۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

سيمين بهبهاني

 شعربسيار زيبايي از خانم سيمين بهبهاني كه دوست عزيزي برايم ارسال داشت و چون خودم خيلي خوشم آمد براي همين جهت عزيزان در گلها نيز ارسال مينمايم شايد كه بپسندند - با احترام



ای رفته ز دل، رفته ز بر، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل، راست بگو!‌ بهر چه امشب
با خاطره‌ها آمده‌ای باز به سویم؟

گر آمده‌ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیَم او مرده و من سایه‌ی اویم

من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی‌مهر!‌ به سر داشت

من او نیم این دیده‌ی من گنگ و خموش است
در دیده‌ی او آن همه گفتار، نهان بود

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی‌ی شامگهان بود

من او نیم آری، لب من این لب بی‌رنگ
دیری‌ست که با خنده‌یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده‌ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می‌خفت

بر من منگر، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می‌خواهیش از من به خدا مُرد

او در تن من بود و، ندانم که به ناگاه
چون دید و چِها کرد و کجا رفت و چرا مُرد

من گور ویم، گور ویم، بر تن گرمش
افسردگی و سردی‌ی کافور نهادم

او مرده و در سینه‌ی من،‌ این دل بی‌مهر
سنگی‌ست که من بر سر آن گور نهادم

سیمین بهبهانی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر