فعالان حقوق بشر سالها بود که میگفتند در بازداشتگاهها و زندانهای جمهوری اسلامی، شکنجه تبدیل به رویهای عادی شده است. او میگوید که چرا فهرستی از نام کسانی که در نقض حقوق بشر بعد از انتخابات دست داشتهاند به جامعه بینالمللی معرفی نمیشوند؟ لاهیجی میگوید که باید یک کمیته تحقیق بینالمللی در باره جنایتها و نقض حقوق بشر در ایران تشکیل شود تا به بررسی مصادیق جنایتها در ایران بپردازد. این کمیسیون یا کمیته باید آمران شناسایی شوند. باید دید که آیا جمهوری اسلامی اجازه تحقیق به این کمیته میدهد یا نمیدهد. اگر نداد، کسانی که در ساختار جمهوری اسلامی نقشی کلیدی دارند میتوانند مورد پیگرد قانونی، حتی از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد قرار بگیرند. گفتگو با عبدالکریم لاهیجی را میتوانید در بخش پادکست خودنویس بشنوید. بر اساس این اطلاعیه، عبدالرضا تاجیک روزنامهنگار و عضو کانون مدافعان حقوق بشر در زندان «قربانی بدرفتاری و تعرض» شده است. تاجیک در ملاقات روز ۲۳ تیرماه در زندان اوین به اعضای خانواده خودگفته است که در نخستین شب بازداشت در حضور معاون دادستان تهران مورد بدرفتاری و «هتک حرمت» قرار گرفته است. محمد شریف وکیل عبدالرضا تاجیک گفته است که این اصطلاح در پرونده های قضایی میتواند «آزار جسمی و جنسی» تعبیر میشود. گزارشگران در ادامه به اعتراض مهدی کروبی به برخوردهای مناسب با زندانیان اشاره میکند: «در تاریخ ٩ مرداد ماه ۱۳۸۸ مهدی کروبی یکی از نامزدان انتخابات ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ در نامهای سرگشاده وجود شکنجه، بدرفتاری و تجاوز به زندانیان در زندانهای جمهوری اسلامی را تائید کرد. وی در این نامه که انتشارش منجر به توقیف روزنامه اعتماد ملی شد، نوشته بود: عدهای از افراد بازداشت شده مطرح نمودهاند که برخی افراد با دختران بازداشتی تجاوز نموده اند که منجر به ایجاد جراحات و پارگی در سیستم تناسلی آنان گردیدهاست. از سوی دیگر افرادی به پسرهای جوان زندانی با حالتی وحشیانه تجاوز کردهاند به طوری که برخی دچار افسردگی و مشکلات جدی روحی و جسمی گردیدهاند و در کنج خانههای خود خزیدهاند.» گزارشگران بدون مرز با اشاره به سکوت جامعه جهانی در این باره میگوید: «از یک سال پیش به جامعه جهانی از آنچه که در سکوت زندانهای ایران میگذرد، هشدار داده شده است. چند جنایت دیگر باید انجام گیرد که نهادهای بینالمللی واکنش مناسب نشان دهند؟ زمان آن فرا رسیده که خانم ناوانتم پیلای کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، مقامات جمهوری اسلامی ایران را وادار به پذیرش گزارشگر ویژه سازمان ملل در امر شکنجه کند تا وی بتواند در باره بد رفتاری با زندانیان در زندانهای ایران تحقیق و بررسی کند.» گزارشگران بدون مرز یاد آور می شود که عبدالرضا تاجیک در تاریخ ٢٢ خرداد دستگیر شد اما نزدیک به یک ماه مقامات قضایی ایران علت و محل بازداشت وی را اعلام نکردند. بازداشت و نگاهداری مخفیانه زندانی شکلی از «ناپدید کردن اجباری» و نقض حقوق بینالمللی است و میتواند از مصادیق جنایت علیه بشریت بشمار آید. بنا به گفته سازمان گزارشگران بدون مرز، محمد شریف وکیل عبدالرضا تاجیک تاکنون نه به پرونده موکل خود دسترسی داشته است و نه توانسته است وی را ملاقات کند. به گزارش ایلنا در قم، آیتالله احمد جنتی ظهر امروز در مراسم جشن میلاد امام دوازدهم در مسجد مقام جمکران، گفت: «آمریکاییها یک میلیارد دلار از طریق افراد سعودی که هم اکنون عامل آمریکا در کشورهای منطقه هستند، به سران فتنه دادند و همین سعودیها که به نمایندگی آمریکا صحبت میکردند، گفتند، اگر توانستید نظام را منقرض کنید، تا پنجاه میلیارد دلار دیگر را هم میدهیم، اما خداوند این فتنه را به دست بندگان صالحش خاموش کرد.» دبیر شورای نگهبان که انتظار میرفت حضورش در این شورا به خاطر کهولت سن امسال پایان یابد اما از طرف رهبری برای دورهای دیگر ماندگار شد، گفت: «زمانی که امام خمینی(ره) رحلت کرد، خداوند متعال، سمت رهبری انقلاب را بر مقام معظم رهبری محول کرد و ایشان، مأمور شد از طرف خداوند، که این انقلاب را و این نظام را و این راه علی(ع) را حفظ کند و ادامه دهد. در مورد مقام معظم رهبری هم، از آغاز ۲۱ سال رهبری ایشان، فتنههای داخلی و خارجی فراوانی شروع شد که رذیلانه ترین و خبیصانه ترین آن ها فتنه۸۸ بود.» جنتی افزود: «من میگویم، خدایا به حق صاحب الزمان(عج)، انتقام بچه های مسلمانی که این ها(سران فتنه)، یا کشتند و یا بلا به سرشان آوردند، یا فریب دادند، خدایا انتقام این ها را از سران فتنه بگیر.» تا کنون رهبران جناح راست در دورههای مختلف، رقبای سیاسی خود را به دریافت پول از بیگانگان متهم کردهاند. در سال ۱۳۷۸ نیز، آیتالله مصباح یزدی نیز با طرح ادعای ورود یک چمدان دلار از طریق یکی از روسای سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا به تهران برای فریب روزنامهنگاران، اهالی رسانههای نزدیک به دولت خاتمی را متهم به رابطه به اجانب کرده بود. در مذمت «تکرار» بسیار گفته شده تا جایی که خود این گفتنها ملال انگیز و گاه حتی تهوعآور شده است. آنچه در تکرار منفور است ابرام و اصرار «اصل» است بر ماندگاری و فناناپذیری، به عبارتی ملال ابدیت. اما آنجا که مورد اصلی خود جعلی باشد تکرار، نوآورانه و نشاط انگیز خواهد بود. به عبارتی اینجا کپی اصل است. تواریخ تکرار هماند. برخی تکرار ابرام گر و برخی تکرار نوآورانه و اصیل. و«جنبش سبز کاریکاتوری از انقلاب عظیم ۵۷ بود» (سید علی خامنهای) و من اضافه میکنم«و کاریکاتوری از انقلاب عظیم مشروطه هم». اصالت جنبش سبز به همین است. همگان از خود میپرسند بالاخره چه خواهد شد و بر سر جنبش سبز چه خواهد آمد؟ همه چیز بستگی به آن دارد که از عینک چه «تئوری»ای به این جنبش نگاه کنیم. میتوان بر اساس آنچه کانت در کتاب «نقد قوه حکم» آورده است این چهارده ماهه از حیات جنبش سبز را به دو مرحله یا گام اساسی تقسیم کرد: مرحله اول که در حوزه «آزادی منفی»(آزادی از) و زیباشناسی امر زیبا میگنجید، مرحلهای که پرسش قدرت را معلق کرده بود و مرحله دوم که در حوزه «آزادی مثبت» (آزادی برای و آزادی در عمل) و زیباشناسی امر والا قرار دارد و باید نسبت به مقوله «قدرت» تصمیم بگیرد. ما در روز عاشورا مرحله اول را پشت سر گذاشتیم ولی هنوز روح برزخی ایرانی کاملا به مرحله دوم گام ننهاده است. اجازه بدهید با تصویری که مارکس در کتاب «هجدهم برومر لوئی بناپارت» برایمان به ارث گذاشته است مطلب را روشنتر کنیم: «هگل در جايى بر اين نکته انگشت گذاشته است که همه رويدادها و شخصيتهاى بزرگ تاريخ جهان، به اصطلاح، دوبار به صحنه ميآيند؛ وى فراموش کرده است اضافه کند که بار اول بصورت تراژدى و بار دوم بصورت کمدى، کوسیدیر به جاى دانتون، لوئی بلان به جای روبسپیر، مونتانی سالهاى ١٨٤٨ تا ١٨٥١ به جاى مونتانى ١٧٩٣ تا ١٧٩٥، برادرزاده به جاى عمو و در اوضاع و احوالى که دومين روايت هجدهم برومر در آن رخ ميدهد با چنين مضحکهاى روبرو هستيم. آدميان هستند که تاريخ خود را ميسازند ولى نه آنگونه که دلشان ميخواهد، يا در شرايطى که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرايط داده شدهاى که ميراث گذشته است و خود آنان بطور مستقيم با آن درگيرند. بار سنت همه نسلهاى گذشته با تمامى وزن خود بر مغز زندگان سنگينى ميکند. و حتى هنگامى که اين زندگان گويى بر آن ميشوند تا وجود خود و چيزها را به نحوى انقلابى دگرگون کنند، و چيزى يکسره نو بيافرينند، درست در همين دورههاى بحران انقلابى است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد ميطلبند؛ نامهايشان را به عاريت ميگيرند، و شعارها و لباسهايشان را، تا در اين ظاهر آراسته و در خور احترام، و با اين زبان عاريتى، بر صحنه جديد تاريخ ظاهر شوند. به همين ترتيب بود که لوتر نقاب پولس حوارى را به چهره زد. انقلاب ١٧٨٩ تا ١٨١٤ به تناوب يکبار جامعه جمهورى رم و بار ديگر رخت امپراتورى روم را بر تن کرد، و انقلاب ١٨٤٨ هم کارى بهتر از اين نيافت که گاه اداى انقلاب ١٧٨٩ را درآورد و گاه اداى رويدادهاى انقلابى ١٧٩٣ تا ١٧٩٥ را. نوآموز مبتندى يک زبان خارجى هم همين کار را ميکند: هميشه ابتدا جملهها و عبارات را به زبان مادرىاش برميگرداند، و فقط هنگامى روح زبان تازه را ميگیرد و با آزادى تمام آن را بهکار ميبرد که براى استفاده از آن ديگر نيازى به يادآورى زبان مادرى نداشته باشد، و حتى به جاى ميرسد که زبان مادرى را بکلى فراموش ميکند دوباره زنده کردن خاطره مردگان در اين گونه انقلابها، بنابراين، براى شُکوه بخشيدن به مبارزات جديد بود، نه براى درآوردن اداى مبارزات گذشته؛ براى آن بود که در بزرگنمايى وظايف مشخص در خيال مردم بکوشند، نه براى طفره رفتن از انجام آن وظايف در واقعيت؛ براى بازيافتن روح انقلاب بود نه براى به حرکت درآوردن دوباره شبح انقلاب. تمامى يک ملت، که گمان ميکند از راه انقلاب نيرويى دوباره براى حرکت يافته است، ناگهان ميبيند که وى را به دورهاى سپرى شده باز گرداندهاند، و براى آنکه در مورد اين برگشت دوباره، توهّمى باقى نماند، همان تواريخ و ايام، همان تقويم گذشته، همان نامها، همان فرمانهاى مدتها فراموش شده که فقط به درد عُلَماى نسخهشناس عتيقهشناس ميخورَد و تماى آن آجانهاى پير و فرتوت تأمينات که سالها پيش ميبايست ريق رحمت را سرکشيده و پوسيده باشند، همه را در برابر چشم خود حىّ و حاضر ميبينيم. گويى کل ملت حال آن انگليسى ديوانه بِدلام فرانسويان هم از وقتى انقلاب کردهاند، نتوانستهاند از خاطرههاى ناپلئونى خود جدا شوند. انتخابات ١٠ دسامبر ١٨٤٨ شاهدى بر اين مدعا است. آنها آرزو ميکردند براى پرهيز از خطرات انقلاب به کُماجدانهاى پرگوشت مصرى برگردند و جوابشان ٢ دسامبر ١٨٥١ بود. آن چيزى که گيرشان آمد فقط کاريکاتورى از ناپلئون پير نيست، بلکه خود ناپلئون پير است، گيرم به صورت همان کاريکاتورى که در ميانه قرن نوزدهم ناگزير ميبايست باشد. انقلاب اجتماعى قرن نوزدهم چکامه خود را از گذشته نميتواند بگيرد، اين چکامه را فقط از آينده ميتوان گرفت. اين انقلاب تا همه خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند قادر نيست به کار خويش بپردازد. انقلابهاى پيشين به يادآورى خاطرههاى تاريخى جهان از آن رو نياز داشتند که محتواى واقعى خويش را بر خود بپوشانند. انقلاب قرن نوزدهمى به اين گونه يادآورىها نيازى ندارد و بايد بگذارد که مُردگان سرگرم دفن مُردههاى خويش باشند تا خود به محتواى خويش بپردازد. در گذشته، مضمون به پاى عبارت نميرسيد، اکنون عبارت است که گنجايش مضمون را ندارد.» جنبش سبز به صحنه آوردن مجدد فسیلهای تاریخی ( درواقع روح پدر هملت) ازدل گورستان تاریخ بود برای آمرزش وتمام کردن مرگ ناتمام آنها. همه این فسیلهای تاریخی از دلدادگان راه نورانی «امام» در داخل و «شاه» دوستان مهاجر در خارج تا حاملان «انقلاب اسلامی» در هجرت و جویندگان «دیکتاتوری پرولتاریا» با آن ادبیات یخ زده به صحنه آورده شدند تا این تکرار ملال آور را پایان دهند و با روح آمرزیده به مرگ ثانوی(مرگ نمادین)بمیرند یا دچار گسست شده، هویت تازه و زندگی تازهای را آغاز کنند. این فسیلهای تاریخی یا باید در کنار عتیقهجاتشان در سینه قبرستان تاریخ به خواب ابدی فرو روند یا با گذشته خود رویارو شده و با آن تسویه حساب کنند و با هویت تازهای در آینده ایران مشارکت کنند. به این منظور چند حقیقت هست که همه این گروهها باید در نظر بگیرند. اول از همه اینکه «سلطنت» با وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ برای همیشه پایان یافت. حتی در افغانستان هم دخالت خارجی نتوانست «ظاهرشاه» را به سلطنت بازگرداند، ایران که جای خود دارد. دوم اینکه «جمهوری اسلامی» هم در جریان جنبش سبز پایان یافت و دیگر نه «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم» قابل قبول است نه «جمهوری اسلامی ایران» به اصطلاح سکولارمجاهدین خلق. ما امروز وارد عصر دیگری شدهایم: دوره «جمهوری دموکراتیک ایران» که خلاصه صد سال تلاش آزادی خواهانه ملت ایران است جمهوری اش یادآور انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است و دموکراسیاش یادآور انقلاب مشروطه ولی فقط «یادآور» آنها نه چیزی بیشتر. هم «مشروطه» ِ انقلاب مشروطه، جعلی بود و هم «جمهوریِ» ِ انقلاب اسلامی. اینها مهم نیست، مهم آن است که کپی اصل است. امروز همه دستهها و گروههای اپوزیسیون (لائیک یا دیندار) و نیز گروههای حاکم بر سر یک دوراهی قرار دارند و ناگزیرند به این زندگی دوزیستی خاتمه دهند. این یک «ضرورت» است نه «باید اخلاقی» که بتوان از آن تخلف کرد. این یک «انتخاب اجباری»ست و همه باید میان دو گزینه «مرگ نمادین» و «زندگی نمادین» یکی را برگزینند. زمان متوقف شده است برای انتخاب، برای یک آغاز نو. سخنم را با گفتاوردهایی از زرتشت نیچه پایان میدهم. برای آیتالله «زشت ترین انسان»: «ای وصف ناپذیر، تو مرا از راه خویش برحذر داشتی و من برای سپاس راه خود را به تو سفارش می کنم. بنگر،غار زرتشت آن بالاست...ای برون رانده ای که خود خویشتن را رانده ای! اگر نخواهی در میان بشر و رحم بشری به سر بری همان کن که من میکنم. پس، تو نیز از من بیاموز! تنها اهل کارند که چیزی میآموزند» برای دو شاه (شاه دست راست و شاه دست چپ) و تنها یک خر:«ای شاهان، آنکه به شما گوش فرا داده است، آنکه خوش دارد به شما گوش فرا دهد، نامش زرتشت است! منم زرتشت، همان که روزی گفت: اکنون دیگر شاهان را چه ارج است! مرا ببخشایید. من شاد شدم از این که با یکدیگر گفتید: اکنون ما شاهان را چه ارج است» برای آخرین پاپ: «من دوستار آنم که روشن مینگرد و راست سخن میگوید. و اما او[خدا]، ای کشیش پیر تو میدانی که چیزی از جنس تو در او بود، از جنس کشیش: او چندپهلو بود. حرف هایش نیز ناروشن بود. و از ما چه خشمگین میشد، این غرومبندهی ِ غضبناک، زیرا درست نمیفهمیدیم چه میخواهد بگوید. اما او چرا سر راستتر از این سخن نمیگفت؟ و اگر گناه از گوش های ما بود، چرا مارا گوشهایی داده بود که کلام او را بد میشنیدند؟ و اگر گوشهای ما را گِل گرفته بودند، چه کسی گل گرفته بود؟ «او را خطا بسیار بود، این کوزه گر خام دست را. واما این که او از کوزهها و آفریدههای خویش، بدان سبب که بد از کار درآمده بودند، انتقام میستاند،این دیگر نهایت بیذوقی بود.» «در مرز-و-بوم من کسی نمیباید آسیب ببیند. غارم جان پناهی نیکوست. و از همه بیش دوست دارم که غم زدگان را باز بر زمین استوار و پاهای استوار قرار دهم. اما چه کسی میتواند محنت تو را از دوشت بردارد؟ من ناتوانتر از آنم که این کار بتوانم. همانا که ما باید دیرگاهی در انتظار بمانیم تا کسی خدایت را باز برایت برخیزاند.» «زیرا این خدای پیر دیگر نمیزید. او یکسره مرده است.» برای انسانهای والاتر: «گامها میگویند که مرد آیا در راه خویش گام میزند یا نه: پس، راه رفتنم را بنگرید! آن که به هدف نزدیک میشود، رقصان است.» او اين روزها مشغول آمادهسازي سه جلد كتاب است كه در آمريكا چاپ خواهد شد. عليرغم اين گرفتاري پيشنهاد گفتوگو را با ما پذيرفت و به پرسشهاي خودنويس پاسخ داد كه قسمت اول اين مصاحبه را ميخوانيد: از مصداقي درباره تحريمهاي افراد ناقض حقوق بشر سوال كرديم و اين كه تحريمها به مسولان نظام كمتر فشار وارد ميكند تا مردم از اينرو گروهي دست به كار شدهاند با شناسايي افراد و چهرههاي شناخته شده و كمتر شناخته شدهاي كه ناقض حقوق بشر بودهاند، دولتها را براي تحريم و محدود كردن فعاليتهاي اجتماعي و اقتصادي اين افراد ترغيب كنند. فكر ميكنيد تا چه حد اين روش ميتواند در فشار به عوامل جمهوري اسلامي كار ساز باشد؟ مصداقي: البته من هم معتقدم تحریمها روی عاملان و مسئولان داخل نظام تأثیر چندانی نداشته و نخواهد داشت، اما روی سیاستهای آنها اثر ميگذارد. هدف تحریمها هم ایجاد فشار روی مسئولان نظام نیست. تصور آن هم غیرواقعی است. معلوم است امکانات یک کشور در دست آنهاست و به هیچوجه به خاطر تحریم تحت فشار قرار نمیگیرند. اما سیاستهای آنها برای حکومت کردن تحت فشار قرار میگیرد. من با نظر کروبی که مطرح کرد «سپاه پاسداران از تحریمها سود نجومی میبرد» مخالفم. تحریمها سپاه را هدف قرار داده، و خواهی نخواهی باعث تضعیف سپاه و نظام خواهد شد. بلافاصله بعد از این موضعگیری، شاهد بودید سپاه پاسداران مجبور به عقب نشینی از پروژه پارس جنوبی شد. درست است که تخصص لازم را ندارد، اما بودجه و سرمایههم ندارد. در دنیا هم کسی به خاطر درگیر بودن سپاه در در این پروژه پا پیش نمیگذارد چون با عواقب تحریم روبرو میشود. اگر نبود این تحریمها سپاه عقبنشینی نمیکرد. مگر در دوره خاتمی یادتان رفته، لشکرکشی کردند و فرودگاه «امامخمینی» را تسخیر کردند؟ اگر تحریم نباشد سپاه سود نجومی میبرد. اصلاً سپاه پاسداران احمدینژاد را جلو انداخته که سود نجومی ببرد. این ربطی به مسئله تحریم ندارد. امروز تمام مقدرات کشور دست سپاه پاسداران است من بطور کلی مدافع و حامی هر نوع فشار روی جمهوری اسلامی هستم. از تحریم گفتگو و سلام و علیک ساده بگیرید تا تحریمهای گسترده و هوشمند نفتی، بانکی، هوایی، دریایی و تسلیحاتی. اگر تحریمها کارساز نباشند، اگر تحریمها به اندازه کافی بازدارنده نباشند، جنگ پیش رو خواهیم داشت. دنیا رژیم اسلامی هستهای را نخواهد پذیرفت. این خط قرمز است. خامنهای و احمدینژاد چهارنعل به سمت هستهای شدن و دستیابی به سلاح هستهای میتازند. مطمئن باشید اگر این فشارها برداشته شود برای حقوق بشر و یا پیگیری جنایتکاران ذرهای روی رژیم فشار وارد نخواهند کرد. جنایتکاران را تحریم نخواهند کرد. تجربه دنیای معاصر و كشور خودمان به خوبي این را نشان میدهد. شما ببینید مدتي پیش بود که ضرغامی به آلمان آمد. ضرغامی چه زمانی که در وزارت ارشاد بود و چه در یک سال گذشته بزرگترین خیانتها را مرتکب شده، اما به سادگی با او نشست و برخاست میکنند. مسئلهشان نیست. ممکن است در کنار بحث تحریم اقتصادی آنهم به خاطر مسئله اتمی رژیم، ما بتوانیم مسئله حقوق بشر و پیگیری جنایتکاران را دنبال کنیم، و یا این بحث را به پیش ببریم، مجرد از آن امکان ندارد. چون با منافع غرب در تضاد میافتد. من تجربه فعالیت در کمیسیون حقوق بشر و سو کمیسیون حقوق بشر را دارم، از نزدیک بحثها را دنبالکردهام. با بسیاری از سیاستمداران اروپایی گفتگو کردهام. گالیندوپل نماینده کمیسیون حقوق بشر در سه سفری که پس از کشتار ۶۷ به ایران داشت، در مورد تنها چیزی که تحقیق نکرد همین کشتار ۶۷ بود. منافعشان اینگونه اقتضا میکرد که تا سرحد امکان آن را پوشیده نگاه دارند. الان بایستی از موقعیت استفاده کرده و خواسته خودمان را مطرح کنیم. چرا که سمت و سوی جهانی لااقل به نفع رژیم نیست. شناسایی چهره قاتلان مردم و معرفی آنها به دنیا از این منظر مهم است. بماند که در فردای سرنگونی یا تغییر این نظام هم ما به این لیستها برای اجرای عدالت نیاز داریم. آيا واقعا ميتوان تحريم عليه افراد را اعمال كرد؟ مصداقي: من با نظر شما هم موافقم که افراد و چهرههای شناخته شده و کمتر شناخته شده ناقض حقوق بشر هم تحریم شوند. حسابهای بانکیشان بسته شود و امکان تردد به خارج از کشور را نداشته باشند. منتهی بایستی توجه داشت پروسه محدود کردن فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی این افراد در خارج از کشور بسیار سخت، زمانبر و پرهزینه است چرا که بایستی یک مسیرحقوقی طولانی را برای این کار طی کرد. در بسیاری مواقع عملی نیست. خیلی از اینها در سوئیس حساب دارند. یادم هست در اواخر دهه شصت خورشیدی در روزنامه رسالت در میان دعواهای درونی جناحهای رژیم، حساب دهها میلیون دلاری هادی غفاری یکی از بزرگترین ناقضان حقوق بشر در ایران افشا شد. از همین حالا به شما میگویم که در شرایط عادی ایجاد محدودیت برای چنین افرادی بسیار سخت است. فرزندان و وابستگان درجه یک بسیاری از جنایتکارانی که دستشان به دهنشان میرسد ارتباطاتی با خارج از کشور دارند. متأسفانه امروز حتی آمریکا و کانادا جولانگاه بسیاری از جنایتکاران است و اتفاقاً سرمایهگذاریهای زیادی هم کردهاند. از طرف دیگر بسیاری از ناقضان حقوق بشر اصلاً پایشان به خارج نمیرسد. مراودهای با خارج از کشور ندارند. اعمال فشار روی آنها در ایران امکانپذیر نیست. سیدحسین موسویان، مسئول تیم مذاکره کننده هستهای سابق رژیم، امروز در آمریکاست. اگر نبود ملاحظات دیپلماتیک بایستی به خاطر ترورهایی که در آلمان توسط جوخههای ترور رژیم در میکونوس و بن و ... انجام گرفت دستگیر میشد. سیروس ناصری که اتفاقاً او هم عضو تیم مذاکره کنندهی هستهای و ۱۲ سال هم نماینده رژیم در ژنو و کمیسیون حقوق بشر بود در تروریسم خارج از کشور فعال بوده؛ در ترور دکتر کاظم رجوی در نزدیکی ژنو دست داشته؛ در معاملات نفتی نقش دارد و در اتریش زندگی میکند. اینها نزد دستگاههای امنیتی اروپایی پرونده دارند و این سرویسها آنها را به خوبی میشناسند. آخوندزاده بسطی کاردار سابق رژیم در لندن در تروریسم دست داشت. محمدعلی هادی نجف آبادی که بعداً معاون کنسولی وزارت خارجه در دولت خاتمی شد در تروریسم خارج از کشور دست داشته، برای همین ترور به ژنو سفر کرده بود. نوار مکالماتش هست که ۱۷ بار در روز ترور دکتر کاظم رجوی با سفارت، سیروس ناصری و ... تماس داشته. عباس ملکی معاون ولایتی در وزارت خارجه، عضو دفتر خامنهای و کمیتهای سابق است. امروز در آمریکا مشغول تحقیق و تدریس است! محمد جعفر محلاتی سفیر سابق رژیم در نیویورک هم امروز در آمریکا مشغول تحقیق و تدریس است. اگر یادتان باشد. بچههای مردم ایران در بوسنی و یوگسلاوی سابق و اکراین و روسیه و مالزی درس میخواندند و بچههای جنایتکاران حاکم بر کشورمان غالباً در انگلستان و کانادا و کشورهای غربی. از توکلی گرفته تا الیاس نادران، از دانشجو گرفته تا جلاییپور، همه و همه در این کشورها تحصیل کردند و بسیاریشان بورسیه هم بودند. آمریکاییها دائماً با کسانی که دیپلماتهایشان را گروگان گرفته بودند به مذاکره مینشینند. آیا فکر میکنید برای اینها فشاری که من و امثال من یا مردم ایران متحمل شدند و میشوند مهمتر از فشاری است که دیپلماتهایشان متحمل شدند؟ از آنها چشمپوشی میکنند به طریق اولی چشمشان را روی فشارهایی که مردم ایران متحمل شدند میبندند. هزاران آمریکایی در عراق و لبنان و عربستان و افغانستان در اثر مداخلههای رژیم کشته شدند، فکر میکنید آمریکاییها عاملان آن را نمیشناسند؟ چرا بخوبی میشناسند اما بخاطر منافعشان چشمپوشی میکنند. بنابر این حالا که به خاطر منافع غرب فرصتی پیش آمده تا رژیم تحت فشار قرار گیرد ما باید استقبال کنیم. اما اینهایی که گفتم از وظیفهی ما برای افشای چهره جنایتکاران نمیکاهد. ما باید کار خودمان را بکنیم. وظیفهی ماست که ناقضان حقوق بشر را به مردممان و به دنیا بشناسانیم. نبایستی منتظر بازتاب و نتیجهی عملکردمان باشیم. هیچچیزی نبایستی ما را از انجام وظیفهمان بازدارد. دولتهای اروپایی و آمریکایی به دنبال منافع ملی خودشان هستند. از سربریدن حقوق بشر ابایی ندارند. مرتضی شریف اصفهانی یا بهتر است بگویم مرتضی قبه، در ترور دکتر کاظم رجوی دست داشته، حکم جلب بینالمللی او صادر شده بود، در فرانسه زیر برج ایفل با یک همکار دیگرش دستگیر شد، اما دولت ادوارد بالادور و وزیر کشورش شارل پاسکوا و وزیر دادگستری فرانسه این دو را علیرغم درخواست رسمی دولت سوئیس و علیرغم قوانین اروپا و التزام فرانسه به رعایت آنها، به ایران بازگرداندند. قبه مسئول ایستگاه وزارت اطلاعات در مجارستان بود. یعنی از اروپا هم نرفته بود. یا اکبر خوشکوش، سرویسهای امنیتی خارجی به خوبی او را میشناختند و میدانستند در تروریسم بینالمللی فعال است، اما وی به سادگی به اروپا تردد میکرد. بنیهاشمی که مسئولیت ترور میکونوس را داشت و خودش به روی قربانیان آتش گشوده بود، پیشتر در سوئد و هنگامی که میرفتند تا دیپلمات سعودی را ترور کنند دستگیر شده بود. اما بدون آن که وی را مورد بازخواست قرار دهند به ایران فرستاده شده بود و او دوباره به اروپا بازگشت و اینبار جنایت میکونوس را مرتکب شد. توجه داشته باشید محمد جعفری صحرارودی معاون لاریجانی در شورای امنیت ملی و دبیر این شورا، در تروریسم خارج از کشور دست داشته، سرمیز مذاکره با قاسملو وی را قتل رساندند. غربیها با او به مذاکره پرداخته و نشست و برخاست میکنند. مرتضوی به کمیسیون حقوق بشر در ژنو آمد. قبلش مقتدایی که در دوران کشتار ۶۷ عضو شورای عالی قضایی بود آمده بود. خوب اینها بزرگترین ناقضان حقوق بشر هستند. اسنادش هم وجود دارد. محسن رضایی حکم بینالمللی در موردش هست اما به قبرس سفر کرد. اینها را میگویم که متوجه قضیه باشیم. وزیر امور خارجه رژیم يعني متكي، در تروریسم خارجی دست داشته، پرونده سیاهی در ترکیه دارد، مقامات ناتو به خوبی از آن مطلع هستند. اگر غرب حاضر شود روی جنایتکاران فشار وارد کند ایدهآل ماست. چه چیزی از این بهتر و مبارکتر. ولی واقعبینی را نبايد کنار گذاشت. پايان قسمت اول «چیزی یا کسی نیست که بتواند آرامش را به وجودم باز گرداند. هیچ سنگری نیست که بتوانم پشت آن خودم را حفظ کنم. از همه جا رانده و ماندهام. از اینکه نمیتوانم به همنوعان خود کمکی کنم دو چندان دلگیر و ناراحت می شوم.» این را حسین رونقی ملکی چند روز قبل از دستگیری اش در ۲۲ آذر ماه ۱۳۸۸ در سایت خود «رسوای زمانه» نوشت. عنوان نوشته خود را هم «سرگشتهام، از کدام درد بنالم؟» گذاشت. حسین دانشجوی کامپیوتر دانشگاه آزاد اراک بود و ۱۴ تیر ماه گذشته بیست و پنجمین سال تولد خود را در سلول سرد و تنگ انفرادی خود در اوین جشن گرفت. حسین از بیماری کلیه رنج می برد و قلب مهربان و پر شورش هم پر درد است. آن روز که دژخیمان حکومت اسلامی به خانه اش یورش بردند در اتاق خود خواب بود و شاید مثل همیشه رویای آزادی ایران زیبا و در بند ما را می دید. او را در برابر چشمان مادرش کشان کشان و با لباس زیر بردند. حتی نگذاشتند عزیز مادر لباس گرم بر تن ضعیف و رنجور خود کند. او را بردند و مادر حالا خود را تنها میدید با خانه ای که هیچگاه اینگونه سرد و بزرگ نبود. خانهای که دیگر حسین در آن نبود، اتاقی که حسین تا دقایقی قبل در آن خوابیده بود و گریهای که امان از او بریده بود. بیش از ۷ ماه است که مادر هر شب به جای رویای داماد کردن حسین، کابوس شکنجه شدن و تنهایی او در انفرادی اوین را میبیند. چه کسی در آنجا از او مراقبت خواهد کرد؟ شرمت باد ای معتصم، ای وقیح و ای رسوای زمانه! نفرین ابدی بر تو و «بیت» ننگینت باد! فاسدان جنایتکار متملق نادان را مقربین دربار خود کردهای و زیباترین، باکفایتترین و هوشمند ترین فرزندان ایران زمین را به بند کشیده و یا میکشی؟ لعنت همه فرزانگان جهان بر تو باد! حسین را که همه دغدغهاش کمک به همنوعان خود و آرزویش وجود محبت در جامعه بود را در سیاهچال میاندازی؟ لعنت همه نیکان جهان بر تو باد! چه نزدیک است روزی که آه مادران این سرزمین پاک دودمان ننگین تو را بر باد دهد. بند ۲ الف سپاه اینک «قلعه بابک» ماست. چیزی یا کسی نیست که بتواند آرامش را به وجودم بازگرداند. از اینکه نمیتوانم کمکی به آزادی حسین کنم دو چندان دلگیر و ناراحت میشوم. میدانم عنوان این نوشته بسیاری راناراحت خواهد کرد. چه بسا اصلا منتشر هم نشود. طبق معمول متهم خواهم شد که اراجیف مینویسم. از آنجا که من مطالبم را فقط برای خودنویس مینویسم و به آن ارسال میکنم، درصورت عدم انتشار دیگر هیچ کجا نخواهد بود و هم میهنان ما از این مطلب به قول خودشان «اراجیف» رهایی خواهند یافت. به هرصورت سی سال قبل در روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ محمد رضا شاه آخرین پادشاه ایران از دنیا رفت. روز مرگ شاه را خوب به یاد دارم. اخبار ساعت ۱۴ رادیو تهران این جمله معروف را اعلام کرد: «محمد رضا پهلوی فرعون زمان خون آشام قرن بالاخره مرد!.» یادم هست تلویزیون دولتی که حالا دیگر سیمای جمهوری اسلامی نام داشت سعی داشت همان شادی که مردم در روز ۲۶ دی ماه سال ۱۳۵۷ درروزی که شاه رفت را تجربه کردند به مردم القا کند ولی بی فایده بود. اگر مردم در روز رفتن شاه به خیابانها ریختند و جشن گرفتند در روز درگذشت وی هیچ کس جشن نگرفت. چون مردم فهمیدند چه کلاهی سرشان رفته است. البته کمی دیر فهمیدند. ما که از روز نخست میگفتیم با طناب خمینی و یارانش در چاه نروید. همین طور که الان میگوییم به موسوی و کروبی اعتماد نکنید همه یا مسخرهمان میکردند یا تهمت میزدند. بعد که فهمیدند خمینی و جمهوری اسلامیاش یعنی چه آمدند سراغمان که فلانی کاش نمیگفتیم مرگ بر شاه! شاه مستبد بود. در زندانهایش جوانها را شکنجه میکرد. حکومت پهلوی هم فاسد بود. همه اینها قبول ولی از خمینی و یارانش خیلی بهتر بود. به قول نوریزاده یک رژیم مدرن بود. به راستی جمهوری اسلامی از وقتی که روی کار آمد چه چیزی به مردم داد که حکومت شاه نداد؟ آن یک ریزه آزادی اجتماعی را هم که مردم در عوض نبود آزادی سیاسی داشتند از آنها گرفت. این هم وضع اقتصادمان است که درسایه دوران طلایی امام راحل و جانشینانش به این وضع رسید. مردم ما آن قدر کوتاه فکر بودند و روشنفکران هم از آنها کمی کوتاهفکرتر که برای یک لحظه نیاندیشیدند این خمینی که قرار است روی کار بیاید کیست. درست مانند حالا که زیر علم موسوی سینه میزنند بدون اینکه بدانند موسوی واقعا کیست و به دنبال چیست؟ همراه خمینی شدند تا شاه برود و در غربت و آوارگی از دنیا برود و ایران هم دست یک مشت آخوند روضه خوان قدرت طلب و نوچههایشان بیافتد و مملکت را به این روز بیاندازند. آن روز که مردم شکمشان سیر بود و دلار ۷۰ ریالی در جیبشان میگذاشتند، فریاد میزدند: «تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود!» به قول مسعود بهنود: « او کفن شد و این وطن وطن نشد!» اگر با دقت بیاندیشیم میبینیم از اول مشکل از خودمان بوده. کوته فکری و نادانی خودمان بوده که وضع کشورمان آنهم کشوری با این همه جوان مستعد و دریایی از ثروتهای خدادادی باید متولیاش بشود: سید علی آقای روضه خوان که کم کم اگر رویش بشود ادعای خدایی هم خواهد کرد. اگر تعصب را از ذهنمان دور کنیم و این قدر نگوییم ما ملت خیلی بزرگی هستیم و دائم خودمان را باد نکنیم میفهمیم که از روز اول شعار «مرگ بر شاه » اشتباه بود. پس با اجازه همه شما و پیش از شنیدن فریاد: «وا مصیبتا! آقای خودنویس این اراجیف چیست که منتشر میکنی؟ به ملت سبز بزرگ ایران اهانت شد!» فقط در یک جمله: مرگ بر ما که گفتیم «مرگ بر شاه»! | | |
--
دریافت این پیام بدلیل تمایل شما به شنیدن صدای خس وخاشاک است
خواهشمند است برای اطلاع دوستانتان، این ایمیل رابرای ایشان فوروارد کنید
برای عضویت جدید در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+subscribe@googlegroups.com
برای لغو عضویت در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
sedayekhasokhashak+unsubscribe@googlegroups.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر